پارت ۵۶ (برادر خونده )
از زبان سورا:کارم دیگه تموم شده بود اخش حالا با خیال راحت میرم خونه داخل اتاق که کارکنای کمپانی وسایلشونو میزاشتن وسایلمو برداشتم و از اونجا خارج شدم تقریبا چند متری از کمپانی دور شده بودم که با ظاهر شدن یکی روبه روم جیغ تقریبا بلندی کشیدم پسره سریع با دستش جلو دهنمو گرفتو منو کشوند سمت خودش و اروم زیر گوشم گفت:منم جونگ کوک با تعجب بهش نگاه کردم همچین خودشو با کلاه ماسک شال پوشونده بود توقع داشت بشناسمش دستاشو از جلو دهنم برداشتو گفت :چرا جیغ میزنی _تو چرا یه دفعه ای ظاهر میشی جونگ کوک با دستش یه لپمو کشیدو با خنده گفت:چون میخواستم ببینم ترسوئی که فهمیدم با اخم نگاش کردمو گفتم :من ترسو نیستم جونگ کوک:هستی _یااا جونگ کوک بسه دیگه جونگ کوک:باشه باشه قهر نکن بیا بریم _کجا جونگ کوک:اول بریم سوار ماشین بشیم با تعجب نگاش کردمو گفتم:با ماشین اومدی جونگ کوک:اره پس چی بیا بریم _باشه بریم جونگ کوک دستمو تو دستش محکم گرفتو منو دنبال خودش کشوند جلوی ماشینش وایستادو برگشت سمتمو جونگ کوک:خوب سوار شو سرمو تکون دادمو سوار ماشین شدم جونگ کوکم سوار ماشین شدو ماشینو روشن کرد _کجا داری میری جونگ کوک با لبخند شیطنت امیزی بهم نگاه کردو گفت:صب کن می بینی _یااا کجا داری منو می بری جونگ کوک:نترس بابا تو به من اعتماد نداری اروم خندیدمو گفتم:نه جونگ کوک اخم کردو برگشت سمتم تو چشمام زل زدو گفت:واقعن بهم اعتماد نداری از واکنشش خندم گرفته بود برای همین بلند زدم زیر خنده وگفتم:شوخی کردم لبخند کوچیکی رو لباش اومد ولی سریع صورتشو ازم برگردوند و زیر لب اروم چیزی رو زمزمه کرد که من نتونستم بفهمم
خیلی خسته بودم سرموروی پنجره ماشین تکیه دادمو چشامو بستم از زبان جونگ کوک: _میگم سورا دوست داری اهنگ بزارم جوابی ازش نشنیدم برگشتم سمتشو بهش نگاه کردم سرشو رو شیشه ماشین تکیه داده بودو اروم خوابیده بود دیگه تقریبا رسیده بودیم ماشینو یه گوشه پارک کردم به سورا که هنوز خواب بود نگاه کردمو دستشو نوازش کردم اروم اسمشو صدا زدم _سورا پاشو رسیدیم سورا با چشمای خواب الود نگام کردو خمیازه ارومی کشیدو گفت:اینجا کجاست _نمی خوای از ماشین پیاده شی بیا بریم بیرون دیگه سورا:باشه صبر کن از ماشین پیاده شدم همراهمم سورا در ماشینو باز کرد از ماشین پیاده شد سورا با تعجب به دور ورش نگاه کردو گفت:من تا حالا اینجا نیومدم این کوه صخره زیادی ترسناک و تاریکه اروم خندیدمو گفتم:نه ترسناک نیست من اینجارو دوست دارم جای باحالیه نکنه ترسیدی سورا:نه نه بابا همینجوری گفتم راستی چرا اینجارو دوس داری _اوممم چون جای باحالیه تازه بهم ارامشم میده سورا :اووو اصن فکر نمی کردم همچین روحیه و شخصیتی داشته باشی که از اینجور جاها خوشت بیاد _تو هنوز منو نشناختی ولی من تورو خوب می شناسم سورا خندید و گفت:ایول افرین ولی منم تورو خوب میشناسم فقد اینو اصن نمی دونستم ولی بدون میشناسمت _امیدوارم دستشو تو دستام گرفتمو به ماهی که فقد روشن کننده اونجا بود خیره شدمو گفتم:سورا تو اصن همچین فکری میکردی سورا با تعجب گفت:چیرو _اینکه یه روز مثله الان منو تو با وجود همه این لج و لجبازیا کنار هم قرار بگیریمو عاشق هم بشیم سورا :نه من که اصن همچین فکری نمی کردم همش فکر می کردم رقیبتم از طرز فکرش خندم گرفته بود برای همین بلند زدن زیر خنده سوراهم با تعجب برگشت بهم نگاه کرد و گفت:چرا میخندی _رقیبو خیلی خوب اومدی