خون آشام من p10
ویو ات:
رفتیم پایین صبحانه خوردیم بعد همینطور که کوک گفته بود رفتیم بزرگترین پاساژ شهرشون اول رفتیم توی یک مغازه خیلییی بزرگ بودددد رفتیم چند تا لباس کاپلی گرفتیم و کلی چیز دیگه من از وقتی که اومدم نیاز به لباس ز*ی*ز و س*و*ت*ی*ن دارم ولی نشده که برم بگیرم یک مغازه دیدم رفتم اون تو ولی کوکو راه ندادن خریدهامو کردم میخواستم حساب کنم که چشمم به یک لباس افتاد خیلییییی کیوت بود ولی خیلی کوتاهم بود اما من گرفتمش همینجوری داشتم میگفتم چندتا لباس خواب دیدم خوب بودن گرفتمشون خرید هامو حساب کردم اومدم بیرون با کوک رفتیم بیرون از پاساژ داشتیم راه میرفتیم به کوک گفتم
ات:بستنی میخوام برام میگیری
کوک:نه خسته شدم
ات:لطفا🥺
کوک باشه بریم
کوک:چه طعمی میخوای؟
ات:اممممممم شکلاتی
کوک:باشه
ات:خودت چی میخوای
کوک:وانیلی
ات:اوک
کوک:(رفتم بستنی هارو گرفتم دادم به ات)
ات:اومممممم خوشمزست(منظورم بستنیه😔😂)
ات:کوک
کوک:بله
ات:میشه یکم از بستنیتو بهم بدی
کوک:اره بیا(یکم بستنی خوردم توی دهنم نگه داشتم و لباس ات رو بوسیدم و بستنیمو اینجوری بهش دادم🫥)
ادمین:مغزم به کجاها داره میره استغفرالله😂
ویو ات:
بهش گفتم یکم بستنی بده یکم بستنی کرد توی دهنش بعد منو بوسید بستنیشو بهم داد
کوک:خوشمزه بود؟
ات:اره خیلی اصلا عالی بود بهت گفتم بستنی بده نه اینکه بوسم کنی🤦♀️
کوک:میدونم
ویو ات:
با کوک حرکت کردیم به سمت خونه رسیدیم رفتیم توی اتاق میخواستم لباس عوض کنم
ات:برو بیرون
کوک: نمیخوام
ات:برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
کوک:نمیخوام همینجا جلوی من عوض کن
ات:خیلی پرویی میگم برو بیرون
کوک:نمیخوام نمیرم
ات:خیلی خوب نرو من میرم داشتم میرفتم جلومو گرفت
کوک:هیچکس حق نداره از اینجا بره
ات:خیلی خب
ویو ات:
دیدم نرفت یک پیراهن بلند برداشتم از پایین تنم کردم بعد لباسامو در اوردم یاع یاع چقد من زرنگم اصلا کیف میکنی
کوک:راستش توقع همیچین کاری نداشتم
ات:ما اینیم دیگه
کوک:خیلی خب حالا
ات:بیا خریدهایی که کردیم جمع کنیم
کوک:اوک
ات:من داشتم لباسارو جمع میکردم که دیدم کوک اون پلاستیکی که نباید برداررو برداشت داشت باز میکرد سریع ازش گرفتم
کوک:اونا چی بودن
ات:هیچی مال منن
کوک:بده ببینم چی گرفتی
ات:نه نمیشه
کوک:بده
ات:نه
کوک:بالاخره که بعدا میفهمم چیه(از اتاق رفت بیرون)
ات:اخیش حالا باید اینهارو کجا بزارم ها میزارم زیر تخت
رفتم پایین یکم چیپسو اینا خوردم بعد شام اومد نشستیم شام خوردیم رفتیم بالا بخوابیم
کوک:ات
ات:بله
کوک:میگم میخوام برای پنجشنبه نامزدی بگیرم
ات:خیلی زوده
کوک:نه دیگه حرفی نباشه میخوام هرچه سریع تر مال من بشی😉
ات:خیلی خوب …….
