به وقت عاشقی ♡... P=80
لی=(همون لحظه که از اومدم داخل عمارت و ا. ت رو دیدم مغذم سوت کشید... دخترم چقدر بزرگ و زیبا شده... یه دفعه ته دلم خالی چقدر... چقدر شبیه مادرش شده...بعد از اینکه بهش گفتم دختر منه خیلی شوکه شد... اما)
جیهوپ و ا. ت=چی!!!
جیهوپ=بابا منظورت چیه!
ا.ت=کیم! آقای لی چی میگه یعنی چی که پارک بابام نیست!
کیم=...
ا. ت=بابا حرف بزن!
کیم=د..دخترم یعنی... ا.ت... لی راست میگه... اون پدر واقعیته...
ا. ت=دروغ میگین! همتون دارین دروغ میگین! (گریه شدید)
لی=نه... ا. ت... عزیزم... تو... تو دختر منی...
ا.ت =(لی یه پوشه گذاشت جلوم و برگشت سر جاش... برش داشتم... توش... توش عکس من و مامان و لی و جیهوپ بود! عکس بچگیم... اما!... یه دفعه خاطراتم از جلو چشمام رد شد...)
(فلش بک به 19 سال پیش )
ریتا=دخترم... یروز بابا بالاخره میاد دنبالمون...
ا.ت=مامانی...بابایی کی میاد؟
ریتا=میاد دخترم... اما هرگز نباید پدرت و فراموش کنی باشه...بابا لی و نباید فراموش کنی... آبجی هانا و داداشی جیهوپ هم همینطور باشه دخترم؟
ا. ت=باسه مامانی
(پایان فلش بک)
ا. ت=اشکام سرازیر شدن... مامانی... من یادم رفته بود... قولي که بهت داده بودم و فراموش کردم... بخشید مامان ريتا.... کوک دستش و گذاشت پشتم تا دلداریم بده و بقیه تو سکوت بودن و جیهوپ... منتظر بود ببینه من واقعا خواهرشم يا نه... به برگه ی بعدی نگاه کردم... آزمایش DNA بود... اسم من و لی توش بود و جواب مثبت بود... دنیام... بچگیم... بابا پارک... همه خاطرات پشت سرم یکی یکی جلوی چشمام خورد میشد...)
ا.ت=پس تو... تو همون بابا لی هستی که مامان ریتا میگفت...(اشک)
لی=اره... آره دخترم.. (اشک)
ا. ت=(گریه شدید)پس چرا نیومدی آقای لی! چرا نیومدی! من تمام بچگیم منتظر تو بودم... مامان ریتا بخاطر دلتنگیش چند بار دست به خودکشی زد!
کیم=ا.ت صبر کن!
ا. ت=نه! چرا برنگشتی! اگه کیم و میشناختی پس بالاخره جامون و فهمیده بودی! چرا برگشتی چرا! (گریه)
جیمین=ج...جیهوپ حالت خوبه؟ جیهوپ..!
لی=پ.. پسرم!
تهیونگ=نگران نباشین... ما مراقبشیم...
(جیهوپ از فشار روانی که بهش وارد شده بود از حال رفت پس جیمین و تهیونگ بردنش اتاقش تا جیمین وضعیتش و چک کنه اما... وضعیت عمارت... خیلی داغون بود...)
جیهوپ و ا. ت=چی!!!
جیهوپ=بابا منظورت چیه!
ا.ت=کیم! آقای لی چی میگه یعنی چی که پارک بابام نیست!
کیم=...
ا. ت=بابا حرف بزن!
کیم=د..دخترم یعنی... ا.ت... لی راست میگه... اون پدر واقعیته...
ا. ت=دروغ میگین! همتون دارین دروغ میگین! (گریه شدید)
لی=نه... ا. ت... عزیزم... تو... تو دختر منی...
ا.ت =(لی یه پوشه گذاشت جلوم و برگشت سر جاش... برش داشتم... توش... توش عکس من و مامان و لی و جیهوپ بود! عکس بچگیم... اما!... یه دفعه خاطراتم از جلو چشمام رد شد...)
(فلش بک به 19 سال پیش )
ریتا=دخترم... یروز بابا بالاخره میاد دنبالمون...
ا.ت=مامانی...بابایی کی میاد؟
ریتا=میاد دخترم... اما هرگز نباید پدرت و فراموش کنی باشه...بابا لی و نباید فراموش کنی... آبجی هانا و داداشی جیهوپ هم همینطور باشه دخترم؟
ا. ت=باسه مامانی
(پایان فلش بک)
ا. ت=اشکام سرازیر شدن... مامانی... من یادم رفته بود... قولي که بهت داده بودم و فراموش کردم... بخشید مامان ريتا.... کوک دستش و گذاشت پشتم تا دلداریم بده و بقیه تو سکوت بودن و جیهوپ... منتظر بود ببینه من واقعا خواهرشم يا نه... به برگه ی بعدی نگاه کردم... آزمایش DNA بود... اسم من و لی توش بود و جواب مثبت بود... دنیام... بچگیم... بابا پارک... همه خاطرات پشت سرم یکی یکی جلوی چشمام خورد میشد...)
ا.ت=پس تو... تو همون بابا لی هستی که مامان ریتا میگفت...(اشک)
لی=اره... آره دخترم.. (اشک)
ا. ت=(گریه شدید)پس چرا نیومدی آقای لی! چرا نیومدی! من تمام بچگیم منتظر تو بودم... مامان ریتا بخاطر دلتنگیش چند بار دست به خودکشی زد!
کیم=ا.ت صبر کن!
ا. ت=نه! چرا برنگشتی! اگه کیم و میشناختی پس بالاخره جامون و فهمیده بودی! چرا برگشتی چرا! (گریه)
جیمین=ج...جیهوپ حالت خوبه؟ جیهوپ..!
لی=پ.. پسرم!
تهیونگ=نگران نباشین... ما مراقبشیم...
(جیهوپ از فشار روانی که بهش وارد شده بود از حال رفت پس جیمین و تهیونگ بردنش اتاقش تا جیمین وضعیتش و چک کنه اما... وضعیت عمارت... خیلی داغون بود...)
۶.۳k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.