پارت = ۵۶
تقاص دوستی
ویو جونگکوک :
با عصبانت در عمارتو باز کردم .
_کجاست ؟(داد)
یکی از نگهبانا اومد جلوم .
*الان میارنش .
اوا یکاری میکنم دیگه جرات نکنی از در اتاق بیای بیرون .
ویو اوا :
داشتم سر اون یارو داد میزدم و دستم کشیده شد ، اومده بودن منو ببرن ، در هین رفتنم فوش میدادم .
+حقه که ادم عین سگ بزنتت، عوضی اشغال ، جواب بده دیگه .
+ولم کنینننن.
منو پرت کردن توی ماشین و به سمت عمارت حرکت کردن .
حرف یکی از اون نگهبانا رفت رو مخم .
*قراره بابات در اد ، رئیس خیلی عصبانیه .
+برام مهم نیست ، و به توهم ربطی نداره .
رسیده بودیم دم در عمارت ، نفسمو دادم بیرون و رفتم سمت در و بازش کردم .
رفتم جلو روی یکی از مبلا تو سالن اصلی نشسته بود، سمت چپ میز ناحار اماده بود تمام وسایل روش بود ولی کسی دورش نبود.
و با خشم تمام دود سیگارشو میداد بیرون .
بدون حرفی دستمو گذاشتم توی جیبم و بدون حالت پشیمونی بهش زل زدم .
ولی بعد سیگارشو انداخت تو جاسیگاری و داد زد .
_کدوم گوری رفته بودی .(داد)
بعد از سرجاش بلند شد و اومد طرفم .
جوابی نداشتم چون از اون فرار نکرده بودم ، به خاطر اون زنیکه بود .
با دستشو گردنمو گرفت و محکم فشار داد .
_وقتی سوال میکنم جوابمو بده ، کجا رفته بودیییییی.
داشتم خفه میشدم و دستمو محکم روی دستش کوبیدم .
+و..ل..م...کن...
دستشو باز کرد افتادم گردمو نگه داشتم .
_حالمو بهم میزنی ، فقط میتونی یه زیرخواب باشی ، خودمو گول میزدم که میتونی اخلاقتو درست کنی .
با این حرفش خیلی عصبانی شدم طوری که کارد میزدی خونم در نمیومد .
و یهو ترکیدم.
+خفه شو ، تو هیچی نمیفهمی از اخلاق حرف نزن روانی، هیچی نمونده تو بهم بگی اخلاقم بده یا خوب .
اگه فقط دنبال یکی بودی که شبا رو باهاش شریک شی چرا من بدبخت خدارو شکر فاحشه خونه ها پره .
صدام گرفت پس یکم صبر کردم و بعد دوباره ادامه دادم .
+فکر میکنی همه چی همین قدر راحته ، میدونی یکی مثل من چقدر سختی کشیده که بتونه به اینجا برسه که یکی مثل تو بیاد گند بزنه به زندگیش . انتظار داری همه چیز اونجوری باشه که تو میخوای ، ازت بدم میاد حالم ازت بهم میخوره...
تققق
داشتم حرف میزدم که محکم زد در گوشم . اومد دم گوشم و حرف زد .
_من تعیین میکنم کی زر بزنی، کی نفس بکشی ،کی بمیری تو یه هرزه ای نه بیشتر اینو با خودت تکرار کن .
یکم رفت عقب و تکرار کرد .
_نباید یادت بره .
دستمو از صورتم گرفتم و سرجام وایسادم ، بدون اشکی تکرار کردم.
ادامه دارد....
ویو جونگکوک :
با عصبانت در عمارتو باز کردم .
_کجاست ؟(داد)
یکی از نگهبانا اومد جلوم .
*الان میارنش .
اوا یکاری میکنم دیگه جرات نکنی از در اتاق بیای بیرون .
ویو اوا :
داشتم سر اون یارو داد میزدم و دستم کشیده شد ، اومده بودن منو ببرن ، در هین رفتنم فوش میدادم .
+حقه که ادم عین سگ بزنتت، عوضی اشغال ، جواب بده دیگه .
+ولم کنینننن.
منو پرت کردن توی ماشین و به سمت عمارت حرکت کردن .
حرف یکی از اون نگهبانا رفت رو مخم .
*قراره بابات در اد ، رئیس خیلی عصبانیه .
+برام مهم نیست ، و به توهم ربطی نداره .
رسیده بودیم دم در عمارت ، نفسمو دادم بیرون و رفتم سمت در و بازش کردم .
رفتم جلو روی یکی از مبلا تو سالن اصلی نشسته بود، سمت چپ میز ناحار اماده بود تمام وسایل روش بود ولی کسی دورش نبود.
و با خشم تمام دود سیگارشو میداد بیرون .
بدون حرفی دستمو گذاشتم توی جیبم و بدون حالت پشیمونی بهش زل زدم .
ولی بعد سیگارشو انداخت تو جاسیگاری و داد زد .
_کدوم گوری رفته بودی .(داد)
بعد از سرجاش بلند شد و اومد طرفم .
جوابی نداشتم چون از اون فرار نکرده بودم ، به خاطر اون زنیکه بود .
با دستشو گردنمو گرفت و محکم فشار داد .
_وقتی سوال میکنم جوابمو بده ، کجا رفته بودیییییی.
داشتم خفه میشدم و دستمو محکم روی دستش کوبیدم .
+و..ل..م...کن...
دستشو باز کرد افتادم گردمو نگه داشتم .
_حالمو بهم میزنی ، فقط میتونی یه زیرخواب باشی ، خودمو گول میزدم که میتونی اخلاقتو درست کنی .
با این حرفش خیلی عصبانی شدم طوری که کارد میزدی خونم در نمیومد .
و یهو ترکیدم.
+خفه شو ، تو هیچی نمیفهمی از اخلاق حرف نزن روانی، هیچی نمونده تو بهم بگی اخلاقم بده یا خوب .
اگه فقط دنبال یکی بودی که شبا رو باهاش شریک شی چرا من بدبخت خدارو شکر فاحشه خونه ها پره .
صدام گرفت پس یکم صبر کردم و بعد دوباره ادامه دادم .
+فکر میکنی همه چی همین قدر راحته ، میدونی یکی مثل من چقدر سختی کشیده که بتونه به اینجا برسه که یکی مثل تو بیاد گند بزنه به زندگیش . انتظار داری همه چیز اونجوری باشه که تو میخوای ، ازت بدم میاد حالم ازت بهم میخوره...
تققق
داشتم حرف میزدم که محکم زد در گوشم . اومد دم گوشم و حرف زد .
_من تعیین میکنم کی زر بزنی، کی نفس بکشی ،کی بمیری تو یه هرزه ای نه بیشتر اینو با خودت تکرار کن .
یکم رفت عقب و تکرار کرد .
_نباید یادت بره .
دستمو از صورتم گرفتم و سرجام وایسادم ، بدون اشکی تکرار کردم.
ادامه دارد....
۳.۲k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.