فیک کوک ۷
پارت ۷
کوک
از خواب بلندم شدم دیدم ات کنارم خوابیده نگاهی به صورتش انداختم دیدم خیلی مظلوم خوابیده بلند شدم رفتم پایین دیدم اجوما صحبونه درست کرده (بچه ها اجوما شبا میره خونه و صبحانه میاد اعمارت کوک )
داشتم صبحونه میخوردم یه دفع صدای جیغ اومد رفتم بالا دیدم ات هست داره گریه میکنه
ات
صبح که بیدار شدم دیدم خونه خودم نیستم اتفاق های دیشب یادم اومد و جیغ زدم با خودم گفتم:من دیشب با کوک خوابیدم داشت گریه میگرفت چون من تاحالا با هیچ
کس نخوابیدم
دیدم کوک اومد بالا
_چی شده
+تو دیشب با من خوابیدی (گریه)
_گریه نکن یه اتفاق بوده
+چی اتفاق بوده من تاحالا با هیچ مردی نبودم
کوک
وقتی اینو گفت پشیمون شدم از کاری که کردم رفتم بغلش
کردم
+کوک من چیکار کنم حالا
_اشکالی نداره
+کوک من باید برم خونه بابام من دعوا میکنه من دیشب بهش گفتم میرم بیرون و میام خونه
_باشه حالا بلند شو آماده شو تا ببرمت خونه
+باش ولی من لباس ندارم
_الان یکی از لباسی های خودمو بهت میدم
از زبان بنده
کوک رفت یه لباس به ات داد و بعد کوک بردش خونه
ات
رفتم خونه بابام بهم گفت که دیشب کجا بود منم گفتم که دیشب رفتم خونه یونا اونجا موندم
رفتم داخل اتاقم و گریه کردم نفهمیدم کی خوابم برد (۵ساعت بعد)وقتی از خواب بلند شدن دیدم ساعت ۵هست
رفتم حموم ۵ دقیقه و یه لباس شبم پوشیدم (گذاشتم )
رفتم پایین دیدم زنگ خونه خورد خودش بود رفتم درو باز کردم
وقتی دیدمش یه دسته گل سفید دستش بود و بعد دسته گل داد بهم رفتیم داخل که عموم گفت
(علامت:«)
«:بچه ها برین داخل اتاق ما صحبت های خصوصی داریم
+باشه
رفتیم داخل نه من حرف زدم نه یونگ سو
چند دقیقه بعد
بابام صدام کرد
$باباش
$بچه ها شما باید با هم ازدواج کنید
+چرا بابا (تعجب )
$بهت گفته بودم که یه روز باید با یونگ سو ازدواج کنی
یونگ سو تو مشکلی نداری
@نع عمو
$خوبه پس دو روز دیگه عروسی میکنید
+بابا منم انسانم (گریه)
بدونه هیچ حرفی رفتم داخل اتاق گریه کردم
۲روز بعد امروز روز عروسی بود باید آماده میشدم من داخل این دو روزه از اتاقم بیرون نیومدم
داشتم لباس عروس میپوشیدم که گوشیم زنگ خورد کوک بود
جواب دادم
+الو (صدای گرفته)
_چی شده ات چرا صدات گرفته هست
+کوک من چیکار کنم (گریه )
_مگه چی شده
+کوک میای همو ببینیم (گریه)
-باشه
کوک
وقتی زنگ ات زدم صدای داشت گریه میکرد
وفتی آدرس فرستاد رفتم اونجا دیدم با یه لباس عروس هست تعجب کرد رفتم پیشش
_چی شده چرا لباس عروس برت هستم
+کوک من چیکار کنم بابام منو با اجباری منو شوهر بده (گریه)
_گریه نکن
رفتم بغلش کردم
_گریه نکن صورت خوشگلت خراب میشه
+کوک الان بابام میاد اگر منو با تو ببینه بد میشه تو که بابامو میشناسی
_من رفتم ولی نمیزام با این مرده ازدواج کنی
+لطفا برو
کوک رفت منم رفت داخل خونه تا یونگ سو بیا
با یونگ سو رفتم تالار همه برامون دست میزدم ولی هیچ کس خبر نداره که این عروسی اجباری هست
داشتم میرفتم کوک دیدم داشت دست میزد داشت گریه میگرفت
که یونگ سو دستمو فشار داد که گفت
@گریه کنی بد برات تموم میشه برات دارم داخله خونه
وقتی تموم شد عروسی با یونگ سو رفتیم خونه دسته منو گرفت و برد
+ داری چی کار میکنی
@مگه یادت رفت گفتم داخل خونه چیکارت میکنم
@زود باش لباستو در بیار
+چرا
@زود باش (داد)
+باش
از ربان خودم
ات لباسشو در آورد و یونگ سو شروع کرد به زدن
چنددقیقه بعد صدا تیر اومد
@وایسا ببینم کی جرئت کرده بیاد اینجا
ات کامل بیهوش بود یونگ سو که رفت بیرون کوک اومد داخل دید که ات کامل بیهوش شده بغلش کرد بردش بیرون
و رفت خونه
…………..
