عشق طلسم شده من
عشق طلسم شده من
یونگی: آروم چشماش رو باز کرد بهم خیره شدیمک سریع ب خودش اومد منم آروم بلندش کردم
کیومری:عممم ی دفعه شروع کردم زدنش من گربه چکمه پوشم اره پس خودت هم بره ناقلایی
یونگی:باشه باشه من بره ناقلا حالا بیا بریم خونه گشنمه
کیومری:تازه ب خودم اومدم ک یونگی کیه منه آروم ازش فاصله گرفتم و لبخند از روی لبام رف
یونگی: چیه چی شد خوبی؟
کیومری:معذرت میخوام
یونگی:هن چرا؟
کیومری:من ی لحظه یاد یکی از دوستام افتادم ک همیشه باهاش شوخیمیکردم اونم همیشه همین جوری صداممیکرد
یونگی:هی اشکال نداره حالا منو اون دوستت بدون قبوله؟
کیومری:با تعجب برگشتم سمتش
تو تازه منو دیدی هنوز هیچی راجب گذشتم نمیدونم چجوری انقدر باهام خوبی تو چطور انقدر خوبی
یونگی:خب منم گذشتم خیلی بد بود من از بابا نونی
کیومری:بابا نونی😳
یونگی:😂اره بابا نونی راستش بعد از اینکه ب سئول اومدم رفتم از ی نفر کمک میخواستم تا آخرش ب نونوایی رسیدم ی پیر مرد بود ک با پسرش کار میکرد بهشون گفتم فقط سر پناه میخوام تو کار هم کمکتون میکنم اونم تازه منو شناخت هر موقع برای پسرش وسیله میخرید برای منم میخرید بابا نونی ن فقیر بود نه پولدار ولی خوب جوری بود ک هرچی بخوام برام فراهم کنه من از اون مهربونی رو یاد گرفتم
حالا بیا بریم از این به بعد جلوی من دیگه خجالت نکش
کیومری:وای کاش منم محبت میدیدم
یونگی:خب الان ببین منو بکن الگوت😂
بعد از چند دقیقه ب خونه رسیدیم خونش خیلی قشنگ بود نه کوچیک بود ن بزرگ
یونگی:خب ببین دوتت اتاق بالاس یکیش مال منه یکیش مال مهمون تو میتونی اون جا بمونی اگه نخواستی توی اتاق پایین هم میتونی باشی هرکدوم رو دوس داری
کیومری:ممنونم
یونگی: خب حالا برم ببین کدوم رو میخوای
ب سمت بالا رفتم اتاقش خیلی قشنگ بود تم سفید و سبز داشت راستش شبیه بهشت بود کلی گل های خوشگل توش بود از پله ها رفتم پایین اتاق پایینی هم سفید و طوسی بود ولی سبزه خیلی قشنگ بود
یونگی:کدوم رو دوس داری(درحالی ک داره سیب میخوره)
کیومری: یا هفت تن بنگتن
یونگی:چیه ترسیدی
کیومری: نه خوشحال شدم
خبنمیبینی سکته کردم
ی دفعه دور چرخید سیب رو گذاشت تو دهنش صورتم رو با دوتا دستاش گرف چپ راست تکون داد دستش رو برداشت سیب رو از دهنش در اورد
یونگی:نه من هیچی اثری از سکته
کیومری:هه بامزه
یونگی:کدوممممم
کیومری: بالایییییی
پارت نهم🍁🌺
یونگی: آروم چشماش رو باز کرد بهم خیره شدیمک سریع ب خودش اومد منم آروم بلندش کردم
کیومری:عممم ی دفعه شروع کردم زدنش من گربه چکمه پوشم اره پس خودت هم بره ناقلایی
یونگی:باشه باشه من بره ناقلا حالا بیا بریم خونه گشنمه
کیومری:تازه ب خودم اومدم ک یونگی کیه منه آروم ازش فاصله گرفتم و لبخند از روی لبام رف
یونگی: چیه چی شد خوبی؟
کیومری:معذرت میخوام
یونگی:هن چرا؟
کیومری:من ی لحظه یاد یکی از دوستام افتادم ک همیشه باهاش شوخیمیکردم اونم همیشه همین جوری صداممیکرد
یونگی:هی اشکال نداره حالا منو اون دوستت بدون قبوله؟
کیومری:با تعجب برگشتم سمتش
تو تازه منو دیدی هنوز هیچی راجب گذشتم نمیدونم چجوری انقدر باهام خوبی تو چطور انقدر خوبی
یونگی:خب منم گذشتم خیلی بد بود من از بابا نونی
کیومری:بابا نونی😳
یونگی:😂اره بابا نونی راستش بعد از اینکه ب سئول اومدم رفتم از ی نفر کمک میخواستم تا آخرش ب نونوایی رسیدم ی پیر مرد بود ک با پسرش کار میکرد بهشون گفتم فقط سر پناه میخوام تو کار هم کمکتون میکنم اونم تازه منو شناخت هر موقع برای پسرش وسیله میخرید برای منم میخرید بابا نونی ن فقیر بود نه پولدار ولی خوب جوری بود ک هرچی بخوام برام فراهم کنه من از اون مهربونی رو یاد گرفتم
حالا بیا بریم از این به بعد جلوی من دیگه خجالت نکش
کیومری:وای کاش منم محبت میدیدم
یونگی:خب الان ببین منو بکن الگوت😂
بعد از چند دقیقه ب خونه رسیدیم خونش خیلی قشنگ بود نه کوچیک بود ن بزرگ
یونگی:خب ببین دوتت اتاق بالاس یکیش مال منه یکیش مال مهمون تو میتونی اون جا بمونی اگه نخواستی توی اتاق پایین هم میتونی باشی هرکدوم رو دوس داری
کیومری:ممنونم
یونگی: خب حالا برم ببین کدوم رو میخوای
ب سمت بالا رفتم اتاقش خیلی قشنگ بود تم سفید و سبز داشت راستش شبیه بهشت بود کلی گل های خوشگل توش بود از پله ها رفتم پایین اتاق پایینی هم سفید و طوسی بود ولی سبزه خیلی قشنگ بود
یونگی:کدوم رو دوس داری(درحالی ک داره سیب میخوره)
کیومری: یا هفت تن بنگتن
یونگی:چیه ترسیدی
کیومری: نه خوشحال شدم
خبنمیبینی سکته کردم
ی دفعه دور چرخید سیب رو گذاشت تو دهنش صورتم رو با دوتا دستاش گرف چپ راست تکون داد دستش رو برداشت سیب رو از دهنش در اورد
یونگی:نه من هیچی اثری از سکته
کیومری:هه بامزه
یونگی:کدوممممم
کیومری: بالایییییی
پارت نهم🍁🌺
۳۵.۲k
۰۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.