فیک جونگ کوک پارت ۵۲ (معشوقه) فصل ۲
لباسی که گفتم رو آوردن و دادم بهش..میخواستم با لباس باز که براش انتخاب کردم حسابی اذیتش کنم..
ا.ت؛: من اینو نمیپوشم!
میا: باشه پس جو..
ا.ت: باشه قبوله
بعد لباس رو گرفت و رفت داخل اتاق..
ویو ا.ت:
داشتم لباسم رو میپوشیدم که یهو یه مرد اومد داخل..سریع لباسو جلوی خودم گرفتم..
ا.ت: گمشوووو میخوام لباس بپوشم!
مرد: جون..چه بdنی..ولی حیف که فقط باید ماسaژم بدی..
ا.ت: گمشوووو عوضیییی
مرد: باشه بابا سریع بپوش..
بعد رفت بیرون..سریع لباس پوشیدم اون عوضی هم اومد داخل...
مرد: ببین من ماساژ تایلندی دوست دارما..مثل اونا باشه..
ا.ت: خعه
داشتم ماsاژش میدادم که یهو در باز شد!..اییییی واییی اینکه اربابه!..این اینجا چیکار میکنه!..همینجور خشکم زده بود..جیمنینم همراهش بود!..خیلی ترسیده بودم..یعنی الان میخواد چه بلایی سرم بیاره؟جونگ کوک اینجا نیست که منو نجات بده؟یهو اومد سمتم و مچ دستمو گرفت..
جونگ کوک(ارباب):بیا بریم عشقم..(لبخند زوری)
ا.ت: نه من نمیام..
به دفه فشار خیلی بد و زیادی به دستم وارد کرد که حس کردم مچ دستم شکست..
جونگ کوک(ارباب): گفتم بیا بریم عزیزم!
ا.ت: چشم بریم..
بهو لباسشو درآورد..بالاتنش کاملا لخt بود..یه دفعه لباسشو آورد و به زور تن من کرد😐 بعد یه دفعه منو انداخت روی شونش و راه افتاد سمت بیرون..
جونگ کوک: الو تهیونگ..حالا شروع کنید..
چی؟ منظورش از شروع کنید چیه؟!...یه دفعه کلی آدم ریختن داخل عمارت مشغول مبارزه با هم دیگه شدن!..وایی نه اکه جونگ کوک(منظورش جونگ کوک قلابیه) آسیب ببینه؟..یه دفعه شروع کردم به دست و پا زدن و میگفتم به افرادت بگو از اینجا برن..یه دفعه یه سیلی محکم به بوtم زد که لال شدم..یه دفعه پرتم کرد داخل ماشین..
جونگ کوک: تهیونگ تو با من نیا با جین برو..
بعد سوار ماشین شد و راه افتاد..هیچی نمیگفت..صورتمو سمتش کردم که یهو زد کنار و محکم کوبید به فرمون ماشین و از ماشین پیاده شد و دور زد و اومد منم از ماشین بیرون کشید و سمت پل برد و محکم بازوهام رو گرفت..
جونگ کوک: ا.ت داشتی چه غلطی میکردی!(عربده)خیانت؟اونم انقد واضح و با بی شرمی کامل!چرا لباست این جوریه؟اون مرد کی بود که داشتی ماsاژش میدادی؟(عربده)
یه دفعه بغضم ترکید و تبدیل به هق هق شد...
ا.ت: من..من..من..
یه دفعه منو محکم بین بازوهاش گرفت و بغلم کرد!..
ارباب: چرا؟..آخه چرا این کارو باهام میکنی؟
منظورش چی بود،مگه من با اون چیکار کردم؟اصن چرا منو بغل کرد؟من گه منتظر یه کتک و تنبیه حسابی بودم..ولی اینجوری هم بد نیستا!...
جونگ کوک: حیف که ماسک زدم و نمیتونم بbوسمت!
ا.ت: چییی؟
جونگ کوک: دارم برات کوچولو..هنوز تنبیهت سر جاشه..
