عشقی که بهم دادی
"part 66"
سریع دویدم سمت اتاق ا.ت
زدم به در
_ا.ت...ا.ت بلند شو...جونگکوک دم درهههه...بلند شو....ا.تتتتت
*از زبان ا.ت
یکی داشت صدام میکرد
از جام بلند شدم و چشمامو مالوندم
_جونگکوک دم درهههه
واتتتتتت؟
شت
یهو نیاد تو
سریع از جام بلند شدم و قفل و درو باز کردم
+چیگفتی؟...جونگکوک
_آره
+وای...نباید تو رو ببینه...من هنوز نگفتم چه اتفاقی دیروز افتاده...اگه ببینتت
_بجای اینکه اینا وایستی و حرف بزنی برو درو وا کن تا نیومده تو
+وای راست میگی
داشتم میرفتم سمت در
+تو از کجا میدونی اگه درو با نکنم میاد تو؟
_بهت میگم فقط برووووو
دویدم سمت در و درو باز کردم
(اینجا ا.ت با حالت استرسی و مِن مِن حرف میزنه)
+ه..هی سلامممم
=صبح بخیر...خواب بودی؟...ببخشید بیدارت کردم
+ن...نه بابا.....ب.بیدار بودم
=ا.ت چیزی شده؟
+ن...نه چرا؟؟؟؟
=چرا انقدر استرس داری؟
+م...من؟....آ....آها...دارم برای جلسه آماده میشم متنم هنوز آماده نیست
جونگکوک دستمو گرفت و از روی چارچوب در آورد پایین و با لبخند گفت
=نترس الان خودم برات درستش میکنم
دستمو ول کرد و با ظرف توی دستش رفت تو
وای خدااااا
تهیونگ کجاس؟
خداکنه قایم شده باشه
جونگکوک رفت تو آشپزخونه و ظرف توی دستشو گذاشت رو اپن
=برات پنکیک درست کردم...ا.ت خوبی؟
+آ...آره چطور؟
=چرا انقدر داری با استرس دور و برو نگاه میکنی؟
+ن..نه خوبم
=ا.ت امروز ساعت ۸ عمل دارم...دعا کن خوب پیش بره
داشتم با دستم به تهیونگ اشاره میکردم که قایم شه که جونگکوک یهو برگشت
سریع رومو برگردونم سمت
جونگوک با قدمای آروم اومد سمتم
چشماش پر شک بود
=ا.ت مطمئنی خوبی؟
ولی داشت میومد اینور
دستشو گرفتم و بردمش سمت آشپزخونه
+معلومه...بریم صبحانه بخوریم که خیلی گشنمه
با شک گفت
=باشه
*۱۵ دقیقه بعد
*از زبان ا.ت
+مرسی خیلی خوشمزه بوددددد
=خواهش میکنم....اینارم وقتی جیهون بیدار شد بهش بده
همونجوری که داشتم از لیوان شیر میخوردم سرمو به نشونه باشه تکون دادم
جونگکوک از جاش پاشد
=خب ا.ت من دیگه میرم...توی سخنرانی ت هول نکنیا
+سخنرانی؟...کدوم سخنرانی؟؟؟
=جلوی در گفتی داری متن سخنرانی امروزتو آماده میکنی که
من که فهمیدم چه سوتی بزرگی دادم با این جمله جمش کردم
+نه بابا سخنرانی کجا بوده یه ارائه کوچیکه(لبخند)
=آها
از جام بلند شدم و طبق عادت همیشه جونگوک رو بغل کردم و تا دم در بدرقه ش کردم و از هم خدافظی کردیم
در رو بستم و پشت در نشستم چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم.
