پرستار بچم پارت ۳۵
جیمین :من که کاری نمیکنم
ویو ات:رفتم و پریدم بغل مامانم
ات:مامانمممم
م.ا:دخترمم*نوازش سرت* بی ادب ادبت کجا رفته به مهمونا سلام نمیکنی؟
ات:خانم جئون یجی شی خوش اومدید ببخشید ندیدمتون
م.ک:مشکلی نیس دخترم
م.ا:ات برو شیرینی و نوشیدنی بگیر بیا
ویو ات:دیگه نزدیک شب شده بود مامانم تصمیم گرفت برای شام داشتم روی باربیکیو گوشت گیریل میکردم که دستای کسی رو دور کمرم حس کردم برگشتن که کوک لباشو گذاشت روی لبام هولش دادم
ات:چیکار میکنیییی
کوک:دارم عشقمو میبوسم مشکلیه؟
ات:کوک یکی میبینه
کوک:خب ببینه مگه چیه؟
ات:یکم حیا کننننننن
کوک:قرار بود امروز با من توی خونه، تنها، بدون لباس وقت بگذرونی اما پا شدی اومدی بیرون
ات:میتونستی نیای من خیلی وقته با مامانم نرفتم بیرون
جیهو:مامانییییییی
ات:جیهووو*میای پایین که میپره بغلت*
م.ک:ببخشید خیلی بی قراری میکرد می خواست بیاد پیشت
ات:مشکلی نیست ، میخواستی بیای پیش مامانی الهه؟
م.ا:چه پسر خوش اخلاقی خدا حفظش کنه
کوک:ممنون
+داشتم گوشتا رو گیریل یاکریم که جیمین اومد پیشم
جیمین: زیاد به خودت فشار نیار باشه؟
ات:باباب فشار چی یه غذائه دیگه، میتونی بقیه رو صدا بزنی؟
جیمین:اوهوم
ویو ات: یکم جیهو روی شونم سنگینی میکرد ولی چیزی نگفتم برگر ها رو سرو کردم و کباب ها رو زیز کردم و روش کشیدم... نشستیم دور میزی که مامانم آورده بود همه شروع کردن به خوردن ولی مامان کوک هنوز شروع نکرده بود
ات:خوشتون نمیاد مامان میخواید براتون یه چیز دیگه درست کنم؟
م.ک: اوه نه ممنون نگران کوکم هنوز نیومده
ات:شما شروع کنید من میرم دنبالش
ویو ات: جیهو رو گذاشتم توی بغل مامانم و رفتن دنبال کوک، دیدم روی تاب داره با تلفن حرف میزنه
رفتم جلو و آروم گونشو بوسیدم که گمرو گرفت و افتادم روی پاش
کوک:اتقدر دلبری نکن همین وسط به فاکت میدما
ات:هی خیلی بی ادبی فقد خواستم بگم شام امادس بخور اما ظاهرا تلفنت مهم تره
از روی پاهاش بلند شدم و خواستم برم که دوبار گرفتم و لبامو بوسید
کوک: شام من لبای توئه ، بریم *لبخند*
ویو ات:رفتم و پریدم بغل مامانم
ات:مامانمممم
م.ا:دخترمم*نوازش سرت* بی ادب ادبت کجا رفته به مهمونا سلام نمیکنی؟
ات:خانم جئون یجی شی خوش اومدید ببخشید ندیدمتون
م.ک:مشکلی نیس دخترم
م.ا:ات برو شیرینی و نوشیدنی بگیر بیا
ویو ات:دیگه نزدیک شب شده بود مامانم تصمیم گرفت برای شام داشتم روی باربیکیو گوشت گیریل میکردم که دستای کسی رو دور کمرم حس کردم برگشتن که کوک لباشو گذاشت روی لبام هولش دادم
ات:چیکار میکنیییی
کوک:دارم عشقمو میبوسم مشکلیه؟
ات:کوک یکی میبینه
کوک:خب ببینه مگه چیه؟
ات:یکم حیا کننننننن
کوک:قرار بود امروز با من توی خونه، تنها، بدون لباس وقت بگذرونی اما پا شدی اومدی بیرون
ات:میتونستی نیای من خیلی وقته با مامانم نرفتم بیرون
جیهو:مامانییییییی
ات:جیهووو*میای پایین که میپره بغلت*
م.ک:ببخشید خیلی بی قراری میکرد می خواست بیاد پیشت
ات:مشکلی نیست ، میخواستی بیای پیش مامانی الهه؟
م.ا:چه پسر خوش اخلاقی خدا حفظش کنه
کوک:ممنون
+داشتم گوشتا رو گیریل یاکریم که جیمین اومد پیشم
جیمین: زیاد به خودت فشار نیار باشه؟
ات:باباب فشار چی یه غذائه دیگه، میتونی بقیه رو صدا بزنی؟
جیمین:اوهوم
ویو ات: یکم جیهو روی شونم سنگینی میکرد ولی چیزی نگفتم برگر ها رو سرو کردم و کباب ها رو زیز کردم و روش کشیدم... نشستیم دور میزی که مامانم آورده بود همه شروع کردن به خوردن ولی مامان کوک هنوز شروع نکرده بود
ات:خوشتون نمیاد مامان میخواید براتون یه چیز دیگه درست کنم؟
م.ک: اوه نه ممنون نگران کوکم هنوز نیومده
ات:شما شروع کنید من میرم دنبالش
ویو ات: جیهو رو گذاشتم توی بغل مامانم و رفتن دنبال کوک، دیدم روی تاب داره با تلفن حرف میزنه
رفتم جلو و آروم گونشو بوسیدم که گمرو گرفت و افتادم روی پاش
کوک:اتقدر دلبری نکن همین وسط به فاکت میدما
ات:هی خیلی بی ادبی فقد خواستم بگم شام امادس بخور اما ظاهرا تلفنت مهم تره
از روی پاهاش بلند شدم و خواستم برم که دوبار گرفتم و لبامو بوسید
کوک: شام من لبای توئه ، بریم *لبخند*
۸۸.۱k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.