یهو یادم افتاد خاک توی سرش لباس ندارم از دوباره رفتم توی
یهو یادم افتاد خاک توی سرش لباس ندارم از دوباره رفتم توی حیاط رفتم توی آلاچیق
-خبر مرگم که اومدم ماه عسل لباس ندارم
-خب بیا بریم بگیریم
رفتم توی خونه از توی اتاق مانتوم رو برداشتم تنم کرد رفتم روی صندلی شاگرد نشستم حرکت کرد رفت سمت پاساژی رفتیم به چند دقیقه خیره به شیشه ماشین شدم داشت برف میومد تا چند دقیقه خیره شدم
-پیاده شو رسیدیم
توی پاساژ رفتیم چند دست لباس گرفتم اومدیم بیرون چشمم به بستنی فروشی خورد انگار ویار کردم بازوی آراد تکون دادم
-آراد آراد
-چی
-تروخدا برام بستنی بگیر فک کنم ویار کردم
- فکرشم نکن از آسمون برف میاد تو میخوای بستنی بخوری بچه مو بکشی
-اما الان بچه ت بستنی میخواد
-بهش بگو نه
با حالت قهر رفتم توی ماشین نشستم اراد ماشین رو روشن کرد حرکت کرد دستم رو مشت کردم روی رونم گذاشتم آراد دستم دیدم دستش آورد بزور مشتم باز کردم انگشت هاشو لایه انگشتام کرد دستم رو گذاشت روی زانوش من لجباز تر بودم انگشت فاکم رو از لایه انگشت هاش بیرون دادم یه نگا به انگشتم کرد یه نگا به من با حالت تخسی نگا کردم دستم رو ول کرد از دوباره دستم رو مشت کرد گذاشتم دیدم آراد وایستاد اصلا حوصله نداشتم ببینم کجا رفتم سرم رو سمت پنجره گرفتم آراد اومد توی ماشین سرم رو اصلا سمتش نگرفتم دیدم یه بستنی جلوم اومد سریع از دستش گرفتم توی دهنم کردم دهنم یخ زد سریع در آوردمش نمیدونم چرا دهنم رو باد زدم به جای اینکه فوت کنم
-دنبالت ندویدن یواش بخور
-باشه
بعدش بخاری ماشین رو روشن کرد حرکت کرد بستنیم رو خوردم بعد چند مین رسیدیم رفتم توی خونه حوصله هیچی رو نداشتم میخواستم فیلم ببینم تلویزیون رو روشن کردم هیچی توش پر نمیزد اه سرم رو سمت
اراد گرفتم دیدم یه لبتاب دستش هست لبتاب میتونستم از توی لبتاب فیلم نگا کنم رفتم آروم آروم سمت اراد کنارش نشستم حالا با چی مقدمه چینی کنم نمیتونم بگم بچه ت هوس لبتاب کرد همینجوری داشتم فکر میکردم
-چی میخوای
سرم رو آوردم بالا
-چی
-میگم چی میخوای نشستی کنارم
-نه هیچی نمیخوام همینجوری نشستم
-میدونستی اصلا دروغ گوی خوبی نیستی
- خوب حوصلم سر رفت بود میخواستم ازت لبتاب رو بگیرم یه فیلمی چیزی نگا کنم
- خب بیا اینم لبتاب
لبتاب رو گذاشت رو پام رو رفت بالا ادامه سریالم رو که قبلا نصف ش رو دید بودم روشن کردم شروع کردم به نگا کردن
داشتم سریال وینچنزو رو نگا میکردم قسمت آخرش بود پسره یهو دختر رو بوسید نمیدونم چرا یه جوری شدم زیر لب گفتم
-منم دلم بوسه میخواد
یهو چونم به سمتی رفت لبی روی لبم قرار گرفت آراد بود چشام رو بستم لبم رو میبوسید منم همراهیش کردم خب چیکار کنم دلم بوسه خواست دستم رو دور گردنش حلقه کردم اونم دستاش رو قالب صورتم کمرم نزدیک کرد یهو
