p26 🩸
ویو جین :
ومدم فرودگاه دنبال یومی ... اوف خیلی خوشحالم که بعد دو سال میبینمش .... الان تازه پروازش نشست ... داخل سالن نشسته بودم و تام رفته بود تا بیاردش .... یوری سا باهام نیومد چون کار داشت میدونم یومی ناراحت میشه ،...
یومی : داداشی ...
سرمو آوردم بالا و بلند شدم و پرید بغلم .... منم بغلش کردم
یومی : وای دلم برات یه زره شده بود ....
جین : منم همینطور ....
بعد از بغلم ومد بیرون ....
یومی : پس یوری سا کجاست ....
جین : اون ....
یومی : بزار خودم بگم کار داشت نتونست بیاد .... اره
جین : دقیقا ....
یومی : اون هیچ وقت برای من وقت نداره ....
جین : اینجوری نگو ... من هستم ....
یومی : باشه ....
جین : بریم ...،
یومی نفس عمیقی کشید ...
یومی : بریم ...
با یومی سوار ماشین شدیم و به سمت عمارت حرکت کردیم ....
کنار یومی نشستم ....
جین : خو بگو ببینم ایتالیا چطور بود خوش گذشت ....
یومی : خوب بود ولی بدون شما نتونستم تاقد بیارم ....
جین لپ یومی رو کشید ...
جین : قسنگ خودمی ...
یومی : نگو که یوری خونه نیست ....
حین : نه اینجا نیست ....
یومی : اوف .....
رسیدم به عمارت ...
یومی : عمارت رو عوض کردین ....
جین : اره چند ماهی میشه ...
یومی : خو ...
در ماشین رو باز کردن و پیاده شدیم ...
ویو یومی :
وای واقعا خیلی عمارت قشنگی بود شبیه قصر بود ...
دلم برای یوری یه زره شده .... اوف کاش اینجا بود ولی خانوم خانوم ها همیشه کار داره سرش شلوغه ....
جین : بیا بریم تو ....
به سمت عمارت رفتیم ....
درو باز کردن ....
اجوما : خوش آمدید خانوم یومی ....
یومی : ممنون ...
و به سمت پذیرایی رفتم ....
جین : اجوما اتاقتو بهت نشود میده
اجوما : از این طرف خانوم ....
به دنبال اجوما رفتم و در یکی از اتاق ها رو برام باز کرد ...
واو واقعا جای خیلی قشنگ بزرگی بود ....
اجوما : کاری دیگی دارید ...
یومی : نه میتونی بری .....
بعد از رفتن اجوما یکی از خدمت کار ها چمیدونمو آورد ... بعد رفت ....
خودمو ولو کردم روی تخت و به جونگ کوک ( دوست پسر قبلیش ) فک میکردم ....
با فک اون خوابم برد .....
ویو لیا :
امروز جلسه خیلی مهمی داشتم و خیلی استرس داشتم جلسه الان شروع میشد ... من یه ماهی میشه که باشرکت جونگ کوک قرار داد بستم .... و امروز جونگ کوک هم توی جلسه حضور داره .... اون شرکت های که امروز باهاشون جلسه دارم یکی از مهم ترین شرکت ها هستند اوف .... نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم خودمو آروم کنم .... که صدای در به صدا ومد .....
در باز شد
منشی : خانوم باید برید سر جلسه .....
لیا : باشه .....
بلند شدم و از پشت میزم ومدم بیرون ......
و رفتم سمت اتاق جلسات .....
رفتم و نشستم سر یه صندلی ….
که در باز شد و همه ومدن داخل از بین اون ها جونگ کوک هم بود ….. وقتی دیدمش انگار استرسم کنم شد نمیدونم چرا ….
جونگ کوک ومد کنار من نشست ….
به همه سلام دادیم و نشستیم ….
فردا میزارم ..🙃♥️
ومدم فرودگاه دنبال یومی ... اوف خیلی خوشحالم که بعد دو سال میبینمش .... الان تازه پروازش نشست ... داخل سالن نشسته بودم و تام رفته بود تا بیاردش .... یوری سا باهام نیومد چون کار داشت میدونم یومی ناراحت میشه ،...
یومی : داداشی ...
سرمو آوردم بالا و بلند شدم و پرید بغلم .... منم بغلش کردم
یومی : وای دلم برات یه زره شده بود ....
جین : منم همینطور ....
بعد از بغلم ومد بیرون ....
یومی : پس یوری سا کجاست ....
جین : اون ....
یومی : بزار خودم بگم کار داشت نتونست بیاد .... اره
جین : دقیقا ....
یومی : اون هیچ وقت برای من وقت نداره ....
جین : اینجوری نگو ... من هستم ....
یومی : باشه ....
جین : بریم ...،
یومی نفس عمیقی کشید ...
یومی : بریم ...
با یومی سوار ماشین شدیم و به سمت عمارت حرکت کردیم ....
کنار یومی نشستم ....
جین : خو بگو ببینم ایتالیا چطور بود خوش گذشت ....
یومی : خوب بود ولی بدون شما نتونستم تاقد بیارم ....
جین لپ یومی رو کشید ...
جین : قسنگ خودمی ...
یومی : نگو که یوری خونه نیست ....
حین : نه اینجا نیست ....
یومی : اوف .....
رسیدم به عمارت ...
یومی : عمارت رو عوض کردین ....
جین : اره چند ماهی میشه ...
یومی : خو ...
در ماشین رو باز کردن و پیاده شدیم ...
ویو یومی :
وای واقعا خیلی عمارت قشنگی بود شبیه قصر بود ...
دلم برای یوری یه زره شده .... اوف کاش اینجا بود ولی خانوم خانوم ها همیشه کار داره سرش شلوغه ....
جین : بیا بریم تو ....
به سمت عمارت رفتیم ....
درو باز کردن ....
اجوما : خوش آمدید خانوم یومی ....
یومی : ممنون ...
و به سمت پذیرایی رفتم ....
جین : اجوما اتاقتو بهت نشود میده
اجوما : از این طرف خانوم ....
به دنبال اجوما رفتم و در یکی از اتاق ها رو برام باز کرد ...
واو واقعا جای خیلی قشنگ بزرگی بود ....
اجوما : کاری دیگی دارید ...
یومی : نه میتونی بری .....
بعد از رفتن اجوما یکی از خدمت کار ها چمیدونمو آورد ... بعد رفت ....
خودمو ولو کردم روی تخت و به جونگ کوک ( دوست پسر قبلیش ) فک میکردم ....
با فک اون خوابم برد .....
ویو لیا :
امروز جلسه خیلی مهمی داشتم و خیلی استرس داشتم جلسه الان شروع میشد ... من یه ماهی میشه که باشرکت جونگ کوک قرار داد بستم .... و امروز جونگ کوک هم توی جلسه حضور داره .... اون شرکت های که امروز باهاشون جلسه دارم یکی از مهم ترین شرکت ها هستند اوف .... نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم خودمو آروم کنم .... که صدای در به صدا ومد .....
در باز شد
منشی : خانوم باید برید سر جلسه .....
لیا : باشه .....
بلند شدم و از پشت میزم ومدم بیرون ......
و رفتم سمت اتاق جلسات .....
رفتم و نشستم سر یه صندلی ….
که در باز شد و همه ومدن داخل از بین اون ها جونگ کوک هم بود ….. وقتی دیدمش انگار استرسم کنم شد نمیدونم چرا ….
جونگ کوک ومد کنار من نشست ….
به همه سلام دادیم و نشستیم ….
فردا میزارم ..🙃♥️
۴.۰k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.