فیک تهیونگ پارت ۲۵
از زبان ا/ت
خوب به اطرافم نگاه کردم تا یادم بمونه کجا بودم
چمدونام رو برداشتم و رفتم پایین دره خروجی پارکینگ رو که باز کردم سرم گیج رفت کم مونده بود بیوفتم که یکی دستم رو گرفت
موهام رو دادم پشته گوشم و به کسی که دستم رو گرفته نگاه کردم جین بود صاف وایستادم و گفتم : اینجا چیکار میکنی ؟ گفت : بچه ها توی فرودگاه منتظرت هستن
کمکم کرد و وسایل ها رو گذاشت توی ماشینش سوار شدم
توی راه بودیم که گفت : واقعاً میخوای بری
گفتم : آره...مجبورم
برگشت بهم نگاه کرد چشاش پر شده بود
ولی وقتی بهش نگاه کردم سرش رو فوراً روبه جلو نگاه کرد.
خندید و گفت : هیچوقت اولین روزی که دیدمت رو یادم نمیره...یه دختره شجاع و نترس همه از ما میترسیدم اما با اومدن تو همه چیز توی دانشگاه فرق کرد
در تمام مدت که حرف میزد لبخند میزدم و بهش نگاه میکردم تا اینکه رسیدیم فرودگاه
وسایلام رو برداشتم و رفتم تو چشمم به بچه ها افتاد رفتم نزدیک میا و مینجا اومدن بغلم کردن مینجا گریه میکرد ازشون جدا شدم به اطراف نگاه کردم تهیونگ رو ندیدم بینشون جین متوجه شد و گفت : به تهیونگ گفتم بیاد اما نیومد...خودشو توی اتاق حبس کرده
یهو توی میکروفون اعلام کرد که پرواز ایران چند دقیقه بعد حرکت میکنه
جیمین و کوک بغلم کردن گفتم : یواششش خفم کردین
جیمین گفت : باهامون در ارتباط باش گفتم : حتماً
گفتم : خب دیگه من برم رفتم و از دور باهاشون دست تکون میدادم
بالاخره رفتم داخل هواپیما نشستم هندزفری گذاشتم توی گوشم آهنگی که توی اولین قرار با تهیونگ گذاشته شده بود رو گذاشتم و تا خوده ایران بیدار بودم
خوب به اطرافم نگاه کردم تا یادم بمونه کجا بودم
چمدونام رو برداشتم و رفتم پایین دره خروجی پارکینگ رو که باز کردم سرم گیج رفت کم مونده بود بیوفتم که یکی دستم رو گرفت
موهام رو دادم پشته گوشم و به کسی که دستم رو گرفته نگاه کردم جین بود صاف وایستادم و گفتم : اینجا چیکار میکنی ؟ گفت : بچه ها توی فرودگاه منتظرت هستن
کمکم کرد و وسایل ها رو گذاشت توی ماشینش سوار شدم
توی راه بودیم که گفت : واقعاً میخوای بری
گفتم : آره...مجبورم
برگشت بهم نگاه کرد چشاش پر شده بود
ولی وقتی بهش نگاه کردم سرش رو فوراً روبه جلو نگاه کرد.
خندید و گفت : هیچوقت اولین روزی که دیدمت رو یادم نمیره...یه دختره شجاع و نترس همه از ما میترسیدم اما با اومدن تو همه چیز توی دانشگاه فرق کرد
در تمام مدت که حرف میزد لبخند میزدم و بهش نگاه میکردم تا اینکه رسیدیم فرودگاه
وسایلام رو برداشتم و رفتم تو چشمم به بچه ها افتاد رفتم نزدیک میا و مینجا اومدن بغلم کردن مینجا گریه میکرد ازشون جدا شدم به اطراف نگاه کردم تهیونگ رو ندیدم بینشون جین متوجه شد و گفت : به تهیونگ گفتم بیاد اما نیومد...خودشو توی اتاق حبس کرده
یهو توی میکروفون اعلام کرد که پرواز ایران چند دقیقه بعد حرکت میکنه
جیمین و کوک بغلم کردن گفتم : یواششش خفم کردین
جیمین گفت : باهامون در ارتباط باش گفتم : حتماً
گفتم : خب دیگه من برم رفتم و از دور باهاشون دست تکون میدادم
بالاخره رفتم داخل هواپیما نشستم هندزفری گذاشتم توی گوشم آهنگی که توی اولین قرار با تهیونگ گذاشته شده بود رو گذاشتم و تا خوده ایران بیدار بودم
۱۶۴.۵k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.