چـ ـند پارتیـ فلیکس درخواستی❥♛❀
چـ ـند پارتیـ #فلیکس درخواستی❥♛❀
part¹
از حمام بیرون امد
و موهای موج دار و مشکی اش را با سشوار سیاه رنگ خشک کرد
حوله را از تنش در اورد که بدن سفیدش نمایان شد
دامن را پوشید سپس پیراهن را به زیر دامن برد و کت را پوشید و به سمت مدرسه رفت
سوار اتوبوس زرد رنگی که پر از دانش اموز بود شد
به سمت کلاس رفت و کنار پنجره نشست نسیم خنکی میوزید که باعث شده بود موهای براقش به هوا در آیند
پسری وارد کلاس شد که تمام دختر های آنجا را از خود بیخود کرده بود موی بلوند و بلند،چشمانی که فقط با یک نگاه میتوانست چند نفر را بکشد و مهم تر از همه لب هایی که همه می خواستند مزه اش کنند!
دخترک با هیچ کس حرف نمیزد فقط یک تماشاگر بود تماشاگری که به حالات چهره و نفرت یا شاید عشقی که از چشمان دیگران میبارید تماشا میکرد
غذایی که از کافه تریای مدرسه گرفته بود را به ارامی میخورد هیچکس کنار او ننشسته بود دخترک تنهای تنها بود اما پسر مو بلوند اینگونه نبود تمام مدرسه چه دختر و چه پسر با هر گرایشی که داشتند دوست داشتند با او باشند و پیش او باشند
پسر بلند شد و به سمت میز دخترک آمد و گفت«خوش میگذره از غذای مدرسه مثل ندیده ها میخوری اونم با چه اشتهایی از ندیده ها همینم انتظار میره» اما دخترک نه اشتها داشت و نه ندیده بود بلکه در پر قو بزرگ شده بود!
به ارامی طوری که خودش و پسر بشنوند گفت«حداقل مثل بعضیا تشنه توجه نیستم» و بلند شد و رفت پسر هم به دنبالش رفت و دستش را گرفت و به جایی رفت که فقط خودش و او بودند دخترک را روی زمین پرت کرد که دخترک به خاطر زمین سرد اهی ارام کشید پسر که قصد تسلیم شدن نداشت گفت«که من تشنه توجهم آره؟» خم شد و سیلی ای به دخترک زد و سپس بلند شد و لگدی به شکم دخترک زد و ادامه داد و دم گوش دخترک گفت«...
خماری تقدیم به شما😂👍
خب دیههه سه تا لایک و چهار تا کامنت منتظرمممم
بگین خوبه؟ اصن حصله نوشتن نداشتم واس همین هم کم نوشتم هم بددد
part¹
از حمام بیرون امد
و موهای موج دار و مشکی اش را با سشوار سیاه رنگ خشک کرد
حوله را از تنش در اورد که بدن سفیدش نمایان شد
دامن را پوشید سپس پیراهن را به زیر دامن برد و کت را پوشید و به سمت مدرسه رفت
سوار اتوبوس زرد رنگی که پر از دانش اموز بود شد
به سمت کلاس رفت و کنار پنجره نشست نسیم خنکی میوزید که باعث شده بود موهای براقش به هوا در آیند
پسری وارد کلاس شد که تمام دختر های آنجا را از خود بیخود کرده بود موی بلوند و بلند،چشمانی که فقط با یک نگاه میتوانست چند نفر را بکشد و مهم تر از همه لب هایی که همه می خواستند مزه اش کنند!
دخترک با هیچ کس حرف نمیزد فقط یک تماشاگر بود تماشاگری که به حالات چهره و نفرت یا شاید عشقی که از چشمان دیگران میبارید تماشا میکرد
غذایی که از کافه تریای مدرسه گرفته بود را به ارامی میخورد هیچکس کنار او ننشسته بود دخترک تنهای تنها بود اما پسر مو بلوند اینگونه نبود تمام مدرسه چه دختر و چه پسر با هر گرایشی که داشتند دوست داشتند با او باشند و پیش او باشند
پسر بلند شد و به سمت میز دخترک آمد و گفت«خوش میگذره از غذای مدرسه مثل ندیده ها میخوری اونم با چه اشتهایی از ندیده ها همینم انتظار میره» اما دخترک نه اشتها داشت و نه ندیده بود بلکه در پر قو بزرگ شده بود!
به ارامی طوری که خودش و پسر بشنوند گفت«حداقل مثل بعضیا تشنه توجه نیستم» و بلند شد و رفت پسر هم به دنبالش رفت و دستش را گرفت و به جایی رفت که فقط خودش و او بودند دخترک را روی زمین پرت کرد که دخترک به خاطر زمین سرد اهی ارام کشید پسر که قصد تسلیم شدن نداشت گفت«که من تشنه توجهم آره؟» خم شد و سیلی ای به دخترک زد و سپس بلند شد و لگدی به شکم دخترک زد و ادامه داد و دم گوش دخترک گفت«...
خماری تقدیم به شما😂👍
خب دیههه سه تا لایک و چهار تا کامنت منتظرمممم
بگین خوبه؟ اصن حصله نوشتن نداشتم واس همین هم کم نوشتم هم بددد
۵.۰k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.