سورا:خوب چی بگم راست میگم دیگه _باشه باشه نمی دونم چقدر اونجا بودیم و حرف زدیم ولی انگار مدت زیادی میشد چون مامان زنگ زده بود و میگفت نگران سوراست چون هنوز نیومده بود منم الکی بهش گفتم میرم دنبالش و میارمش وقتی خونه رسیدیم سورا با اضطراب تمام زنگ خونه رو زد وارد خونه شد مامان جدی جلوی در منتظرمون بود سورا با مهربونی تمام رفت سمت مامانو محکم بغلش کردمامان اول از این حرکت سورا جا خورده ولی بعدش جدی با اخم گفت:کجا بودی سورا:هاااا مدرسه بودم دیگه نمی دونم چرا هنوز نمی خواست به مامان بگه کار میکنه ولی حتمن باید اینو ازش بپرسم مامان:مطمئن باشم مدرسه بودی سورا:اره مامان مطمئن باش مامان:خوب بیایید داخل وارد خونه شدمو رفتم سمت مبلو روش دراز کشیدم سوراهم با دو رفت سمت اتاقش
خیلی خسته بودم سرموروی پنجره ماشین تکیه دادمو چشامو بستم از زبان جونگ کوک: _میگم سورا دوست داری اهنگ بزارم جوابی ازش نشنیدم برگشتم سمتشو بهش نگاه کردم سرشو رو شیشه ماشین تکیه داده بودو اروم خوابیده بود دیگه تقریبا رسیده بودیم ماشینو یه گوشه پارک کردم به سورا که هنوز خواب بود نگاه کردمو دستشو نوازش کردم اروم اسمشو صدا زدم _سورا پاشو رسیدیم سورا با چشمای خواب الود نگام کردو خمیازه ارومی کشیدو گفت:اینجا کجاست _نمی خوای از ماشین پیاده شی بیا بریم بیرون دیگه سورا:باشه صبر کن از ماشین پیاده شدم همراهمم سورا در ماشینو باز کرد از ماشین پیاده شد سورا با تعجب به دور ورش نگاه کردو گفت:من تا حالا اینجا نیومدم این کوه صخره زیادی ترسناک و تاریکه اروم خندیدمو گفتم:نه ترسناک نیست من اینجارو دوست دارم جای باحالیه نکنه ترسیدی سورا:نه نه بابا همینجوری گفتم راستی چرا اینجارو دوس داری _اوممم چون جای باحالیه تازه بهم ارامشم میده سورا :اووو اصن فکر نمی کردم همچین روحیه و شخصیتی داشته باشی که از اینجور جاها خوشت بیاد _تو هنوز منو نشناختی ولی من تورو خوب می شناسم سورا خندید و گفت:ایول افرین ولی منم تورو خوب میشناسم فقد اینو اصن نمی دونستم ولی بدون میشناسمت _امیدوارم دستشو تو دستام گرفتمو به ماهی که فقد روشن کننده اونجا بود خیره شدمو گفتم:سورا تو اصن همچین فکری میکردی سورا با تعجب گفت:چیرو _اینکه یه روز مثله الان منو تو با وجود همه این لج و لجبازیا کنار هم قرار بگیریمو عاشق هم بشیم سورا :نه من که اصن همچین فکری نمی کردم همش فکر می کردم رقیبتم از طرز فکرش خندم گرفته بود برای همین بلند زدن زیر خنده سوراهم با تعجب برگشت بهم نگاه کرد و گفت:چرا میخندی _رقیبو خیلی خوب اومدی سورا:خوب چی بگم راست میگم دیگه _باشه باشه نمی دونم چقدر اونجا بودیم و حرف زدیم ولی انگار مدت زیادی میشد چون مامان زنگ زده بود و میگفت نگران سوراست چون هنوز نیومده بود منم الکی بهش گفتم میرم دنبالش و میارمش وقتی خونه رسیدیم سورا با اضطراب تمام زنگ خونه رو زد وارد خونه شد مامان جدی جلوی در منتظرمون بود سورا با مهربونی تمام رفت سمت مامانو محکم بغلش کردمامان اول از این حرکت سورا جا خورده ولی بعدش جدی با اخم گفت:کجا بودی سورا:هاااا مدرسه بودم دیگه نمی دونم چرا هنوز نمی خواست به مامان بگه کار میکنه ولی حتمن باید اینو ازش بپرسم مامان:مطمئن باشم مدرسه بودی سورا:اره مامان مطمئن باش مامان:خوب بیایید داخل وارد خونه شدمو رفتم سمت مبلو روش دراز کشیدم سوراهم با دو رفت سمت اتاقش
۹۹.۰k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.