پارت ۳۳"انتقام"
"انتقام"
پارت ۳۳
رفتم تو پارکینگ و دوباره سوار ماشین شدم و پشت فرمون نشستم و تکیه دادم به صندلی گریه هام بند نمی اومد با مشت کوبیدم رو فرمون و سرمو گذاشتم روش و آروم آروم اشکام میریخت و صورتمو نوازش میکردن..
..........
_مرسی آقای وکیل..خواهشا خودتون این دادخواست رو برای آقای جیمین هم ارسال کنید.
"بله حتما!
تعظیمی کرد و اتاق خارج شد پشت میزم نشسته بودم سرم و چشام از شدت گریه هام درد میکرد..در اتاق زده شد که بدون هیچ مکثی بعدش باز شد که یونا داخل شد
با لبخندش همیشگیش داشت میومد سمتم که یهو وقتی به قیافم نگاه کرد لبخندش محو شد اومد روی مبل رو به روی میزم نشست و کیفشو گذاشت رو میز و برگشت سمتم
یونا:این چه سر و وضعیه که برای خودت درست کردی؟..باز چیشده؟با جیمین دعوا کردی؟
یه هوفی کشیدم و از سرجام پاشدم و رفتم رو به روش رو مبل نشستم و تمام اتفاق هارو براش تعریف کردم که با هر تیکش واکنش نشون میداد وقتی به آخرش رسیدم چشاش چهار تا شد با دستش زد رو پاهاش و با حرفاش به سمتم هجوم اورد
یونا:ا.ت تو عقلتو از دست دادیییی؟(بلند)
ی:مگه بچه اییی؟هاا؟تازه زخمیشم کردی؟
ی:الان که نمیخوای بهت افتخار کنم ن؟ آخه کدوم احمقی به پیامی که معلوم نیست از طرف کیه واکنش نشون میده ها؟
_یونا..تا تو توی ابی که من توش غرق شدم شنا نکنی نمیتونی بفهمی منو!
ی:باشه..قبول ولی چجوری تونستی به شوهر خودت جیمین شک کنی؟اصلا با عقل جور در میاد؟چرا باید جیمین همچی کاری کنه؟
ی:تاحالا با خودت فکر کردی؟
یجورایی هم یونا داشت راست میگفت این فقط یه پیام بود نمیتونست چیزی رو ثابت کنه برچی اینقدر واکنش نشون دادم...وای دادخواست طلاق!
یکم دیگه با یونا حرف زدم که بعدش پاشد رفت اعصاب اونم بهم ریخته بودم کلافه از سرجام پاشدم و یه نفس عمیق کشیدم و دادم بیرون به ساعت یه نگاهی کردم که ساعت ۵ بود گوشیمو برداشتم و زنگ وکیل زدم
_اگه دادخواست رو هنوز ارسال نکردید..کلا نفرستید!
"خانم ا.ت من همون موقعه ای که بهم گفتید ارسال کردم و رسید دست آقای پارک جیمین و ایشون هم امضا کردن.
یهو شوک بهم وارد شد نمیدونستم باید چی بگم فکر نمیکردم اینقدر زود بخواد قبول کنه..حق داشت واقعا حق داشت بدون دلیل کارم همچی حرکتی زدم خو معلومه که میخواد جدا بشه..
_برای ثبت که ارسال نکردی ن؟؟؟
"متاسفانه بله..نمیشه هم کاری کرد چون توافقی بوده!
_گندش بزنننننن(داد)
گوشیو قطع کردم و وسایلمو برداشتم و با عجله از اتاق کار رفتم بیرون باید با جیمین حرف میزدم.. تو راهروی شرکت بودم که منشی جلومو گرفت
"خانم یه لحظه وایستید
_چی شده؟بگو زود باش عجله دارم
"معلوم شد سیستم ها هک شده بوده..پلیس ها هم الان اینجان انگار فیلم های اونشب رو تونستن پیدا کنن!
یهو جا خوردم که زود رفتم سمت اتاق سیستم ها و داخل شدم بدون هیج سلامی و هیچی زود گفتم
_میخوام فیلمو ببینم الان!
بعد از دیدن فیلم اشک از گوشه چشام ریخت..این یکی دیگه بود آروم آروم فاصله گرفتم و رفتم عقب
_نه..نه..(گریه)
پلیس برگشت سمتم و شروع به حرف زدن کرد
"ما این آدم رو پیدا کردیم و ازش بازجویی کردیم و معلوم شد کار یکی از صاحب شرکتایی بوده که با پدر شما دشمنی داشته!..الان افراد در حال دستگیری ایشون هستن شما نگران نباشید!
