p4
(ویو ا.ت)
از خواب بیدار شدم دیدم توی بغل یونگی م و یونگی خوابه منم نمیخواستم بیدارش کنم پس سعی کردم آروم از روی تخت بلند شدم که بیدار نشه وقتی بلند شدم رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم و بعدش اومدم بیرون و رفتم صبحانه درست کردم یهو دیدم یونگی اومد پایین
یونگی: ا.ت کی بیدار شدی؟
+ چند دقیقه پیش
یونگی: بهتری؟
+ اره
یونگی:داری چیکار میکنی ؟
+دارم صبحانه درست میکنم . میخوری؟
یونگی:آره چرا نخورم
یونگی یکی از پنکیک ها رو برداشت و خورد و من منتظر بودم بگه خوشمزه س یا نه که یونگی گفت
یونگی:بهترین پنکیک هست که تا حالا خوردم
+واقعا(ذوق)
یونگی:اره خواهر گلم تو بهترینی
+(خنده کیوت)
یونگی:کیوت (خنده)
(ویو راوی)
خلاصه اینا غذاشون رو خوردن و ا.ت رفت لباسشو عوض کنه و وقتی عوض کرد با یونگی رفتن کمپانی و وقتی رسیدن جونگکوک رو دیدن و یونگی حتی به جونگکوک نگاه هم نکرد ا.ت هم همینطور باهم رفتن نشستن و یونگی به ا.ت گفت بره با پی دی نیم حرف بزنه که میکاپ آرتیست یه گروه دیگه بشه یا هم میکاپ آرتیست خود یونگی ولی ا.ت گفت با این موضوع مشکلی نداره ولی یونگی میدونست ا.ت ناراحته برای همین نگرانش بود ا.ت به یونگی گفت میره دستشویی و برمیگرده و جونگکوک تمام مدت داشت میدید که چی میگفتن جونگکوک هم بعد از اینکه ا.ت رفت بیرون یه چند مین بعدش جونگکوک رفت دنبال ا.ت
(ویو ا.ت)
رفتم دستشویی که به صورتم آب بزنم احساس کردم یکی دنبالم ولی اهمیت ندادم بعد خودمم تنها بودم توی دستشویی یهو صدای باز کردن در دستشویی و بعد قفل کردنش رو شنیدم یهو دیدم یکی دستاشو از پشت دور کمرم حلقه کرد و سرشو توی گردنم گزاشت و نفس های گرمش رو توی گردنم خالی کرد وقتی فهمیدم جونگکوکه بهش گفتم
+ جونگکوک تو چرا اینکارو میکنی ولم کن
_ ...
+ میگم ولم کن
_ چرا ولت کنم وقتی خودتم دلت میخواد بهم نزدیک باشی
+من دلم نمیخواد بهت نزدیک باشم ولم کن جونگکوک
_...
+ ولم کن وگرنه جیغ میزنم
(جونگکوک ولش کرد و ا.ت هم سریع از دستشویی اومد بیرون و خودش رو جمع و جور کرد و رفت توی اتاق واسه ی میکاپ اعضا جونگکوک هم اومد توی اتاق و نشست روی صندلی و ا.ت هم رفت که جونگکوک رو آماده کنه )
_____________________________________________
(ویو ا.ت)
وقتی میکاپ رو انجام میدادم واسه ش داشت نگاهم میکرد ولی من اهمیت نمیدادم هر وقت یاد اون اتفاق توی دستشویی میوفتم قرمز میشم بیخیال کارش رو انجام دادم و میخواستم یقه لباسش رو درست کنم که یهو کمرم رو محکم گرفت و سمت خودش کشید
+ جونگکوک اینجا کلی آدم هست میبینن نکن توروخدا تو مگه دوست دختر نداری برو پیشش
_ من باهاش بهم زدم اصن تو یه فاز دیگه بود
+ واقعا؟
_اره . خوشحال شدی؟
+ نه ... چ. چرا باید خوشحال بشم ؟
_ هیچی مهم نیست من میرم
بعدش بلند شد و رفت من باورم نمیشد یعنی بخاطر من با دختره بهم زده ؟ نه بابا ا.ت اینقدر ک**شر نگو اوففف
______________
(ویو راوی )
جونگکوک وقتی اجراش تموم شد منیجر ش گفت که باید بره پیش پی دی نیم و ا.ت هم باید باهاش بره بعد دیگه این دوتا باهم میرن پیش پی دی نیم و میشینن روی صندلی که ببین چه اتفاقی افتاده