-خبر مرگم که اومدم ماه عسل لباس ندارم
-خب بیا بریم بگیریم
رفتم توی خونه از توی اتاق مانتوم رو برداشتم تنم کرد رفتم روی صندلی شاگرد نشستم حرکت کرد رفت سمت پاساژی رفتیم به چند دقیقه خیره به شیشه ماشین شدم داشت برف میومد تا چند دقیقه خیره شدم
-پیاده شو رسیدیم
توی پاساژ رفتیم چند دست لباس گرفتم اومدیم بیرون چشمم به بستنی فروشی خورد انگار ویار کردم بازوی آراد تکون دادم
-آراد آراد
-چی
-تروخدا برام بستنی بگیر فک کنم ویار کردم
- فکرشم نکن از آسمون برف میاد تو میخوای بستنی بخوری بچه مو بکشی
-اما الان بچه ت بستنی میخواد
-بهش بگو نه
با حالت قهر رفتم توی ماشین نشستم اراد ماشین رو روشن کرد حرکت کرد دستم رو مشت کردم روی رونم گذاشتم آراد دستم دیدم دستش آورد بزور مشتم باز کردم انگشت هاشو لایه انگشتام کرد دستم رو گذاشت روی زانوش من لجباز تر بودم انگشت فاکم رو از لایه انگشت هاش بیرون دادم یه نگا به انگشتم کرد یه نگا به من با حالت تخسی نگا کردم دستم رو ول کرد از دوباره دستم رو مشت کرد گذاشتم دیدم آراد وایستاد اصلا حوصله نداشتم ببینم کجا رفتم سرم رو سمت پنجره گرفتم آراد اومد توی ماشین سرم رو اصلا سمتش نگرفتم دیدم یه بستنی جلوم اومد سریع از دستش گرفتم توی دهنم کردم دهنم یخ زد سریع در آوردمش نمیدونم چرا دهنم رو باد زدم به جای اینکه فوت کنم
-دنبالت ندویدن یواش بخور
-باشه
بعدش بخاری ماشین رو روشن کرد حرکت کرد بستنیم رو خوردم بعد چند مین رسیدیم رفتم توی خونه حوصله هیچی رو نداشتم میخواستم فیلم ببینم تلویزیون رو روشن کردم هیچی توش پر نمیزد اه سرم رو سمت
اراد گرفتم دیدم یه لبتاب دستش هست لبتاب میتونستم از توی لبتاب فیلم نگا کنم رفتم آروم آروم سمت اراد کنارش نشستم حالا با چی مقدمه چینی کنم نمیتونم بگم بچه ت هوس لبتاب کرد همینجوری داشتم فکر میکردم
-چی میخوای
سرم رو آوردم بالا
-چی
-میگم چی میخوای نشستی کنارم
-نه هیچی نمیخوام همینجوری نشستم
-میدونستی اصلا دروغ گوی خوبی نیستی
- خوب حوصلم سر رفت بود میخواستم ازت لبتاب رو بگیرم یه فیلمی چیزی نگا کنم
- خب بیا اینم لبتاب
لبتاب رو گذاشت رو پام رو رفت بالا ادامه سریالم رو که قبلا نصف ش رو دید بودم روشن کردم شروع کردم به نگا کردن
داشتم سریال وینچنزو رو نگا میکردم قسمت آخرش بود پسره یهو دختر رو بوسید نمیدونم چرا یه جوری شدم زیر لب گفتم
-منم دلم بوسه میخواد
یهو چونم به سمتی رفت لبی روی لبم قرار گرفت آراد بود چشام رو بستم لبم رو میبوسید منم همراهیش کردم خب چیکار کنم دلم بوسه خواست دستم رو دور گردنش حلقه کردم اونم دستاش رو قالب صورتم کمرم نزدیک کرد یهو
۲۱.۳k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.