ادامه

ادامه
(ویو ا/ت)
صبح پاشدم و اومدم گوشیمو چک کنم که دیدم از سوبین پیام اومده خوشحال بودم تا اینکه پیام خوندم
بعد از خوندن پیام*
فقط داشتم گریه میکردم برای همین بود که دیشب باهام سرد شده بود ولی برای چی داره باهام کات میکنه مگه من باهاش چیکار کردم؟

چند سال بعد
(ویو سوبین)
با اینکه چند وقت بود باهم قرار میزاشتیم ولی هنوز نتونسته بودم به دوست پسر گفتن بهش عادت کنم هنوز به ا/ت فکر میکردم برای همین بعد از چند وقت حسمو بهش گفتم
(سوبین_ یونجون×)
_خب یونجون نظرت چیه دیگه باهم قرار نزاریم و فقط به عنوان دوست صمیمی باهم باشیم
×(شوکه شده بودم شاید واقعا نمی‌خواست دیگه باهم قرار بزاریم پس بهش سخت نگرفتم)
×اوکی ولی قول بده باهم صمیمی بمونیم
_قول
چند ساعت بعد
(ویو ا/ت)
داشتم میرفتم نزدیک کمپانی که سوبین رو دیدم سعی کردم بهش فکر نکنم به خودم قول داده بودم فراموشش کنم که اومد سمتم و تعجب کرده بودم
(ا/ت+سوبین_)
_ا/ت من واقعا معذرت میخوام اون شب خیلی سریع تصمیم گرفتم
+خب که چی؟(نویسنده:خب که چی نداره مگه پابو ای)
_میشه دوباره باهم قرار بذاریم؟(با بغض)
+خب....باشه و پریدم تو بغلش
(ن:آره دیگه خلاصه که سوبین با ا/ت قرار میذاره با یونجون هم که دوسته ببخشید اگه ریدم ولی سعی کردم خوب بشه و خوشتون بیاد زیباهام)