p5
الانم بخواب زیا:اگهنخوابم کوک:هیچی مثل جغد به اسمون نگاه کن بعد رفت 😐عا ...خوابیدم.... فردا صبح: با یه سطل اب یخ بیدارم کردن وایییییییییییی .....(فحش).......(سانسور).... تویه.......چطوری .....(بل😔😐) جیمین:😐😳 کوک: هعییی اسنجا چخبره زیا: تویه......(به احترام پی دی نیم صلوات)........ کوک: چطکری میتونی زیا: ....(نمزاره چیزی بگه😐)کوک: بسهههه دیگه چیزی نگفتم رفتیم پایین غذا میخوردیم که گوشی پسره( کوک) زنگ خورد رفت بازش کرد و به اون یکی پسره گفت که توشرکت منتظرشه از زبان کوک: بابام برام دولاره داره مشکل درست میکنه با اینکه میدونه دختره لی رو دوست ندارم ولی منو مجبور میکنه باهاش ازدواج کنم منو با زور برد به خونشون منو برد تو کمدو... الانم که هیچ میگه باید ازدواج کنین اخ خدا من چقدر بدبختم رفتم شرکت نشسته بودم که گفتن باباتون اومدن رفتم اتاقش بهم گف که عصر همه رو به خونه دعوت کنم تا بگم که قراره با یه وحشی ازدواج میکنم (نوعی پارتی مافیا😂😂)
۴۳.۳k
۲۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.