?this or that
This or that?
Part⁵
قاضی:ولی خانواده شما گفتن که وقتی از مدرسه برگشتیم فقط بدون حرف زدن به اتاقتون رفتین و لباس ورداشتین و بعد هم با گریه به خونه آقای کیم رفتید
ته:میخوایید این حرف باور کنید کنید اینجا شاهد هست و داره واقعیت میده من قسم میخورم آقای کیم منو مجبور به انجام این کار نکردن
قاضی:باشه ممنون به جایگاه برگردین
ات هم به جایگاه برگشت و به ته که شوک زده بود خیره شد
قاضی:حکم اعلام میکنم
آقای کیم تهیونگ به علت استفاده غیر مجاز از قدرتشان به ۵ سال زندان محکوم میشن
ات با شنیدن این حرف به قدری بهش شوک وارد شد که نزدیک بود بیهوش بشه
قاضی:اما به دلایلی الان فقط خانواده ایشون بمونن و بقیه بیرون
همهرفتن و تهیونگ موند و ات و تهگی و یه بازرس
ات:میتونستی بهم بگی که بهت وابسته نشم
ته:واقعا متاسفم اما الان که دارم میرم نمیای بقلم؟
ات:تهیونگیییی من بدون تو چیکار کنم اخه؟(با گریه هم تهیونگ و هم ات دارن گریه میکنن)
ته:متاسفم و ات رو سفتتر توی بغلش گرفت
تهیونگ تهگی هم بغل کر دو بعد از حرفاشون ته به سمت زندان و ات و تهگی هم به سمت خونه رفتن
ات بعد از رفتن تهیونگ به زندان تصمیم گرفت پلیس بشه پس درسو ول کرد البته این جا نمونه که داشت افسرده میشد
☆5سال بعد☆
ات:تهگییی احمقق پسش بده اون وسیله بازی نیست اون اسلحه آقای پارک بفهمه اسلحه اینجوری دست توعه منو دار میزنه
تهگی:بیا بابا خسیس
یه توضیح راجب این ۵ سال بدم ات یه مامور فوق حرفه ای شد البته دو سال اول افسرد،ی داشت ولی اوکی شد تهگی رشته بازیگری خوند و یه بازیگر معروف شد تهیونگ هم تو زندان حسابی به خودش میرسید تا وقتی بر گشت برای ات و تهگی کم نزاره این ۵ سال که کنارشون نبود حداقل بقیش باشه
ات:تهگییی راستی امروز تولدمه
تهگییی:اخخخ کوچولومون ۲۰ سالشه الان
ات:بیا این کارت ته برو خرید هر چی خواستی بخر ناسلامتی تولدته و همینجور به بهونه های مختلف اتاق خونه بیرون کرد
☆فلش بک به ۱ هفته پیش☆
تهگی:هفته دیگه تولد اته تو کی آزاد میشی؟
ته:هفته دیگه میتونی کمک کنی سورپرایزش کنم؟
تهگی:چجوری؟
ته:....
