دنیا سلطنت
دنیا سلطنت
پارت ۷۶
شب شده بلاخره طبیب از اتاق عالیجناب تهیونگ بیرون اومد انا هنوز هم خواب بود
طبیب : حال عالیجناب تهیونگ خوب نیست خطر برطرف نشده
جونکوک : خب ناسلامتی شما بهترین طبیب ها هستید پس چه قلتی میکنید
ملکه به دیوار تکیه داد و دوباره اشک هایش جاری شدن
طبیب : ما هرکاری که نیاز بود را انجام دادیم ولی ...
جونکوک: من نمیخواهم اینو بشنوم باید بگید حالش خوبه
آلیس: شاهزاده آروم باشید اونها هم تقصیری ندارن
شاهزاده جونکوک بدونه هیچ حرفی از آنجا خارج شد
از قصر بیرون رفت و همچنان یا خدمه های که پشته سرش بود سمته اتاق بازجویی رفت خدمه ای جلو در تعظیمی کرد
جونکوک: به حرف نیومد
خدمه : نه انگار خیلی به کسی که خدمت میکنه وفا داره
جونکوک: هر جوری شده باید بگه باید بگه کی دستور داده
خدمه : امشب هم ازش بازجویی میکنم
جونکوک: تا وقتی نگفته دست از بازجویی برندار
خدمه : چشم شاهزاده
جونکوک دوباره سمته قصر رفت
وارد سالون شد و سمته مبل ها رفت همه با غم نشسته بودن ولی آلیس نبود
جونکوک: خبری از تهیونگ نشده
ملکه : نه ... نشده آن هم وقتی خبر دار شد که خطر برطرف نشده دیوانه شد الان بانو آلیس پیشش هست
جونکوک سمته پله ها قدم برداشت
وارد اتاق شد و آنا را دید که گریه میکرد و خودش را لعنت میکرد ونوس و آلیس هم کنارش نشسته بودن و دلداری اش میدادن
شاهزاده سمته آن ها رفتن
جونکوک: دوشیزه آنا ناراحت نباشید تهیونگ خوب میشه
انا : شا......شاهزاده....... شما بگید اگر اون .... نباشه .... من ... چجوری زندگی ... کنم ..
آلیس : اون ترکت نمیکنه
ونوس : درسته بانو آلیس راست میگه
انا اشک هایش را پاک کرد و گفت
انا : ترو خدا بزاریدش ببینمش
جونکوک: نمیشه اجازه ندارید
انا : خواهش میکنم......
آلیس: انا لطفا نمیشه اجازه نداری آروم باش اون حالش خوب میشه
شاهزاده جونکوک دیگر هیچ نگفت
شام حاضره شده بود .. و هیچ کس سر میزد نیامده بود ونوس و آلیس انا را بلند کردن و بردن
پایین و رو صندلی نشست شاهزاده جونکوک هم نشست بود ولی آلیس کنار اش ننشست و کنار انا نشست ونوس هم سمته راست اش نشسته بود
آلیس: شاهزاده راکان بروید و به ملکه بگو بیاد برایه شام
راکان: خوب اگر دلش نمیخواد نیاد
آلیس: ونوس شما برید
ونوس بلند شد و رفت
@h41766101
پارت ۷۶
شب شده بلاخره طبیب از اتاق عالیجناب تهیونگ بیرون اومد انا هنوز هم خواب بود
طبیب : حال عالیجناب تهیونگ خوب نیست خطر برطرف نشده
جونکوک : خب ناسلامتی شما بهترین طبیب ها هستید پس چه قلتی میکنید
ملکه به دیوار تکیه داد و دوباره اشک هایش جاری شدن
طبیب : ما هرکاری که نیاز بود را انجام دادیم ولی ...
جونکوک: من نمیخواهم اینو بشنوم باید بگید حالش خوبه
آلیس: شاهزاده آروم باشید اونها هم تقصیری ندارن
شاهزاده جونکوک بدونه هیچ حرفی از آنجا خارج شد
از قصر بیرون رفت و همچنان یا خدمه های که پشته سرش بود سمته اتاق بازجویی رفت خدمه ای جلو در تعظیمی کرد
جونکوک: به حرف نیومد
خدمه : نه انگار خیلی به کسی که خدمت میکنه وفا داره
جونکوک: هر جوری شده باید بگه باید بگه کی دستور داده
خدمه : امشب هم ازش بازجویی میکنم
جونکوک: تا وقتی نگفته دست از بازجویی برندار
خدمه : چشم شاهزاده
جونکوک دوباره سمته قصر رفت
وارد سالون شد و سمته مبل ها رفت همه با غم نشسته بودن ولی آلیس نبود
جونکوک: خبری از تهیونگ نشده
ملکه : نه ... نشده آن هم وقتی خبر دار شد که خطر برطرف نشده دیوانه شد الان بانو آلیس پیشش هست
جونکوک سمته پله ها قدم برداشت
وارد اتاق شد و آنا را دید که گریه میکرد و خودش را لعنت میکرد ونوس و آلیس هم کنارش نشسته بودن و دلداری اش میدادن
شاهزاده سمته آن ها رفتن
جونکوک: دوشیزه آنا ناراحت نباشید تهیونگ خوب میشه
انا : شا......شاهزاده....... شما بگید اگر اون .... نباشه .... من ... چجوری زندگی ... کنم ..
آلیس : اون ترکت نمیکنه
ونوس : درسته بانو آلیس راست میگه
انا اشک هایش را پاک کرد و گفت
انا : ترو خدا بزاریدش ببینمش
جونکوک: نمیشه اجازه ندارید
انا : خواهش میکنم......
آلیس: انا لطفا نمیشه اجازه نداری آروم باش اون حالش خوب میشه
شاهزاده جونکوک دیگر هیچ نگفت
شام حاضره شده بود .. و هیچ کس سر میزد نیامده بود ونوس و آلیس انا را بلند کردن و بردن
پایین و رو صندلی نشست شاهزاده جونکوک هم نشست بود ولی آلیس کنار اش ننشست و کنار انا نشست ونوس هم سمته راست اش نشسته بود
آلیس: شاهزاده راکان بروید و به ملکه بگو بیاد برایه شام
راکان: خوب اگر دلش نمیخواد نیاد
آلیس: ونوس شما برید
ونوس بلند شد و رفت
@h41766101
۶.۳k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.