فصلــ💜دومــ💜
فصلــ💜دومــ💜
پارت۸۲💜
ددی💜شوگره💜 اجباریه من 💜
صبح سانامی پاشد و واسه خودشو جیمین صبحونه حاضر کرد...
جیمینم نشسته بود باهاش میخورد
جیمین:: امروز خیلی سرم شلوغه شاید آخر شب بیام..باز واسه خودت خیال بافی نکنی
سانامی:: وااا🥺حداقل الان ک باردارم پیشم بمون..
جیمین:: این چند روز کارارو ردیف کنم دیگه میام پهلوت..
سانامی باشه ای با لبای آویزون گفت و هی میخورد...
جیمین:: سانا..
سانامی:: هوم
جیمین:: گفتم فقط چند روز...
سانامی:: گفتم باشه
جیمین:: هههففف من از دست تو چی میکشم..
سانامی:: نقاشی
جیمین:: نچ😂
سانامی:: عوم..
چند مین بعد ک خاستن پاشن ک یکی از بادیگاردا اومد...
@ آ..آقا ببخشید یهویی میام..
سانامی ک لباسه خیلی باز پوشیده بود با سعی میکرد همونجا پست میز بمونه چون میدونست جیمین خوشش نمیاد بدنشو ببینن..
جیمین:: چیشده؟!
@ هان نیست..
سانامی:: هان کیه؟!
جیمین:: یکی از بادیگاردای عمارت...
@ دوروزی میشه ک نیستش
جیمین:: چی؟! من فک کردم مرخصی فرستادیش
@ ن نیستش تلفنشم خاموشه خانوادشم ازش بیخبرن
جیمین:: م..مگ میشه
جیمین نگاهی ب چهره نگران سانامی انداخت و روشو برگردوند
جیمین:: میتونی بری...پیگیری میکنم
@ چشم
این یکی بادیگارد رفت و سانامی با ترس اومد پیش جیمین
جیمین:: بدو اتاق لباساتو عوض کن
سانامی:: بادیگارده چطور غیبش زده؟! اون همونی نیست ک فرستادیش واسه کاری بیرون؟!
جیمین:: چرا..ولی نمیدونم چ بلایی سرش اومده
سانامی:: یعنی کسی...
جیمین:: فکرای منفیو از خودت دور کن،چیزی نیست،،،برو تو اتاق و اروم باش
سانامی:: میخای چیکار کنی؟!
جیمین:: با شیومین اوکیش میکنم..وقتشه برگرده عمارت..
سانامی:: کجاا؟! مطمئنی بیاد ؟! سانو بارداره
جیمین:: آییششش اینو چیکار کنم...میگم ی زن مطمئن بزاره پیشش..فقط شیومینه ک بتونه کمک من کنه
جیمین رفت کیفشو از رو کاناپه برداشت و رفت بیرون
سانامی هم برگشت بره تو اتاق
...................................................
شیومین:: اوکی میام شرکت
سانو:: کی بود؟!
شیومین:: جیمین..
سانو:: چشه؟!
شیومین:: الانا حضورم تو عمارت و شرکت و...خیلی مهمه
سانو:: چی؟! برای چی آخه منو..
شیومین:: سانو بیبی... اتفاقاتی داره واسشون میوفته،اینجارو بادیگارد میارم و یه خانمو میارم ک تو خونه وقتی من نباشم ازت مراقبت کنه...
سانو:: خونمونو برگردونیم اونجا؟!
شیومین:: مطمئنی؟!
سانو:: خ..خب..
شیومین:: بعد راجبش حرف میزنیم...راستی
سانو:: جانم..
شیومین:: سانامی بارداره😐😂
سانو:: الکییی
شیومین:: راس میگم جیمین گف
سانو:: بلاخره این اونی من ب ارزوش رسید...
