عشق کودکی
پارت 17
**بعد صبحونه**
کوک: خب دیگه ما میریم..
لیا: داداشی نرو😕
کوک: تند تند میام پیشت خب؟
لیا باشه🙂
کوک: یوتا رو بغل کردم و رفتیم خونه*
*
کوک: نظرت چیه بریم ویلا ( ادمین منظورش همون ویلای ران بن وویاج هست)
ا/ت: هان؟
کوک: با بچها..لیا هم حوصله اش سر میره تو خونه فردا یا پس فردا بریم.. تروخداا
ا/ت؛بقیع چی میگن؟
کوک: خب راستش بهشون نگفتم..قراره بگم
ا/ت: بریم.. برای یونا هم خوب میشع🙃
کوک: پس اوکیه؟
ا/ت: اوکیه
**بعد صبحونه**
کوک: خب دیگه ما میریم..
لیا: داداشی نرو😕
کوک: تند تند میام پیشت خب؟
لیا باشه🙂
کوک: یوتا رو بغل کردم و رفتیم خونه*
*
کوک: نظرت چیه بریم ویلا ( ادمین منظورش همون ویلای ران بن وویاج هست)
ا/ت: هان؟
کوک: با بچها..لیا هم حوصله اش سر میره تو خونه فردا یا پس فردا بریم.. تروخداا
ا/ت؛بقیع چی میگن؟
کوک: خب راستش بهشون نگفتم..قراره بگم
ا/ت: بریم.. برای یونا هم خوب میشع🙃
کوک: پس اوکیه؟
ا/ت: اوکیه
۱۸.۸k
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.