(علامت پی دی نیم ٪)
٪خب بچه ها من به شما گفتم بیاید اینجا بخاطر یک موضوع مهم که باید باهاتون در جریان قرارش بدم . شما دوتا باید باهم ازدواج کنید
+_ چی؟؟؟
٪ میدونم غیر منتظره بود ولی مجبورید این کارو کنید
+ اما چرا ما حتی بهم علاقه هم نداریم
٪ کمپانی هایب داره با کمپانی جی وای پی دست به یکی میکنه و شما به خاطر همین باید باهم ازدواج کنید اما و ولی هم وجود نداره حالا هم برید ۱ هفته دیگه باید مراسم عروسی برگزار بشه
هر دوی اونها از اونجا رفتن بیرون و دیدن همه ی اعضا جلوی در هستن
جیهوپ : جونگکوک چی شد ؟
_ما باید باهم ازدواج کنیم
همه: چی؟
یونگی:اون عوضی نمیتونه همچین کاری کنه ا.ت خواهر منه اون نمیتونه تصمیم بگیره باید برم جرش بدم مرتیکه چلغوزززز
تهیونگ: هیونگ آروم باش
جیمین:یونگی هیونگ لطفا آروم باش ما درباره ش حرف میزنیم خودت میدونی اگر کاری کنی دیگه نمیتونی به کارت ادامه بدی
جین: بچه ها شما برید یونگی رو آروم کنید جونگکوک ا.ت شما هم لطفا آروم باشید بیاید بریم
+_ باشه
هر دو رفتن و یونگی رو با بدبختی آرومش کردن و یونگی توی بغل ا.ت خواب بود و همه ساکت بودن و چیزی نمیگفتن ا.ت سر یونگی رو روی بالشت گزاشت و نشست روی مبل اونا باید یه فکر اساسی میکردن
از خواب بیدار شدم دیدم توی بغل یونگی م و یونگی خوابه منم نمیخواستم بیدارش کنم پس سعی کردم آروم از روی تخت بلند شدم که بیدار نشه وقتی بلند شدم رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم و بعدش اومدم بیرون و رفتم صبحانه درست کردم یهو دیدم یونگی اومد پایین
یونگی: ا.ت کی بیدار شدی؟
+ چند دقیقه پیش
یونگی: بهتری؟
+ اره
یونگی:داری چیکار میکنی ؟
+دارم صبحانه درست میکنم . میخوری؟
یونگی:آره چرا نخورم
یونگی یکی از پنکیک ها رو برداشت و خورد و من منتظر بودم بگه خوشمزه س یا نه که یونگی گفت
یونگی:بهترین پنکیک هست که تا حالا خوردم
+واقعا(ذوق)
یونگی:اره خواهر گلم تو بهترینی
+(خنده کیوت)
یونگی:کیوت (خنده)
(ویو راوی)
خلاصه اینا غذاشون رو خوردن و ا.ت رفت لباسشو عوض کنه و وقتی عوض کرد با یونگی رفتن کمپانی و وقتی رسیدن جونگکوک رو دیدن و یونگی حتی به جونگکوک نگاه هم نکرد ا.ت هم همینطور باهم رفتن نشستن و یونگی به ا.ت گفت بره با پی دی نیم حرف بزنه که میکاپ آرتیست یه گروه دیگه بشه یا هم میکاپ آرتیست خود یونگی ولی ا.ت گفت با این موضوع مشکلی نداره ولی یونگی میدونست ا.ت ناراحته برای همین نگرانش بود ا.ت به یونگی گفت میره دستشویی و برمیگرده و جونگکوک تمام مدت داشت میدید که چی میگفتن جونگکوک هم بعد از اینکه ا.ت رفت بیرون یه چند مین بعدش جونگکوک رفت دنبال ا.ت
(ویو ا.ت)
رفتم دستشویی که به صورتم آب بزنم احساس کردم یکی دنبالم ولی اهمیت ندادم بعد خودمم تنها بودم توی دستشویی یهو صدای باز کردن در دستشویی و بعد قفل کردنش رو شنیدم یهو دیدم یکی دستاشو از پشت دور کمرم حلقه کرد و سرشو توی گردنم گزاشت و نفس های گرمش رو توی گردنم خالی کرد وقتی فهمیدم جونگکوکه بهش گفتم
+ جونگکوک تو چرا اینکارو میکنی ولم کن
_ ...
