رمان ارباب من پارت: ۳۳
چشمام رو که باز کردم، صورتِ نحس بهراد رو تو چند میلی متریم دیدم و همین باعث شد اول صبحی دهنم کج بشه!
کلاً این آدم خوشش میاد یکی رو اینجوری قفل کنه.
چیزی که من رو به شدت کلافه میگرد، گرما بود .
سریع لباسام رو پوشیدم و به سمت شلوارش رفتم تا کلید رو بردارم که با صدای خش داری گفت:
_ کجا؟
از جا پریدم، به سمتش برگشتم و گفتم:
_ میخام برم
_ کجا؟
_ حموم
غلتی زد و گفت:
_ آداب رابطه رو بلد نیستیا! پس بوس صبح بخیرت کو؟
اول کلید رو از داخل شلوارش برداشتم و بعد ادای عق زدن درآوردم و گفتم:
_ نه اینکه خیلی ازت خوشم میاد مردتیکه پست!
و سریع به سمت در رفتم که عوضی همونجوری لخت از روی تخت پاشد، به سمتم اومد و لباسم رو گرفت و گفت:
_ چی گفتی؟
به سمتش برگشتم اما چشمام رو بستم و گفتم:
_ هیچی ولم کن میخوام برم
_ چرا چشمات رو بستی؟
_ چون من مثل تو بی حیا نیستم!
بلند زد زیر خنده و گفت:
_ از دیشب تا همین دو دقیقه ی پیش تو بغلم خوابیده بودی که خانم با حیا!
با به یادآوردن دیشب دوباره بغض تو گلوم شکل گرفت اما به روی خودم نیوردم!
دیشب بعد از خوندن صیغه دوباره به زور بهم تج.اوز کرد.
جیغ و دادها و فحش و مشت و لگدهای من هم اصلا براش کارساز نبود و با کمال بی رحمی کارش رو کرد و آخرشم مجبورم کرد کنارش بخوابم!
_ چیه ساکت شدی؟
_ هرلحظه بیشتر از قبل ازت متنفر میشم
با تنفر به سمت عقب هلش دادم و گفتم:
_ ولم کن دیگه
_ باید عادت کنی، تو باید عاشق من بشی
پوزخند پر رنگی زدم و گفتم:
_ آره من حتما عاشق آدم کثیفی مثل تو که هرشب به زور بهم تعارض میکنه میشم!
_ مجبوری بشی وگرنه خودت سختته
کلاً این آدم خوشش میاد یکی رو اینجوری قفل کنه.
چیزی که من رو به شدت کلافه میگرد، گرما بود .
سریع لباسام رو پوشیدم و به سمت شلوارش رفتم تا کلید رو بردارم که با صدای خش داری گفت:
_ کجا؟
از جا پریدم، به سمتش برگشتم و گفتم:
_ میخام برم
_ کجا؟
_ حموم
غلتی زد و گفت:
_ آداب رابطه رو بلد نیستیا! پس بوس صبح بخیرت کو؟
اول کلید رو از داخل شلوارش برداشتم و بعد ادای عق زدن درآوردم و گفتم:
_ نه اینکه خیلی ازت خوشم میاد مردتیکه پست!
و سریع به سمت در رفتم که عوضی همونجوری لخت از روی تخت پاشد، به سمتم اومد و لباسم رو گرفت و گفت:
_ چی گفتی؟
به سمتش برگشتم اما چشمام رو بستم و گفتم:
_ هیچی ولم کن میخوام برم
_ چرا چشمات رو بستی؟
_ چون من مثل تو بی حیا نیستم!
بلند زد زیر خنده و گفت:
_ از دیشب تا همین دو دقیقه ی پیش تو بغلم خوابیده بودی که خانم با حیا!
با به یادآوردن دیشب دوباره بغض تو گلوم شکل گرفت اما به روی خودم نیوردم!
دیشب بعد از خوندن صیغه دوباره به زور بهم تج.اوز کرد.
جیغ و دادها و فحش و مشت و لگدهای من هم اصلا براش کارساز نبود و با کمال بی رحمی کارش رو کرد و آخرشم مجبورم کرد کنارش بخوابم!
_ چیه ساکت شدی؟
_ هرلحظه بیشتر از قبل ازت متنفر میشم
با تنفر به سمت عقب هلش دادم و گفتم:
_ ولم کن دیگه
_ باید عادت کنی، تو باید عاشق من بشی
پوزخند پر رنگی زدم و گفتم:
_ آره من حتما عاشق آدم کثیفی مثل تو که هرشب به زور بهم تعارض میکنه میشم!
_ مجبوری بشی وگرنه خودت سختته
۹.۹k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.