پارت2:(در حین بحث ژیومین از دستشویی اومد بیرون)
پارت2:(در حین بحث ژیومین از دستشویی اومد بیرون)
سهون:ژیو جونم رنگ و روت پریده هااااا...چه کار کردی با خودت؟؟؟
ژیومین:باید تو ضیح بدم چکار کردم؟
سهون:هرچی داشتی و نداشتیو خالی کردی...فدات شم دستشویی فرار که نمیکرد...
ژیومین:چی میگفتید؟؟؟چرا اینقدر سروصدا میکردید؟؟دو دقیقه رفتم دستشوییا...اینقدر حرف زدید تمرکزم بهم ریخت نصفش نیومد...
سهون با خنده گف:نصفش نیومد اینی میومد دیه چی میشد...
ژیومین یهو در اومد آستیناشو بالا زدو گفت:الان خودم برات یه چیز باحال میپزم...
سهون تو دلش گف:یا دوازده تن اکسو این میخواد برام غذا درس کنه؟؟؟نه خدایا ودت کمکم کن...
سهون یاد اخرین باری افتاد که ژیومین غذا درس کرده بودو بعد خوردن اون غذا همگی به بیمارستان تشریف فرما شدن...
سهون:نه فدات شم من سیرم...
ژیومین با تعجب پرسید:تو که تا الان گرسنت بود چی شد یهو؟؟؟
سهون دلشو گرفت و گف:اخ اخ دلم....اینو گفتو رف طرف دستشویی
سهون:اگر بار گران بودیم رفتیم
(دزده دیه کاریش نمیشه کرد..)
ژیومین با تعجب به سهون نگاه میکرد...
سهون هدفونو از گوشش در اوردوگف:اخی بچم فیک کنم یاد اخرین باری که غذا درس کردی افتاد...الهی..
ژیومین:ای بابا شوما هم که هرچی میشه اونو میکشید وسط ..
همه با صداهای ناگواری که از دستشویی اومد به خودشون اومدن...
سهون:ژیو جونم رنگ و روت پریده هااااا...چه کار کردی با خودت؟؟؟
ژیومین:باید تو ضیح بدم چکار کردم؟
سهون:هرچی داشتی و نداشتیو خالی کردی...فدات شم دستشویی فرار که نمیکرد...
ژیومین:چی میگفتید؟؟؟چرا اینقدر سروصدا میکردید؟؟دو دقیقه رفتم دستشوییا...اینقدر حرف زدید تمرکزم بهم ریخت نصفش نیومد...
سهون با خنده گف:نصفش نیومد اینی میومد دیه چی میشد...
ژیومین یهو در اومد آستیناشو بالا زدو گفت:الان خودم برات یه چیز باحال میپزم...
سهون تو دلش گف:یا دوازده تن اکسو این میخواد برام غذا درس کنه؟؟؟نه خدایا ودت کمکم کن...
سهون یاد اخرین باری افتاد که ژیومین غذا درس کرده بودو بعد خوردن اون غذا همگی به بیمارستان تشریف فرما شدن...
سهون:نه فدات شم من سیرم...
ژیومین با تعجب پرسید:تو که تا الان گرسنت بود چی شد یهو؟؟؟
سهون دلشو گرفت و گف:اخ اخ دلم....اینو گفتو رف طرف دستشویی
سهون:اگر بار گران بودیم رفتیم
(دزده دیه کاریش نمیشه کرد..)
ژیومین با تعجب به سهون نگاه میکرد...
سهون هدفونو از گوشش در اوردوگف:اخی بچم فیک کنم یاد اخرین باری که غذا درس کردی افتاد...الهی..
ژیومین:ای بابا شوما هم که هرچی میشه اونو میکشید وسط ..
همه با صداهای ناگواری که از دستشویی اومد به خودشون اومدن...
۲.۳k
۰۶ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.