فیک عشق دردسرساز
«پارت۳»
+بابت امشب ممنونم تهیونگ فردا میبینمت خدانگهدار.
ازش خداحافظی کردم و اومدم بیرون و سوار ماشینم شدم.
لعنت به این درد.
قلبم بدجور تیر میکشید یه قرص مسکن از تو کیفم درآوردم و با بطری آبی که تو ماشین بود قرصمو خوردم.
گوشیم زنگ خورد....
رئیس بود،گوشیو برداشتم و جواب دادم.
+الو بفرمایید.
*خوب پیش رفت؟
+بله خوبه از فردا شروع میکنم.
*موفق باشی.
+ممنونم رئیس.
گوشیو قطع کردمو رسیدم خونه.
آرایشمو شستم و آب زدم به صورتم ، به آینه نگاه کردم.... رنگم پریده بود.
جدیدا چم شده؟ هوف!
رفتم روی تخت و پتو رو کشیدم رو خودم .
چشمامو بستم وخوابم برد.
صبح با صدای ساعت بیدار شدم، خاموشش کردم و رفتم وسایل مورد نیازمو گذاشتم تو چمدون.
آماده شدم و یکم صبحونه خوردم و راه افتادم.
نیم ساعت توی راه بودم و بالاخره رسیدم و دیدم درو باز گذاشته.
ماشین و داخل حیاط بزرگش پارک کردم و اومدم پایین.
در ماشینو کوبیدم و دیدم جلوی در ورودی خونه وایساده.
این چشه؟
+هوی هنوز نیومده بودم چرا در باز گذاشته بودی؟ اگه اتفاقی بیوفته منه بدبخت مسئولم و پام گیره!
-باشه باشه😂خانم عصبی، ببینم احیانا لبخند زدنم بلدی؟
+فضولیش به تو نیومده.
یه حسی بهم میگفت قراره تا مدتی که اینجام تو این خونه جنگ ستارگان راه بیوفته.
خدا به دادش برسه.
رفتم چمدون و وسایلمو گذاشتم تو اتاقی که طبقه بالا بود و لباسامو عوض کردم و اومدم پایین که خیره شد.
+چیه ادم ندیدی؟
-کیوت شدی.
+ببند.
بی حوصله رفتم یه لیوان آب ریختم توی لیوان و خوردم..
برگشتم سمتش......
+خب برنامه امروزت!بگو میشنوم.
-یه سری قرار عکس برداری دارم توی یه جای جنگلی برای قرار دادم با مجله ای که قراره عکسمو چاپ کنه، ساعت ۵ باید حرکت کنیم که ساعت ۶ برسیم.
+باشه خوبه.
خودمو با گوشی سرگرم کردم تا زمان بگذره اما این پسر از چیزی که فکر میکردم رو مخ تره.
داشت صبحونه میخورد اما انگار با ظرف و لیوان دعوا داشت که هی میکوبید به هم و صدا درمیاورد.
این اعصابمو به هم میریخت.
-تو چیزی خوردی؟
+اره.
-ببین قرار نیست اینجوری خشن باشی یکم عادی باش...
گفتم.........
(اگه لایک و نظر بالا بره امروز دو پارت دیگه میزارم)
+بابت امشب ممنونم تهیونگ فردا میبینمت خدانگهدار.
ازش خداحافظی کردم و اومدم بیرون و سوار ماشینم شدم.
لعنت به این درد.
قلبم بدجور تیر میکشید یه قرص مسکن از تو کیفم درآوردم و با بطری آبی که تو ماشین بود قرصمو خوردم.
گوشیم زنگ خورد....
رئیس بود،گوشیو برداشتم و جواب دادم.
+الو بفرمایید.
*خوب پیش رفت؟
+بله خوبه از فردا شروع میکنم.
*موفق باشی.
+ممنونم رئیس.
گوشیو قطع کردمو رسیدم خونه.
آرایشمو شستم و آب زدم به صورتم ، به آینه نگاه کردم.... رنگم پریده بود.
جدیدا چم شده؟ هوف!
رفتم روی تخت و پتو رو کشیدم رو خودم .
چشمامو بستم وخوابم برد.
صبح با صدای ساعت بیدار شدم، خاموشش کردم و رفتم وسایل مورد نیازمو گذاشتم تو چمدون.
آماده شدم و یکم صبحونه خوردم و راه افتادم.
نیم ساعت توی راه بودم و بالاخره رسیدم و دیدم درو باز گذاشته.
ماشین و داخل حیاط بزرگش پارک کردم و اومدم پایین.
در ماشینو کوبیدم و دیدم جلوی در ورودی خونه وایساده.
این چشه؟
+هوی هنوز نیومده بودم چرا در باز گذاشته بودی؟ اگه اتفاقی بیوفته منه بدبخت مسئولم و پام گیره!
-باشه باشه😂خانم عصبی، ببینم احیانا لبخند زدنم بلدی؟
+فضولیش به تو نیومده.
یه حسی بهم میگفت قراره تا مدتی که اینجام تو این خونه جنگ ستارگان راه بیوفته.
خدا به دادش برسه.
رفتم چمدون و وسایلمو گذاشتم تو اتاقی که طبقه بالا بود و لباسامو عوض کردم و اومدم پایین که خیره شد.
+چیه ادم ندیدی؟
-کیوت شدی.
+ببند.
بی حوصله رفتم یه لیوان آب ریختم توی لیوان و خوردم..
برگشتم سمتش......
+خب برنامه امروزت!بگو میشنوم.
-یه سری قرار عکس برداری دارم توی یه جای جنگلی برای قرار دادم با مجله ای که قراره عکسمو چاپ کنه، ساعت ۵ باید حرکت کنیم که ساعت ۶ برسیم.
+باشه خوبه.
خودمو با گوشی سرگرم کردم تا زمان بگذره اما این پسر از چیزی که فکر میکردم رو مخ تره.
داشت صبحونه میخورد اما انگار با ظرف و لیوان دعوا داشت که هی میکوبید به هم و صدا درمیاورد.
این اعصابمو به هم میریخت.
-تو چیزی خوردی؟
+اره.
-ببین قرار نیست اینجوری خشن باشی یکم عادی باش...
گفتم.........
(اگه لایک و نظر بالا بره امروز دو پارت دیگه میزارم)
۴۰.۲k
۲۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.