☆پابان فلش بک☆
ات به سمت پاساژ رفت اون هرماه به دیدن ته میرفت و باهاش از ماهش صحبت میکرد ته به ات گفته بود که به دلایلی ۱ سال به حکمش اضافه شده و سال بعدی آزاد میشه و ات هم باور کرده بو
ات توی پاساژ میگشت و دنبال یچیز ست بود دوست داشت با تهیچیز ست داشته باشه نمیدونست از کی ولی بهش وابستهشده بود خیلی زیادو لحظه شماری میکرد برای دیدنش
توی پاساژ یه گردنبند ست پیدا کرد که خیلی خوشگل بود اونو خرید و بعد از انجام بقیه خرید هاش به خونه رفت
سلام گوگولیام چطورین؟ مدرستون خوب بود؟ تعریف کنین چی شد
این از پارت جدید حواسم هست برای تک پارتی ها و سناریو ها درخواستی نگفتین
بگین تا بنویسممم
بای💖🗿
Part⁵
قاضی:ولی خانواده شما گفتن که وقتی از مدرسه برگشتیم فقط بدون حرف زدن به اتاقتون رفتین و لباس ورداشتین و بعد هم با گریه به خونه آقای کیم رفتید
ته:میخوایید این حرف باور کنید کنید اینجا شاهد هست و داره واقعیت میده من قسم میخورم آقای کیم منو مجبور به انجام این کار نکردن
قاضی:باشه ممنون به جایگاه برگردین
ات هم به جایگاه برگشت و به ته که شوک زده بود خیره شد
قاضی:حکم اعلام میکنم
آقای کیم تهیونگ به علت استفاده غیر مجاز از قدرتشان به ۵ سال زندان محکوم میشن
ات با شنیدن این حرف به قدری بهش شوک وارد شد که نزدیک بود بیهوش بشه
قاضی:اما به دلایلی الان فقط خانواده ایشون بمونن و بقیه بیرون
همهرفتن و تهیونگ موند و ات و تهگی و یه بازرس
ات:میتونستی بهم بگی که بهت وابسته نشم
ته:واقعا متاسفم اما الان که دارم میرم نمیای بقلم؟
ات:تهیونگیییی من بدون تو چیکار کنم اخه؟(با گریه هم تهیونگ و هم ات دارن گریه میکنن)
ته:متاسفم و ات رو سفتتر توی بغلش گرفت
تهیونگ تهگی هم بغل کر دو بعد از حرفاشون ته به سمت زندان و ات و تهگی هم به سمت خونه رفتن
ات بعد از رفتن تهیونگ به زندان تصمیم گرفت پلیس بشه پس درسو ول کرد البته این جا نمونه که داشت افسرده میشد
☆5سال بعد☆
ات:تهگییی احمقق پسش بده اون وسیله بازی نیست اون اسلحه آقای پارک بفهمه اسلحه اینجوری دست توعه منو دار میزنه
تهگی:بیا بابا خسیس
یه توضیح راجب این ۵ سال بدم ات یه مامور فوق حرفه ای شد البته دو سال اول افسرد،ی داشت ولی اوکی شد تهگی رشته بازیگری خوند و یه بازیگر معروف شد تهیونگ هم تو زندان حسابی به خودش میرسید تا وقتی بر گشت برای ات و تهگی کم نزاره این ۵ سال که کنارشون نبود حداقل بقیش باشه
ات:تهگییی راستی امروز تولدمه
تهگییی:اخخخ کوچولومون ۲۰ سالشه الان
ات:بیا این کارت ته برو خرید هر چی خواستی بخر ناسلامتی تولدته و همینجور به بهونه های مختلف اتاق خونه بیرون کرد
☆فلش بک به ۱ هفته پیش☆
تهگی:هفته دیگه تولد اته تو کی آزاد میشی؟
ته:هفته دیگه میتونی کمک کنی سورپرایزش کنم؟
تهگی:چجوری؟
ته:....
☆پابان فلش بک☆
ات به سمت پاساژ رفت اون هرماه به دیدن ته میرفت و باهاش از ماهش صحبت میکرد ته به ات گفته بود که به دلایلی ۱ سال به حکمش اضافه شده و سال بعدی آزاد میشه و ات هم باور کرده بو
ات توی پاساژ میگشت و دنبال یچیز ست بود دوست داشت با تهیچیز ست داشته باشه نمیدونست از کی ولی بهش وابستهشده بود خیلی زیادو لحظه شماری میکرد برای دیدنش
توی پاساژ یه گردنبند ست پیدا کرد که خیلی خوشگل بود اونو خرید و بعد از انجام بقیه خرید هاش به خونه رفت
سلام گوگولیام چطورین؟ مدرستون خوب بود؟ تعریف کنین چی شد
این از پارت جدید حواسم هست برای تک پارتی ها و سناریو ها درخواستی نگفتین
بگین تا بنویسممم
بای💖🗿
۶.۳k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.