فیک کوک💫
پارت هفدهم
این قسمت لبخند:)
----
ویو کوک
با ا.ت سوار ماشین شدیم و قرار شد بریم معبد بونگونسا با خنده نگاهی بهش کردم سرش رو به شیشه تکیه داده بود حرف توی دلم زیاده کاش بتونی بشنوی قدرت عشق رو زمانی درک کردم که همه جا صدای خنده هات رو میشنوم حتی توی خواب هام هم دنبالتم زمانیکه ستاره هارو میبینم یادت میوفتم این تقصیر من نبود که شدی کل زندگیم مگه چند تا مثل من و تو روی زمین وجود داره؟
سرش رو از روی پنجره ی ماشین برداشت و بهم نگاه کرد
ا.ت: سرم رو بزارم روی شونت؟(خنده دندونی)
کوک: پرسیدن داره؟
بدون حرفی سرش رو گذاشت روی شونم
(1 ساعت بعد)
ویو ا.ت
سرم روی بازوی سمت راست کوک بود ماشین نگه داشته شد
راننده: ارباب رسیدیم
کوک: باشه
با کوک پیاده شدیم و از ورودی رفتیم داخل
کوک: جای قشنگیه
ا.ت: بهت گفتم پشیمونت نمیکنم
...
با کوک چند ساعتی گشتیم و قدم زدیم و ساعت حدود 19:55
ا.ت: وایییی من دیگه نمیتونم راه برم
همونجایی که بودم وایستادم
کوک: بیا دیگه الان میریم سمت ماشین
ا.ت: نه عمرا دیگه راه نمیام خیلی خسته شدم
کوک اومد جلو و
کوک: راه نمیای؟
ا.ت: نوچ راه نمیام خسته شدم
برگشت و خم شد
کوک: پس مجبورم کولت کنم
ا.ت: کوک پاشو
کوک: بیا
رفتم و منه از خدا خواسته خودمو انداختم روی کولش پاهام رو از زیر گرفت تا نیوفتم منم دستامو از پشت دور گردنش حلقه کردم
ا.ت: اذیت نمیشی؟
کوک: اون همه تمرین کردم نتونم تورو بلند کنم؟
ا.ت: باشه ورزشکار(زبون درازی)
کوک: وقتی خودت راه اومدی میفهمی
ا.ت: ببخشید باشه باشه برو
ویو کوک
واقعا خیلی راه رفته بودیم حق داشت خسته بشه برای همینم قبول کردم کولش کنم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت عمارت
...
رسیدیم عمارت میخواستم پیاده بشم که ا.ت دستم رو کشید
ا.ت: کولم کن(خیلی پروئه نه)
کوک: بیا دیگه همین یزره راه رو
ا.ت: واقعنی نمیتونم
وقتی اونجوری لباشو میچینه و چشماشو به حالت عروسکی در میاره واقعا دلم میخواد به حرفش گوش کنم رفتم سمت در ا.ت و باز کردم در رو
کوک: کولت نمیکنم ولی بغلت میکنم
مثل اینکه زوق مرگ شده بود لبخند کیوتی زد منم براید استایل بغلش کردم راننده هم در رو بست
پایان پارت هفدهم
شرطا 12 تا لایک و 15 تا هم کامنت😘
این قسمت لبخند:)
----
ویو کوک
با ا.ت سوار ماشین شدیم و قرار شد بریم معبد بونگونسا با خنده نگاهی بهش کردم سرش رو به شیشه تکیه داده بود حرف توی دلم زیاده کاش بتونی بشنوی قدرت عشق رو زمانی درک کردم که همه جا صدای خنده هات رو میشنوم حتی توی خواب هام هم دنبالتم زمانیکه ستاره هارو میبینم یادت میوفتم این تقصیر من نبود که شدی کل زندگیم مگه چند تا مثل من و تو روی زمین وجود داره؟
سرش رو از روی پنجره ی ماشین برداشت و بهم نگاه کرد
ا.ت: سرم رو بزارم روی شونت؟(خنده دندونی)
کوک: پرسیدن داره؟
بدون حرفی سرش رو گذاشت روی شونم
(1 ساعت بعد)
ویو ا.ت
سرم روی بازوی سمت راست کوک بود ماشین نگه داشته شد
راننده: ارباب رسیدیم
کوک: باشه
با کوک پیاده شدیم و از ورودی رفتیم داخل
کوک: جای قشنگیه
ا.ت: بهت گفتم پشیمونت نمیکنم
...
با کوک چند ساعتی گشتیم و قدم زدیم و ساعت حدود 19:55
ا.ت: وایییی من دیگه نمیتونم راه برم
همونجایی که بودم وایستادم
کوک: بیا دیگه الان میریم سمت ماشین
ا.ت: نه عمرا دیگه راه نمیام خیلی خسته شدم
کوک اومد جلو و
کوک: راه نمیای؟
ا.ت: نوچ راه نمیام خسته شدم
برگشت و خم شد
کوک: پس مجبورم کولت کنم
ا.ت: کوک پاشو
کوک: بیا
رفتم و منه از خدا خواسته خودمو انداختم روی کولش پاهام رو از زیر گرفت تا نیوفتم منم دستامو از پشت دور گردنش حلقه کردم
ا.ت: اذیت نمیشی؟
کوک: اون همه تمرین کردم نتونم تورو بلند کنم؟
ا.ت: باشه ورزشکار(زبون درازی)
کوک: وقتی خودت راه اومدی میفهمی
ا.ت: ببخشید باشه باشه برو
ویو کوک
واقعا خیلی راه رفته بودیم حق داشت خسته بشه برای همینم قبول کردم کولش کنم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت عمارت
...
رسیدیم عمارت میخواستم پیاده بشم که ا.ت دستم رو کشید
ا.ت: کولم کن(خیلی پروئه نه)
کوک: بیا دیگه همین یزره راه رو
ا.ت: واقعنی نمیتونم
وقتی اونجوری لباشو میچینه و چشماشو به حالت عروسکی در میاره واقعا دلم میخواد به حرفش گوش کنم رفتم سمت در ا.ت و باز کردم در رو
کوک: کولت نمیکنم ولی بغلت میکنم
مثل اینکه زوق مرگ شده بود لبخند کیوتی زد منم براید استایل بغلش کردم راننده هم در رو بست
پایان پارت هفدهم
شرطا 12 تا لایک و 15 تا هم کامنت😘
۴.۵k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.