خ
م
ا
ر
ی
شرط
۱۰تا لایک
کوک
از خواب بلندم شدم دیدم ات کنارم خوابیده نگاهی به صورتش انداختم دیدم خیلی مظلوم خوابیده بلند شدم رفتم پایین دیدم اجوما صحبونه درست کرده (بچه ها اجوما شبا میره خونه و صبحانه میاد اعمارت کوک )
داشتم صبحونه میخوردم یه دفع صدای جیغ اومد رفتم بالا دیدم ات هست داره گریه میکنه
ات
صبح که بیدار شدم دیدم خونه خودم نیستم اتفاق های دیشب یادم اومد و جیغ زدم با خودم گفتم:من دیشب با کوک خوابیدم داشت گریه میگرفت چون من تاحالا با هیچ
کس نخوابیدم
دیدم کوک اومد بالا
_چی شده
+تو دیشب با من خوابیدی (گریه)
_گریه نکن یه اتفاق بوده
+چی اتفاق بوده من تاحالا با هیچ مردی نبودم
کوک
وقتی اینو گفت پشیمون شدم از کاری که کردم رفتم بغلش
کردم
+کوک من چیکار کنم حالا
_اشکالی نداره
+کوک من باید برم خونه بابام من دعوا میکنه من دیشب بهش گفتم میرم بیرون و میام خونه
_باشه حالا بلند شو آماده شو تا ببرمت خونه
+باش ولی من لباس ندارم
_الان یکی از لباسی های خودمو بهت میدم
از زبان بنده
کوک رفت یه لباس به ات داد و بعد کوک بردش خونه
ات
رفتم خونه بابام بهم گفت که دیشب کجا بود منم گفتم که دیشب رفتم خونه یونا اونجا موندم
رفتم داخل اتاقم و گریه کردم نفهمیدم کی خوابم برد (۵ساعت بعد)وقتی از خواب بلند شدن دیدم ساعت ۵هست
رفتم حموم ۵ دقیقه و یه لباس شبم پوشیدم (گذاشتم )
رفتم پایین دیدم زنگ خونه خورد خودش بود رفتم درو باز کردم
وقتی دیدمش یه دسته گل سفید دستش بود و بعد دسته گل داد بهم رفتیم داخل که عموم گفت
(علامت:«)
«:بچه ها برین داخل اتاق ما صحبت های خصوصی داریم
+باشه
رفتیم داخل نه من حرف زدم نه یونگ سو
چند دقیقه بعد
بابام صدام کرد
$باباش
$بچه ها شما باید با هم ازدواج کنید
+چرا بابا (تعجب )
$بهت گفته بودم که یه روز باید با یونگ سو ازدواج کنی
یونگ سو تو مشکلی نداری
@نع عمو
$خوبه پس دو روز دیگه عروسی میکنید
+بابا منم انسانم (گریه)
بدونه هیچ حرفی رفتم داخل اتاق گریه کردم
۲روز بعد امروز روز عروسی بود باید آماده میشدم من داخل این دو روزه از اتاقم بیرون نیومدم
داشتم لباس عروس میپوشیدم که گوشیم زنگ خورد کوک بود
جواب دادم
+الو (صدای گرفته)
_چی شده ات چرا صدات گرفته هست
+کوک من چیکار کنم (گریه )
_مگه چی شده
+کوک میای همو ببینیم (گریه)
-باشه
کوک
وقتی زنگ ات زدم صدای داشت گریه میکرد
وفتی آدرس فرستاد رفتم اونجا دیدم با یه لباس عروس هست تعجب کرد رفتم پیشش
_چی شده چرا لباس عروس برت هستم
+کوک من چیکار کنم بابام منو با اجباری منو شوهر بده (گریه)
_گریه نکن
رفتم بغلش کردم
_گریه نکن صورت خوشگلت خراب میشه
+کوک الان بابام میاد اگر منو با تو ببینه بد میشه تو که بابامو میشناسی
_من رفتم ولی نمیزام با این مرده ازدواج کنی
+لطفا برو
کوک رفت منم رفت داخل خونه تا یونگ سو بیا
با یونگ سو رفتم تالار همه برامون دست میزدم ولی هیچ کس خبر نداره که این عروسی اجباری هست
داشتم میرفتم کوک دیدم داشت دست میزد داشت گریه میگرفت
که یونگ سو دستمو فشار داد که گفت
@گریه کنی بد برات تموم میشه برات دارم داخله خونه
وقتی تموم شد عروسی با یونگ سو رفتیم خونه دسته منو گرفت و برد
+ داری چی کار میکنی
@مگه یادت رفت گفتم داخل خونه چیکارت میکنم
@زود باش لباستو در بیار
+چرا
@زود باش (داد)
+باش
از ربان خودم
ات لباسشو در آورد و یونگ سو شروع کرد به زدن
چنددقیقه بعد صدا تیر اومد
@وایسا ببینم کی جرئت کرده بیاد اینجا
ات کامل بیهوش بود یونگ سو که رفت بیرون کوک اومد داخل دید که ات کامل بیهوش شده بغلش کرد بردش بیرون
و رفت خونه
…………..
خ
م
ا
ر
ی
شرط
۱۰تا لایک
۱۷.۶k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.