عشق یا قتل ادامه پارت ۹
پ ۹ ق ۳ : عا پس اسم استاد جیهوپه رفت منم رفتم تا آب بخورم بد جوری تشنم بود .........بعد چند ساعت تمرین خواستم برم اتاقم ک استراحت کنم ........ ولی جلو در اتاقم وایستادم ......صدای ناله ی کسی رو شنیدم ......خودمو به صدا نزدیک کردم ........ از حیاط پشتی بود.......همون بالکن......رفتم رو بالکن تا ببینم صدای کیه.......دیدم یونگی تو حیاط پشتی بود......داشت یکی رو کتک میزد......
یونگی... برای کی جاسوسی میکنی هان؟ زود باش جواب بده تا نکشتمت!!!!
در حالی ک همین سوالات رو میپرسید اون رو کتک هم میزد
یارو ....... اون.پول زیادی بهم داد اهههه نگفت کیه
یونگی.....فقط به خاطر پولللللللل!؟از جون بچه هات سیر شدی مرتیکه!!؟؟؟
جونگ کوک.....جالبه نه!؟
ترسیدم برگشتم نگاه کردم درست پشت سرم ایستاده بود .... یونگی هم منو دید ... با نگاه های سنگینی ک به اون یارو میکرد حرف هم میزد
جونگ کوک .... میبینی؟....عاقبت کسی ک از این خونه حرفی ببره بیرون چیه؟.... نگاه کن
انگشت اشاره اش رو طرف اون یارو گرفت و یونگی بلافاصه گلوله ای از کلت مشکیش تو سر اون یارو خالی کرد ......ترسیدم و بدنم خود به خود تکون خورد و دستام و جلو چشمام گرفتم
پ ۹ ق ۴ : جونگ کوک دستامو آورد پایین و گفت .... دیگه عادت میکنی بیبی.....تو هم قراره دستات به خون آلوده بشه!
دستامو پرت کرد پایین و رو به یونگی به من اشاره کرد و گفت
جونگ کوک.....بهش تیر اندازی یاد بده از هر نوع اسلحه...... یکی رو یاد گرفت با بعدی شروع کن!
یونگی سری به نشانه تایید تکون داد خواست بره دستشو گرفتم
.....+ جونگ کوک....هنوز نمیخوای بگی منو چیکار میخوای؟......
دستمو گرفت فشار داد
جونگ کوک... یک منو به اسمم صدا نمیکنی دو الان باهات کار دارم
از دستم کشید بردم
+ هی ... یواش دستم درد گرفت
جونگ کوک... به اَنم!
ایشش ...خو بلدم راه برم چه نیازیه اینطوری منو بکشی؟......واسه من یک دو میکنه!..... بردم تو یه زیر زمین و در یکی از اتاق ها رو باز کرد وقتی وارد شدیم همه از حرکت ایستادن از بوش فهمیدم...همون جاییه ک مواد میسازن ....از بوش شاید هروئین یا شیشه باشه .....یکی اومد جلو گفت
...چیزی میخواهید رئیس؟
...جونگ کوک...یه نمونه بیار سریع اون یارو هم با دستپاچگی رفت و یه کیسه پلاستیکی کوچیک آورد و داد به جونگ کوک یه نگاه بهش انداختم و جونگ کوک دادش تو دستم
یونگی... برای کی جاسوسی میکنی هان؟ زود باش جواب بده تا نکشتمت!!!!
در حالی ک همین سوالات رو میپرسید اون رو کتک هم میزد
یارو ....... اون.پول زیادی بهم داد اهههه نگفت کیه
یونگی.....فقط به خاطر پولللللللل!؟از جون بچه هات سیر شدی مرتیکه!!؟؟؟
جونگ کوک.....جالبه نه!؟
ترسیدم برگشتم نگاه کردم درست پشت سرم ایستاده بود .... یونگی هم منو دید ... با نگاه های سنگینی ک به اون یارو میکرد حرف هم میزد
جونگ کوک .... میبینی؟....عاقبت کسی ک از این خونه حرفی ببره بیرون چیه؟.... نگاه کن
انگشت اشاره اش رو طرف اون یارو گرفت و یونگی بلافاصه گلوله ای از کلت مشکیش تو سر اون یارو خالی کرد ......ترسیدم و بدنم خود به خود تکون خورد و دستام و جلو چشمام گرفتم
پ ۹ ق ۴ : جونگ کوک دستامو آورد پایین و گفت .... دیگه عادت میکنی بیبی.....تو هم قراره دستات به خون آلوده بشه!
دستامو پرت کرد پایین و رو به یونگی به من اشاره کرد و گفت
جونگ کوک.....بهش تیر اندازی یاد بده از هر نوع اسلحه...... یکی رو یاد گرفت با بعدی شروع کن!
یونگی سری به نشانه تایید تکون داد خواست بره دستشو گرفتم
.....+ جونگ کوک....هنوز نمیخوای بگی منو چیکار میخوای؟......
دستمو گرفت فشار داد
جونگ کوک... یک منو به اسمم صدا نمیکنی دو الان باهات کار دارم
از دستم کشید بردم
+ هی ... یواش دستم درد گرفت
جونگ کوک... به اَنم!
ایشش ...خو بلدم راه برم چه نیازیه اینطوری منو بکشی؟......واسه من یک دو میکنه!..... بردم تو یه زیر زمین و در یکی از اتاق ها رو باز کرد وقتی وارد شدیم همه از حرکت ایستادن از بوش فهمیدم...همون جاییه ک مواد میسازن ....از بوش شاید هروئین یا شیشه باشه .....یکی اومد جلو گفت
...چیزی میخواهید رئیس؟
...جونگ کوک...یه نمونه بیار سریع اون یارو هم با دستپاچگی رفت و یه کیسه پلاستیکی کوچیک آورد و داد به جونگ کوک یه نگاه بهش انداختم و جونگ کوک دادش تو دستم
۴۳.۹k
۱۰ تیر ۱۴۰۰