ا.ت:مگه من چیکار کردم تقصیر منه که بقیه منو بدزدن؟
جونگ کوک:خفه...فعلا سوار شو که رسیدیم عمارت برات دارم...
ا.ت؛: من اینو نمیپوشم!
میا: باشه پس جو..
ا.ت: باشه قبوله
بعد لباس رو گرفت و رفت داخل اتاق..
ویو ا.ت:
داشتم لباسم رو میپوشیدم که یهو یه مرد اومد داخل..سریع لباسو جلوی خودم گرفتم..
ا.ت: گمشوووو میخوام لباس بپوشم!
مرد: جون..چه بdنی..ولی حیف که فقط باید ماسaژم بدی..
ا.ت: گمشوووو عوضیییی
مرد: باشه بابا سریع بپوش..
بعد رفت بیرون..سریع لباس پوشیدم اون عوضی هم اومد داخل...
مرد: ببین من ماساژ تایلندی دوست دارما..مثل اونا باشه..
ا.ت: خعه
داشتم ماsاژش میدادم که یهو در باز شد!..اییییی واییی اینکه اربابه!..این اینجا چیکار میکنه!..همینجور خشکم زده بود..جیمنینم همراهش بود!..خیلی ترسیده بودم..یعنی الان میخواد چه بلایی سرم بیاره؟جونگ کوک اینجا نیست که منو نجات بده؟یهو اومد سمتم و مچ دستمو گرفت..
جونگ کوک(ارباب):بیا بریم عشقم..(لبخند زوری)
ا.ت: نه من نمیام..
به دفه فشار خیلی بد و زیادی به دستم وارد کرد که حس کردم مچ دستم شکست..
جونگ کوک(ارباب): گفتم بیا بریم عزیزم!
ا.ت: چشم بریم..
بهو لباسشو درآورد..بالاتنش کاملا لخt بود..یه دفعه لباسشو آورد و به زور تن من کرد😐 بعد یه دفعه منو انداخت روی شونش و راه افتاد سمت بیرون..
جونگ کوک: الو تهیونگ..حالا شروع کنید..
چی؟ منظورش از شروع کنید چیه؟!...یه دفعه کلی آدم ریختن داخل عمارت مشغول مبارزه با هم دیگه شدن!..وایی نه اکه جونگ کوک(منظورش جونگ کوک قلابیه) آسیب ببینه؟..یه دفعه شروع کردم به دست و پا زدن و میگفتم به افرادت بگو از اینجا برن..یه دفعه یه سیلی محکم به بوtم زد که لال شدم..یه دفعه پرتم کرد داخل ماشین..
جونگ کوک: تهیونگ تو با من نیا با جین برو..
بعد سوار ماشین شد و راه افتاد..هیچی نمیگفت..صورتمو سمتش کردم که یهو زد کنار و محکم کوبید به فرمون ماشین و از ماشین پیاده شد و دور زد و اومد منم از ماشین بیرون کشید و سمت پل برد و محکم بازوهام رو گرفت..
جونگ کوک: ا.ت داشتی چه غلطی میکردی!(عربده)خیانت؟اونم انقد واضح و با بی شرمی کامل!چرا لباست این جوریه؟اون مرد کی بود که داشتی ماsاژش میدادی؟(عربده)
یه دفعه بغضم ترکید و تبدیل به هق هق شد...
ا.ت: من..من..من..
یه دفعه منو محکم بین بازوهاش گرفت و بغلم کرد!..
ارباب: چرا؟..آخه چرا این کارو باهام میکنی؟
منظورش چی بود،مگه من با اون چیکار کردم؟اصن چرا منو بغل کرد؟من گه منتظر یه کتک و تنبیه حسابی بودم..ولی اینجوری هم بد نیستا!...
جونگ کوک: حیف که ماسک زدم و نمیتونم بbوسمت!
ا.ت: چییی؟
جونگ کوک: دارم برات کوچولو..هنوز تنبیهت سر جاشه..
ا.ت:مگه من چیکار کردم تقصیر منه که بقیه منو بدزدن؟
جونگ کوک:خفه...فعلا سوار شو که رسیدیم عمارت برات دارم...
۵.۹k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.