عمارت خونین(2)🖤
ا٫ت
چشماما باز کردم دیدیم شب شده لباساما در اوردم ولباس راحتی پوشیدم رفتم سراغ پوشهه ها تا یکم با پرونده موکلم برای فردا اشنا بشم بعد اینکه پرونده ها را خوندم یک قهوه درست کردم تا بخورم نسبت به فردا احساس خوبی نداشتم نمیدونم چرا ولی سعی میکردم به چیزای بد فکر نکنم
بعد اینکه قهوه را خوردم رفتم روی تخت تا رمان مورد علاقم را بخونم
جونگ کوک:مطمئن بودم فردا تهیونگ ازاد میشه دوباره از این دادگاه بار اولش نبود همیشه گند میزد
خیلی خسته بودم امروز سرم شلوغ بود از اتاق رفتم بیرون که با دیدین جیمین که داشت ته راهروبا تلفن حرف میزد کنجکاو شدم رفتم سمتش و گفتم
کی بود ؟
گفت: داشتم اطلاعات دختره را در میوردم
میگن دختره خوشگلیه
جونگ کوک:جیمینن خوشگلی دختره به من چه
جیمین:ببخشید ارباب
جونگ کوک:خوب بقیش
جیمین:خیلی توی کارش وارده رو دست نداره خیلی حرفه ای
جونگکوک:خوبه حتی رقیبامون باید در شان ما باشن
وبا قدمای محکم وکفشای مشکیم به سمت در حرکت کردم که برم بیرون یکم نفس بکشم
صبح روز بعد:
ا٫ت:بلاخره این روز فرا رسید بعد خوذدن صبحونه کت و شلوارم را پوشیدم وبه سمت در حرکت کردم بیرون رفتم و سوار ماشین شدم وبه سمت داداگاه رفتم
به دادگاه که رسیدم انا را دیدیم
انا هم وکیل بود
دوتامون برای این دادگاه اومده بودیم
توی راه رو چند نا پسر بودند یکیشون نشسته بود خیلی جذاب بود سعی کردم بهش نگاه نکنم بعد از ده دقیقه جلسه دادگاه شروع شد
داخل که رفتیم سعی کردم بهترین کارا را بکنم وکیلای ماهری داشتند ولی هر طور بود دادگاخ را بردم همون پسره که اونجا بود دیدیم قرمز شده اونم توی این دادگاه بودش
با عصبانیت رفت بیرون
داشتم میرفتم بیرون که دیدیم توی حیاط دادگاه همون پسره یقه وکیلشونرا گرفته وداره میگه:چطور تونستی ببازی به خاطر کار تو تهیونگ میفته زندان واگه بلایی سرش بیاد من ومیدونم وتووووووو خیلی وحشی بود معلوم بود دیدوونس بدون توجه بهشون سوار ماشین شدم انا هم اومد سوار ماشین شد
انا:وای دختر دمت گرم فکر نمیکردم این دادگاهها ببری
ا٫ت:کجاشا دیدی تازه
انا:فردا دادگاه دومه امیدوارم فردا هم بیریم تا قشنگ دهنشون سر ویس شه
با یک خنده ماشینا روشن کردم دیدم همون پسره داره بدجور با عصبانیت نگاهم میکنه بی توجه بهش حرکت کردم
چشماما باز کردم دیدیم شب شده لباساما در اوردم ولباس راحتی پوشیدم رفتم سراغ پوشهه ها تا یکم با پرونده موکلم برای فردا اشنا بشم بعد اینکه پرونده ها را خوندم یک قهوه درست کردم تا بخورم نسبت به فردا احساس خوبی نداشتم نمیدونم چرا ولی سعی میکردم به چیزای بد فکر نکنم
بعد اینکه قهوه را خوردم رفتم روی تخت تا رمان مورد علاقم را بخونم
جونگ کوک:مطمئن بودم فردا تهیونگ ازاد میشه دوباره از این دادگاه بار اولش نبود همیشه گند میزد
خیلی خسته بودم امروز سرم شلوغ بود از اتاق رفتم بیرون که با دیدین جیمین که داشت ته راهروبا تلفن حرف میزد کنجکاو شدم رفتم سمتش و گفتم
کی بود ؟
گفت: داشتم اطلاعات دختره را در میوردم
میگن دختره خوشگلیه
جونگ کوک:جیمینن خوشگلی دختره به من چه
جیمین:ببخشید ارباب
جونگ کوک:خوب بقیش
جیمین:خیلی توی کارش وارده رو دست نداره خیلی حرفه ای
جونگکوک:خوبه حتی رقیبامون باید در شان ما باشن
وبا قدمای محکم وکفشای مشکیم به سمت در حرکت کردم که برم بیرون یکم نفس بکشم
صبح روز بعد:
ا٫ت:بلاخره این روز فرا رسید بعد خوذدن صبحونه کت و شلوارم را پوشیدم وبه سمت در حرکت کردم بیرون رفتم و سوار ماشین شدم وبه سمت داداگاه رفتم
به دادگاه که رسیدم انا را دیدیم
انا هم وکیل بود
دوتامون برای این دادگاه اومده بودیم
توی راه رو چند نا پسر بودند یکیشون نشسته بود خیلی جذاب بود سعی کردم بهش نگاه نکنم بعد از ده دقیقه جلسه دادگاه شروع شد
داخل که رفتیم سعی کردم بهترین کارا را بکنم وکیلای ماهری داشتند ولی هر طور بود دادگاخ را بردم همون پسره که اونجا بود دیدیم قرمز شده اونم توی این دادگاه بودش
با عصبانیت رفت بیرون
داشتم میرفتم بیرون که دیدیم توی حیاط دادگاه همون پسره یقه وکیلشونرا گرفته وداره میگه:چطور تونستی ببازی به خاطر کار تو تهیونگ میفته زندان واگه بلایی سرش بیاد من ومیدونم وتووووووو خیلی وحشی بود معلوم بود دیدوونس بدون توجه بهشون سوار ماشین شدم انا هم اومد سوار ماشین شد
انا:وای دختر دمت گرم فکر نمیکردم این دادگاهها ببری
ا٫ت:کجاشا دیدی تازه
انا:فردا دادگاه دومه امیدوارم فردا هم بیریم تا قشنگ دهنشون سر ویس شه
با یک خنده ماشینا روشن کردم دیدم همون پسره داره بدجور با عصبانیت نگاهم میکنه بی توجه بهش حرکت کردم
۵.۰k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.