+هوففففففففف
دست کشیدم توی موهام و چشمامو باز کردم
دیدم تهیونگ دست به کمر رو به روم وایستاده
_نمیشد زود تر دوس پسرتو رد کنی؟...کمرم خشک شد انقدر خم خم راه رفتم
+خودت که دیدی...بعدشم اون دوس پسرم نیست
_باشه بابا تو خوبی
+اصن هرجور دوس داری فک کن...اصن آره دوس پسرمه...که چی؟...فضولی مگه
_پاشو گشنمه...صبحانه میخوام
سریع دویدم سمت اتاق ا.ت
زدم به در
_ا.ت...ا.ت بلند شو...جونگکوک دم درهههه...بلند شو....ا.تتتتت
*از زبان ا.ت
یکی داشت صدام میکرد
از جام بلند شدم و چشمامو مالوندم
_جونگکوک دم درهههه
واتتتتتت؟
شت
یهو نیاد تو
سریع از جام بلند شدم و قفل و درو باز کردم
+چیگفتی؟...جونگکوک
_آره
+وای...نباید تو رو ببینه...من هنوز نگفتم چه اتفاقی دیروز افتاده...اگه ببینتت
_بجای اینکه اینا وایستی و حرف بزنی برو درو وا کن تا نیومده تو
+وای راست میگی
داشتم میرفتم سمت در
+تو از کجا میدونی اگه درو با نکنم میاد تو؟
_بهت میگم فقط برووووو
دویدم سمت در و درو باز کردم
(اینجا ا.ت با حالت استرسی و مِن مِن حرف میزنه)
+ه..هی سلامممم
=صبح بخیر...خواب بودی؟...ببخشید بیدارت کردم
+ن...نه بابا.....ب.بیدار بودم
=ا.ت چیزی شده؟
+ن...نه چرا؟؟؟؟
=چرا انقدر استرس داری؟
+م...من؟....آ....آها...دارم برای جلسه آماده میشم متنم هنوز آماده نیست
جونگکوک دستمو گرفت و از روی چارچوب در آورد پایین و با لبخند گفت
=نترس الان خودم برات درستش میکنم
دستمو ول کرد و با ظرف توی دستش رفت تو
وای خدااااا
تهیونگ کجاس؟
خداکنه قایم شده باشه
جونگکوک رفت تو آشپزخونه و ظرف توی دستشو گذاشت رو اپن
=برات پنکیک درست کردم...ا.ت خوبی؟
+آ...آره چطور؟
=چرا انقدر داری با استرس دور و برو نگاه میکنی؟
+ن..نه خوبم
=ا.ت امروز ساعت ۸ عمل دارم...دعا کن خوب پیش بره
داشتم با دستم به تهیونگ اشاره میکردم که قایم شه که جونگکوک یهو برگشت
سریع رومو برگردونم سمت
جونگوک با قدمای آروم اومد سمتم
چشماش پر شک بود
=ا.ت مطمئنی خوبی؟
ولی داشت میومد اینور
دستشو گرفتم و بردمش سمت آشپزخونه
+معلومه...بریم صبحانه بخوریم که خیلی گشنمه
با شک گفت
=باشه
*۱۵ دقیقه بعد
*از زبان ا.ت
+مرسی خیلی خوشمزه بوددددد
=خواهش میکنم....اینارم وقتی جیهون بیدار شد بهش بده
همونجوری که داشتم از لیوان شیر میخوردم سرمو به نشونه باشه تکون دادم
جونگکوک از جاش پاشد
=خب ا.ت من دیگه میرم...توی سخنرانی ت هول نکنیا
+سخنرانی؟...کدوم سخنرانی؟؟؟
=جلوی در گفتی داری متن سخنرانی امروزتو آماده میکنی که
من که فهمیدم چه سوتی بزرگی دادم با این جمله جمش کردم
+نه بابا سخنرانی کجا بوده یه ارائه کوچیکه(لبخند)
=آها
از جام بلند شدم و طبق عادت همیشه جونگوک رو بغل کردم و تا دم در بدرقه ش کردم و از هم خدافظی کردیم
در رو بستم و پشت در نشستم چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم.
+هوففففففففف
دست کشیدم توی موهام و چشمامو باز کردم
دیدم تهیونگ دست به کمر رو به روم وایستاده
_نمیشد زود تر دوس پسرتو رد کنی؟...کمرم خشک شد انقدر خم خم راه رفتم
+خودت که دیدی...بعدشم اون دوس پسرم نیست
_باشه بابا تو خوبی
+اصن هرجور دوس داری فک کن...اصن آره دوس پسرمه...که چی؟...فضولی مگه
_پاشو گشنمه...صبحانه میخوام
۴.۲k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.