‹☆When he was your friend's brother2☆›
‹☆When he was your friend's brother2☆›
‹☆part_¹⁵☆›
صبح
جونگکوک ویو
از خواب بلند شدم ات هنوز خواب بود بیدارش نکردم رفتم دستشویی و کارهای لازم و انجام دادم اومدم بیرون تصمیم گرفتم چون هنوز آجوما از مرخصی بر نگشته یود با خدمتکارا خودم صبحونه رو درست کنم آروم در اتاق و باز کردم رفتم بیرون و آروم بستمش رفتم پایین تو آشپزخونه و دست به کار شدم
(چند دقیقه بعد)
دریت مردن صبحونه تمام رفتم تا جیا رو بلند کنم وارد اتاقش شدم رفتم بالا سرش
جونگکوک: جیا بلند شو
جیا: خوابم میاد(خواب آلود)
جونگکوک: صبح شده بیدار شو
جیا: بابا
جونگکوک: جونم
جیا: دیگه تو من و بیدار کن
جونگکوک: چشم... حالا بیا بریم مامان و بیدار کنیم
جیا: بریم
با جیارفتیم داخل اتاق و ات و بیدار کردیم گفا میاد پایین ماهم رفتیم پایین میژ و چیدم ات هم اومد نشستیم
ات: چرا زخمت کشیدی..... بلند میشدیم یچیزی میخوردیم
جونگکوک: نه بابا این چه حرفیه بعد کلی پیش هم جمع شدیم باید صبحونه درست میکردم خودم دوست داشتم
ات: ممنون
جیا:ممنون
جونگکوک: خواهش
شروع کردیم خوردن بعد از اینکه غذا تموم شد جیا رفت بازی کنه من و ات موندیم رفتیم رو کاناپه نشستیم که ات اومد تو بغلم منم بفلش کردم و گذاشتم همونجا بمونه
ات: جونگکوک
جونگکوک: بله
ات: اگه امشب مامانت و بابات خوشحال نشن چی که من برگشتم و بیشتر لیا
جونگکوک: مطمئنم همشون خوشحال میشن
ات: امید وارم
جونگکوک: حالا اینا رو ولش کن من دلم تنگ شده بو*س میخوام ها
ات: بیا
یهو ل*باش و گذاشت رو ل*بام و سری جدا شد
ات: بفرما
جونگکوک: یااااا... این خیلی کمه
ات: به همینم راضی باش
جونگکوک:باش..... ات
ات: بله؟
جونگکوک: از اینکه دوباره به دستت آوردم خوشحالم
ات: منم
ات و جونگکوک:(لبخند)
پارت جدید
ببخشید دیر به دیر میزارم
‹☆part_¹⁵☆›
صبح
جونگکوک ویو
از خواب بلند شدم ات هنوز خواب بود بیدارش نکردم رفتم دستشویی و کارهای لازم و انجام دادم اومدم بیرون تصمیم گرفتم چون هنوز آجوما از مرخصی بر نگشته یود با خدمتکارا خودم صبحونه رو درست کنم آروم در اتاق و باز کردم رفتم بیرون و آروم بستمش رفتم پایین تو آشپزخونه و دست به کار شدم
(چند دقیقه بعد)
دریت مردن صبحونه تمام رفتم تا جیا رو بلند کنم وارد اتاقش شدم رفتم بالا سرش
جونگکوک: جیا بلند شو
جیا: خوابم میاد(خواب آلود)
جونگکوک: صبح شده بیدار شو
جیا: بابا
جونگکوک: جونم
جیا: دیگه تو من و بیدار کن
جونگکوک: چشم... حالا بیا بریم مامان و بیدار کنیم
جیا: بریم
با جیارفتیم داخل اتاق و ات و بیدار کردیم گفا میاد پایین ماهم رفتیم پایین میژ و چیدم ات هم اومد نشستیم
ات: چرا زخمت کشیدی..... بلند میشدیم یچیزی میخوردیم
جونگکوک: نه بابا این چه حرفیه بعد کلی پیش هم جمع شدیم باید صبحونه درست میکردم خودم دوست داشتم
ات: ممنون
جیا:ممنون
جونگکوک: خواهش
شروع کردیم خوردن بعد از اینکه غذا تموم شد جیا رفت بازی کنه من و ات موندیم رفتیم رو کاناپه نشستیم که ات اومد تو بغلم منم بفلش کردم و گذاشتم همونجا بمونه
ات: جونگکوک
جونگکوک: بله
ات: اگه امشب مامانت و بابات خوشحال نشن چی که من برگشتم و بیشتر لیا
جونگکوک: مطمئنم همشون خوشحال میشن
ات: امید وارم
جونگکوک: حالا اینا رو ولش کن من دلم تنگ شده بو*س میخوام ها
ات: بیا
یهو ل*باش و گذاشت رو ل*بام و سری جدا شد
ات: بفرما
جونگکوک: یااااا... این خیلی کمه
ات: به همینم راضی باش
جونگکوک:باش..... ات
ات: بله؟
جونگکوک: از اینکه دوباره به دستت آوردم خوشحالم
ات: منم
ات و جونگکوک:(لبخند)
پارت جدید
ببخشید دیر به دیر میزارم
۲۲.۲k
۱۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.