شرط ها
لایک۱۰
کامنت۹
نظاتونو بگین به نظرتون نازدیشون چجوری باشه اصلا ایده ندارم یکم ایده بدین
رفتیم پایین صبحانه خوردیم بعد همینطور که کوک گفته بود رفتیم بزرگترین پاساژ شهرشون اول رفتیم توی یک مغازه خیلییی بزرگ بودددد رفتیم چند تا لباس کاپلی گرفتیم و کلی چیز دیگه من از وقتی که اومدم نیاز به لباس ز*ی*ز و س*و*ت*ی*ن دارم ولی نشده که برم بگیرم یک مغازه دیدم رفتم اون تو ولی کوکو راه ندادن خریدهامو کردم میخواستم حساب کنم که چشمم به یک لباس افتاد خیلییییی کیوت بود ولی خیلی کوتاهم بود اما من گرفتمش همینجوری داشتم میگفتم چندتا لباس خواب دیدم خوب بودن گرفتمشون خرید هامو حساب کردم اومدم بیرون با کوک رفتیم بیرون از پاساژ داشتیم راه میرفتیم به کوک گفتم
ات:بستنی میخوام برام میگیری
کوک:نه خسته شدم
ات:لطفا🥺
کوک باشه بریم
کوک:چه طعمی میخوای؟
ات:اممممممم شکلاتی
کوک:باشه
ات:خودت چی میخوای
کوک:وانیلی
ات:اوک
کوک:(رفتم بستنی هارو گرفتم دادم به ات)
ات:اومممممم خوشمزست(منظورم بستنیه😔😂)
ات:کوک
کوک:بله
ات:میشه یکم از بستنیتو بهم بدی
کوک:اره بیا(یکم بستنی خوردم توی دهنم نگه داشتم و لباس ات رو بوسیدم و بستنیمو اینجوری بهش دادم🫥)
ادمین:مغزم به کجاها داره میره استغفرالله😂
ویو ات:
بهش گفتم یکم بستنی بده یکم بستنی کرد توی دهنش بعد منو بوسید بستنیشو بهم داد
کوک:خوشمزه بود؟
ات:اره خیلی اصلا عالی بود بهت گفتم بستنی بده نه اینکه بوسم کنی🤦♀️
کوک:میدونم
ویو ات:
با کوک حرکت کردیم به سمت خونه رسیدیم رفتیم توی اتاق میخواستم لباس عوض کنم
ات:برو بیرون
کوک: نمیخوام
ات:برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
کوک:نمیخوام همینجا جلوی من عوض کن
ات:خیلی پرویی میگم برو بیرون
کوک:نمیخوام نمیرم
ات:خیلی خوب نرو من میرم داشتم میرفتم جلومو گرفت
کوک:هیچکس حق نداره از اینجا بره
ات:خیلی خب
ویو ات:
دیدم نرفت یک پیراهن بلند برداشتم از پایین تنم کردم بعد لباسامو در اوردم یاع یاع چقد من زرنگم اصلا کیف میکنی
کوک:راستش توقع همیچین کاری نداشتم
ات:ما اینیم دیگه
کوک:خیلی خب حالا
ات:بیا خریدهایی که کردیم جمع کنیم
کوک:اوک
ات:من داشتم لباسارو جمع میکردم که دیدم کوک اون پلاستیکی که نباید برداررو برداشت داشت باز میکرد سریع ازش گرفتم
کوک:اونا چی بودن
ات:هیچی مال منن
کوک:بده ببینم چی گرفتی
ات:نه نمیشه
کوک:بده
ات:نه
کوک:بالاخره که بعدا میفهمم چیه(از اتاق رفت بیرون)
ات:اخیش حالا باید اینهارو کجا بزارم ها میزارم زیر تخت
رفتم پایین یکم چیپسو اینا خوردم بعد شام اومد نشستیم شام خوردیم رفتیم بالا بخوابیم
کوک:ات
ات:بله
کوک:میگم میخوام برای پنجشنبه نامزدی بگیرم
ات:خیلی زوده
کوک:نه دیگه حرفی نباشه میخوام هرچه سریع تر مال من بشی😉
ات:خیلی خوب …….
شرط ها
لایک۱۰
کامنت۹
نظاتونو بگین به نظرتون نازدیشون چجوری باشه اصلا ایده ندارم یکم ایده بدین
۶.۱k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.