+ میگم ولم کن
_ چرا ولت کنم وقتی خودتم دلت میخواد بهم نزدیک باشی
+من دلم نمیخواد بهت نزدیک باشم ولم کن جونگکوک
_...
+ ولم کن وگرنه جیغ میزنم
(جونگکوک ولش کرد و ا.ت هم سریع از دستشویی اومد بیرون و خودش رو جمع و جور کرد و رفت توی اتاق واسه ی میکاپ اعضا جونگکوک هم اومد توی اتاق و نشست روی صندلی و ا.ت هم رفت که جونگکوک رو آماده کنه )
_____________________________________________
(ویو ا.ت)
وقتی میکاپ رو انجام میدادم واسه ش داشت نگاهم میکرد ولی من اهمیت نمیدادم هر وقت یاد اون اتفاق توی دستشویی میوفتم قرمز میشم بیخیال کارش رو انجام دادم و میخواستم یقه لباسش رو درست کنم که یهو کمرم رو محکم گرفت و سمت خودش کشید
+ جونگکوک اینجا کلی آدم هست میبینن نکن توروخدا تو مگه دوست دختر نداری برو پیشش
_ من باهاش بهم زدم اصن تو یه فاز دیگه بود
+ واقعا؟
_اره . خوشحال شدی؟
+ نه ... چ. چرا باید خوشحال بشم ؟
_ هیچی مهم نیست من میرم
بعدش بلند شد و رفت من باورم نمیشد یعنی بخاطر من با دختره بهم زده ؟ نه بابا ا.ت اینقدر ک**شر نگو اوففف
______________
(ویو راوی )
جونگکوک وقتی اجراش تموم شد منیجر ش گفت که باید بره پیش پی دی نیم و ا.ت هم باید باهاش بره بعد دیگه این دوتا باهم میرن پیش پی دی نیم و میشینن روی صندلی که ببین چه اتفاقی افتاده
(علامت پی دی نیم ٪)
٪خب بچه ها من به شما گفتم بیاید اینجا بخاطر یک موضوع مهم که باید باهاتون در جریان قرارش بدم . شما دوتا باید باهم ازدواج کنید
+_ چی؟؟؟
٪ میدونم غیر منتظره بود ولی مجبورید این کارو کنید
+ اما چرا ما حتی بهم علاقه هم نداریم
٪ کمپانی هایب داره با کمپانی جی وای پی دست به یکی میکنه و شما به خاطر همین باید باهم ازدواج کنید اما و ولی هم وجود نداره حالا هم برید ۱ هفته دیگه باید مراسم عروسی برگزار بشه
هر دوی اونها از اونجا رفتن بیرون و دیدن همه ی اعضا جلوی در هستن
جیهوپ : جونگکوک چی شد ؟
_ما باید باهم ازدواج کنیم
همه: چی؟
یونگی:اون عوضی نمیتونه همچین کاری کنه ا.ت خواهر منه اون نمیتونه تصمیم بگیره باید برم جرش بدم مرتیکه چلغوزززز
تهیونگ: هیونگ آروم باش
جیمین:یونگی هیونگ لطفا آروم باش ما درباره ش حرف میزنیم خودت میدونی اگر کاری کنی دیگه نمیتونی به کارت ادامه بدی
جین: بچه ها شما برید یونگی رو آروم کنید جونگکوک ا.ت شما هم لطفا آروم باشید بیاید بریم
+_ باشه
هر دو رفتن و یونگی رو با بدبختی آرومش کردن و یونگی توی بغل ا.ت خواب بود و همه ساکت بودن و چیزی نمیگفتن ا.ت سر یونگی رو روی بالشت گزاشت و نشست روی مبل اونا باید یه فکر اساسی میکردن
۱.۹k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.