شیومین:: دیرم شد باید برم
سانو:: عع..اوکی برو
شیومین رفت ک حاضر بشه و بره
سانو هم رفت زنگ بزنه ب سانامی
پارت۸۲💜
ددی💜شوگره💜 اجباریه من 💜
صبح سانامی پاشد و واسه خودشو جیمین صبحونه حاضر کرد...
جیمینم نشسته بود باهاش میخورد
جیمین:: امروز خیلی سرم شلوغه شاید آخر شب بیام..باز واسه خودت خیال بافی نکنی
سانامی:: وااا🥺حداقل الان ک باردارم پیشم بمون..
جیمین:: این چند روز کارارو ردیف کنم دیگه میام پهلوت..
سانامی باشه ای با لبای آویزون گفت و هی میخورد...
جیمین:: سانا..
سانامی:: هوم
جیمین:: گفتم فقط چند روز...
سانامی:: گفتم باشه
جیمین:: هههففف من از دست تو چی میکشم..
سانامی:: نقاشی
جیمین:: نچ😂
سانامی:: عوم..
چند مین بعد ک خاستن پاشن ک یکی از بادیگاردا اومد...
@ آ..آقا ببخشید یهویی میام..
سانامی ک لباسه خیلی باز پوشیده بود با سعی میکرد همونجا پست میز بمونه چون میدونست جیمین خوشش نمیاد بدنشو ببینن..
جیمین:: چیشده؟!
@ هان نیست..
سانامی:: هان کیه؟!
جیمین:: یکی از بادیگاردای عمارت...
@ دوروزی میشه ک نیستش
جیمین:: چی؟! من فک کردم مرخصی فرستادیش
@ ن نیستش تلفنشم خاموشه خانوادشم ازش بیخبرن
جیمین:: م..مگ میشه
جیمین نگاهی ب چهره نگران سانامی انداخت و روشو برگردوند
جیمین:: میتونی بری...پیگیری میکنم
@ چشم
این یکی بادیگارد رفت و سانامی با ترس اومد پیش جیمین
جیمین:: بدو اتاق لباساتو عوض کن
سانامی:: بادیگارده چطور غیبش زده؟! اون همونی نیست ک فرستادیش واسه کاری بیرون؟!
جیمین:: چرا..ولی نمیدونم چ بلایی سرش اومده
سانامی:: یعنی کسی...
جیمین:: فکرای منفیو از خودت دور کن،چیزی نیست،،،برو تو اتاق و اروم باش
سانامی:: میخای چیکار کنی؟!
جیمین:: با شیومین اوکیش میکنم..وقتشه برگرده عمارت..
سانامی:: کجاا؟! مطمئنی بیاد ؟! سانو بارداره
جیمین:: آییششش اینو چیکار کنم...میگم ی زن مطمئن بزاره پیشش..فقط شیومینه ک بتونه کمک من کنه
جیمین رفت کیفشو از رو کاناپه برداشت و رفت بیرون
سانامی هم برگشت بره تو اتاق
...................................................
شیومین:: اوکی میام شرکت
سانو:: کی بود؟!
شیومین:: جیمین..
سانو:: چشه؟!
شیومین:: الانا حضورم تو عمارت و شرکت و...خیلی مهمه
سانو:: چی؟! برای چی آخه منو..
شیومین:: سانو بیبی... اتفاقاتی داره واسشون میوفته،اینجارو بادیگارد میارم و یه خانمو میارم ک تو خونه وقتی من نباشم ازت مراقبت کنه...
سانو:: خونمونو برگردونیم اونجا؟!
شیومین:: مطمئنی؟!
سانو:: خ..خب..
شیومین:: بعد راجبش حرف میزنیم...راستی
سانو:: جانم..
شیومین:: سانامی بارداره😐😂
سانو:: الکییی
شیومین:: راس میگم جیمین گف
سانو:: بلاخره این اونی من ب ارزوش رسید...
شیومین:: دیرم شد باید برم
سانو:: عع..اوکی برو
شیومین رفت ک حاضر بشه و بره
سانو هم رفت زنگ بزنه ب سانامی
۲۲.۸k
۲۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.