بعد از حرفایی که شنیدم با عجله از اونجا خارج شدم باید زود خودمو به خونه میرسوندم
___
وارد خونه شدم همه جارو گشتم ولی جیمین نبود داخل اتاقش شدم که اونجا هم نبود گوشیمو از کیفم در اوردم و زنگ منشی شرکتش زدم اما نه اونجا هم نبود چشمم به کمدش خورد که درش باز بود رفتم سمتش و قشنگ بازش کردم که دیدم خالیه..با عجله برگشتم و بقیه اتاقش رو گشتم اما هیچکدوم از وسایلش نبود..آخه لامصب این خونه خودت بود تو چرا وسایلتو جمع کردی..زود شمارشو گرفتم ولی جواب نمیداد اشک از گوشه چشمام ریخت رفتم رو تختش نشستم که زیرم یه چیزی حس کردم پاشدم دیدم یه پاکت نامه بود یکم تو دستم نگهش داشتم و با دلهره داشتم نگاش میکردم رو تخت نشستم و بلاخره بازش کردم و با اولین خطش وجودم خالی شد
[تنها ارزوم وقت گذروندن با تو و موندن تو بود..اما تو مشتاق جدایی از من..اینو همیشه به خودم میگفتم هیچکس برام مث تو نمیشه هنوزم به این باور دارم اما اینقدر پسم زدی که به بدترین شکل ممکن آسیب دیدم ا.ت!
ا.ت من دوست دارم اما خستم خسته تر از نجات دادن کسی که نمیخواد نجات داده بشه..میتونی درکم کنی؟میتونی منو بفهمی؟
التماس کردن به تو واسه موندن تو توی زندگیم نابودم کرده..اینو هیچوقت بهت نگفته بودم ولی من تورو به خودم قول داده بودم ا.ت ولی تو هر دفعه میخواستی خوتو ازم بگیری!..ولی من این دفعه رهات کردم.
ما پایان خوش نداریم..ببخشید که دیر جنبیدم!]
پارت ۳۳
رفتم تو پارکینگ و دوباره سوار ماشین شدم و پشت فرمون نشستم و تکیه دادم به صندلی گریه هام بند نمی اومد با مشت کوبیدم رو فرمون و سرمو گذاشتم روش و آروم آروم اشکام میریخت و صورتمو نوازش میکردن..
..........
_مرسی آقای وکیل..خواهشا خودتون این دادخواست رو برای آقای جیمین هم ارسال کنید.
"بله حتما!
تعظیمی کرد و اتاق خارج شد پشت میزم نشسته بودم سرم و چشام از شدت گریه هام درد میکرد..در اتاق زده شد که بدون هیچ مکثی بعدش باز شد که یونا داخل شد
با لبخندش همیشگیش داشت میومد سمتم که یهو وقتی به قیافم نگاه کرد لبخندش محو شد اومد روی مبل رو به روی میزم نشست و کیفشو گذاشت رو میز و برگشت سمتم
یونا:این چه سر و وضعیه که برای خودت درست کردی؟..باز چیشده؟با جیمین دعوا کردی؟
یه هوفی کشیدم و از سرجام پاشدم و رفتم رو به روش رو مبل نشستم و تمام اتفاق هارو براش تعریف کردم که با هر تیکش واکنش نشون میداد وقتی به آخرش رسیدم چشاش چهار تا شد با دستش زد رو پاهاش و با حرفاش به سمتم هجوم اورد
یونا:ا.ت تو عقلتو از دست دادیییی؟(بلند)
ی:مگه بچه اییی؟هاا؟تازه زخمیشم کردی؟
ی:الان که نمیخوای بهت افتخار کنم ن؟ آخه کدوم احمقی به پیامی که معلوم نیست از طرف کیه واکنش نشون میده ها؟
_یونا..تا تو توی ابی که من توش غرق شدم شنا نکنی نمیتونی بفهمی منو!
ی:باشه..قبول ولی چجوری تونستی به شوهر خودت جیمین شک کنی؟اصلا با عقل جور در میاد؟چرا باید جیمین همچی کاری کنه؟
ی:تاحالا با خودت فکر کردی؟
یجورایی هم یونا داشت راست میگفت این فقط یه پیام بود نمیتونست چیزی رو ثابت کنه برچی اینقدر واکنش نشون دادم...وای دادخواست طلاق!
