فیک جیمین p¹⁰ *پارت ۹ بود؟یادم نیس*
جیمین: اوکی ، زود خودمو میرسونم
&قطع کرد&
ات: چیشده؟؟
جیمین: داشتیم به قسمت جذاب کار میرسیدیم ولی عیب نداره بپوش بریم ...
ات : کجا ؟ شرکت؟
جیمین: تو راه برات توضیح میدم
سریع لباساشونو پوشیدن و رفتن شرکت
&اومدن جلوی دفتر که دیدن دختره اونجاس&
ات: عایششششش ... ما از دس تو ی روز راحت نداریم ... بیا برو بمیر دیگه لعنتی
دختر خاله جیمین = #
#یا ات چطور جرعت میکنی؟ من با جیمین ازدواج میکنم حالا ببین ...
جیمین: لطفا گوه نخور
ات: از اینجا برو ...
#ات میشه خصوصی باهات حرف بزنم؟!
ات: هوممم ، اوکی ....
جیمین: ات ، نه .... نکن اینکارو
ات: چیزی نمیشه ؛ ما دخترا خوب همو میفهمیم
ات و # نشستن زر .... چیز حرف بزنن ....
#ات راستش متاسفم که باعث این اتفاقا شدم ولی من جیمینو دوس ندارم ، من عاشق یکی دیگم ولی مامان من و مامان جیمین مجبورم کردن تظاهر کنم عاشقشم اونا منو به زور فرستادن اینجا منم برای درآوردن حرص پسری که دوسش دارم سعی کردم به جیمین نزدیک شم واقعا متاسفم......*بغض*
ات: یااااااا کنچانا .... چیزی نیس ... من بخشیدمت ... ولی دیگه تکرارش نکن ...
#ممنون ات تو خیلی خوبی ، تو و جیمین واقعا به هم میاین
ات : ممنونم ، من با مامانت صحبت میکنم تو خودت حق داری انتخاب کنی کیو دوس داشته باشی (:
#تو واقعا مث خواهرمی (من هنوز باهات مشکل دارم کیومرث 🗿🚬)
جیمین: یااا چیشد؟ دعواتون نشد که ؟ ولی فک کن سر من دعوا شه چه حالی میده هاا
ات: برات تعریف میکنم ، فعلا بیا برگردیم خونه ....
جیمین: اوهوم هنوز نصف کارمون مونده ...
ات: نظرم عوض شد میتونیم یکم رو کارای شرکت نظارت کنیم ...
جیمین:*خنده* ات ... از دست تو آخه دختر ، باشه هرچی تو بگی &سرشو بوسید&
ات رفت نشست تو دفتر که جیمینم اومد تو
جیمین: چطور # راضی کردی بره پی زندگیش؟
ات : داستانش طولانیه زهزاخزحارکدمنجاخیعسهعجتچتمدخبهکیریفیسدندجرتحرابهیهیهیهبتدجتدجتدجتدجتددت &مثلا تعریف کردش😂🫱🏻🫲🏼&
جیمین: هوم ، جالبه ...
ات : ولی میدونی چیه حتی ....
&قطع کرد&
ات: چیشده؟؟
جیمین: داشتیم به قسمت جذاب کار میرسیدیم ولی عیب نداره بپوش بریم ...
ات : کجا ؟ شرکت؟
جیمین: تو راه برات توضیح میدم
سریع لباساشونو پوشیدن و رفتن شرکت
&اومدن جلوی دفتر که دیدن دختره اونجاس&
ات: عایششششش ... ما از دس تو ی روز راحت نداریم ... بیا برو بمیر دیگه لعنتی
دختر خاله جیمین = #
#یا ات چطور جرعت میکنی؟ من با جیمین ازدواج میکنم حالا ببین ...
جیمین: لطفا گوه نخور
ات: از اینجا برو ...
#ات میشه خصوصی باهات حرف بزنم؟!
ات: هوممم ، اوکی ....
جیمین: ات ، نه .... نکن اینکارو
ات: چیزی نمیشه ؛ ما دخترا خوب همو میفهمیم
ات و # نشستن زر .... چیز حرف بزنن ....
#ات راستش متاسفم که باعث این اتفاقا شدم ولی من جیمینو دوس ندارم ، من عاشق یکی دیگم ولی مامان من و مامان جیمین مجبورم کردن تظاهر کنم عاشقشم اونا منو به زور فرستادن اینجا منم برای درآوردن حرص پسری که دوسش دارم سعی کردم به جیمین نزدیک شم واقعا متاسفم......*بغض*
ات: یااااااا کنچانا .... چیزی نیس ... من بخشیدمت ... ولی دیگه تکرارش نکن ...
#ممنون ات تو خیلی خوبی ، تو و جیمین واقعا به هم میاین
ات : ممنونم ، من با مامانت صحبت میکنم تو خودت حق داری انتخاب کنی کیو دوس داشته باشی (:
#تو واقعا مث خواهرمی (من هنوز باهات مشکل دارم کیومرث 🗿🚬)
جیمین: یااا چیشد؟ دعواتون نشد که ؟ ولی فک کن سر من دعوا شه چه حالی میده هاا
ات: برات تعریف میکنم ، فعلا بیا برگردیم خونه ....
جیمین: اوهوم هنوز نصف کارمون مونده ...
ات: نظرم عوض شد میتونیم یکم رو کارای شرکت نظارت کنیم ...
جیمین:*خنده* ات ... از دست تو آخه دختر ، باشه هرچی تو بگی &سرشو بوسید&
ات رفت نشست تو دفتر که جیمینم اومد تو
جیمین: چطور # راضی کردی بره پی زندگیش؟
ات : داستانش طولانیه زهزاخزحارکدمنجاخیعسهعجتچتمدخبهکیریفیسدندجرتحرابهیهیهیهبتدجتدجتدجتدجتددت &مثلا تعریف کردش😂🫱🏻🫲🏼&
جیمین: هوم ، جالبه ...
ات : ولی میدونی چیه حتی ....
۱۱.۶k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.