یکم دیگه با یونا حرف زدم که بعدش پاشد رفت اعصاب اونم بهم ریخته بودم کلافه از سرجام پاشدم و یه نفس عمیق کشیدم و دادم بیرون به ساعت یه نگاهی کردم که ساعت ۵ بود گوشیمو برداشتم و زنگ وکیل زدم
_اگه دادخواست رو هنوز ارسال نکردید..کلا نفرستید!
"خانم ا.ت من همون موقعه ای که بهم گفتید ارسال کردم و رسید دست آقای پارک جیمین و ایشون هم امضا کردن.
یهو شوک بهم وارد شد نمیدونستم باید چی بگم فکر نمیکردم اینقدر زود بخواد قبول کنه..حق داشت واقعا حق داشت بدون دلیل کارم همچی حرکتی زدم خو معلومه که میخواد جدا بشه..
_برای ثبت که ارسال نکردی ن؟؟؟
"متاسفانه بله..نمیشه هم کاری کرد چون توافقی بوده!
_گندش بزنننننن(داد)
گوشیو قطع کردم و وسایلمو برداشتم و با عجله از اتاق کار رفتم بیرون باید با جیمین حرف میزدم.. تو راهروی شرکت بودم که منشی جلومو گرفت
"خانم یه لحظه وایستید
_چی شده؟بگو زود باش عجله دارم
"معلوم شد سیستم ها هک شده بوده..پلیس ها هم الان اینجان انگار فیلم های اونشب رو تونستن پیدا کنن!
یهو جا خوردم که زود رفتم سمت اتاق سیستم ها و داخل شدم بدون هیج سلامی و هیچی زود گفتم
_میخوام فیلمو ببینم الان!
بعد از دیدن فیلم اشک از گوشه چشام ریخت..این یکی دیگه بود آروم آروم فاصله گرفتم و رفتم عقب
_نه..نه..(گریه)
پلیس برگشت سمتم و شروع به حرف زدن کرد
"ما این آدم رو پیدا کردیم و ازش بازجویی کردیم و معلوم شد کار یکی از صاحب شرکتایی بوده که با پدر شما دشمنی داشته!..الان افراد در حال دستگیری ایشون هستن شما نگران نباشید!
بعد از حرفایی که شنیدم با عجله از اونجا خارج شدم باید زود خودمو به خونه میرسوندم
___
وارد خونه شدم همه جارو گشتم ولی جیمین نبود داخل اتاقش شدم که اونجا هم نبود گوشیمو از کیفم در اوردم و زنگ منشی شرکتش زدم اما نه اونجا هم نبود چشمم به کمدش خورد که درش باز بود رفتم سمتش و قشنگ بازش کردم که دیدم خالیه..با عجله برگشتم و بقیه اتاقش رو گشتم اما هیچکدوم از وسایلش نبود..آخه لامصب این خونه خودت بود تو چرا وسایلتو جمع کردی..زود شمارشو گرفتم ولی جواب نمیداد اشک از گوشه چشمام ریخت رفتم رو تختش نشستم که زیرم یه چیزی حس کردم پاشدم دیدم یه پاکت نامه بود یکم تو دستم نگهش داشتم و با دلهره داشتم نگاش میکردم رو تخت نشستم و بلاخره بازش کردم و با اولین خطش وجودم خالی شد
[تنها ارزوم وقت گذروندن با تو و موندن تو بود..اما تو مشتاق جدایی از من..اینو همیشه به خودم میگفتم هیچکس برام مث تو نمیشه هنوزم به این باور دارم اما اینقدر پسم زدی که به بدترین شکل ممکن آسیب دیدم ا.ت!
ا.ت من دوست دارم اما خستم خسته تر از نجات دادن کسی که نمیخواد نجات داده بشه..میتونی درکم کنی؟میتونی منو بفهمی؟
التماس کردن به تو واسه موندن تو توی زندگیم نابودم کرده..اینو هیچوقت بهت نگفته بودم ولی من تورو به خودم قول داده بودم ا.ت ولی تو هر دفعه میخواستی خوتو ازم بگیری!..ولی من این دفعه رهات کردم.
ما پایان خوش نداریم..ببخشید که دیر جنبیدم!]
۲۲.۹k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.