آنتی bts 💚پــارت۲۶💚 کپ👇
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(دو ماه بعد)
*جیــن
دو ماهی از مرگ مینسو میگذشت. تو این مدت شوگا بیشتر گوشه نشین شده بود. هیچی نمیخورد. تو اتاقش مینشستو فقط به عکس مینسو نگاه میکرد. خیلی نگرانش بودیم. از یه طرف دیگه کمپانی اصرار داشت یه آهنگ جدید بسازیم. اصلا حال شوگا رو درک نمیکنن. نامجونم که یبار از روی نگرانی نزدیک بود تصادف کنه. اصلا هیچکدوممون حال نداشتیم و بی تی اس مثل یه مرده متحرک شده بود. فکر کنم هممون به مینسو عادت کرده بودیم تو این مدت. زنگ خونه رو زدن. نگاه کردم. آقای کیم بود مینسو بهش عمو میگفت. درو باز کردم. هممون رو کاناپه ها نشسته بودیم. شوگا هم جای همیشگیش بود جلوی پنجره رو صندلی............
آقای کیم: سلام.
ــ سلام خوش اومدین.
آقای کیم: متشکرم.
نشستیم. آقای کیم به شوگا نگاهی کرد.................
ــ حال و اوضاش اصلا خوب نیست.
آقای کیم: میتونم باهاشون حرف بزنم؟
نامجون: الان میرم بهش بیاد اینجا.
نامجون بلند شد و رفت پیش شوگا نمیدونم چی بهش گفت که بلند شد و با هم اومدن اینجا و کنار هم نشستن.........
آقای کیم: یونگی میرم سر اصل مطلب.
شوگا: باشه.
ای خاک عالم تو سر این پسره اصل جون نداره یه کلمه بگه.............
آقای کیم: مینسو رو از بچگی میشناسم. وقتی خیلی بچه بود پدرومادرشو از دست داد و خواهرش اونو بزرگ کرد. دختر آرومی بود و زیاد فعال نبود. اصلا علاقه ای به نوشتن خاطراتش نداشت. ولی وقتی با شما بی تی اس آشنا شد. انگار آدم دیگه ای شد..............
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💚
#آنتی_bts
(دو ماه بعد)
*جیــن
دو ماهی از مرگ مینسو میگذشت. تو این مدت شوگا بیشتر گوشه نشین شده بود. هیچی نمیخورد. تو اتاقش مینشستو فقط به عکس مینسو نگاه میکرد. خیلی نگرانش بودیم. از یه طرف دیگه کمپانی اصرار داشت یه آهنگ جدید بسازیم. اصلا حال شوگا رو درک نمیکنن. نامجونم که یبار از روی نگرانی نزدیک بود تصادف کنه. اصلا هیچکدوممون حال نداشتیم و بی تی اس مثل یه مرده متحرک شده بود. فکر کنم هممون به مینسو عادت کرده بودیم تو این مدت. زنگ خونه رو زدن. نگاه کردم. آقای کیم بود مینسو بهش عمو میگفت. درو باز کردم. هممون رو کاناپه ها نشسته بودیم. شوگا هم جای همیشگیش بود جلوی پنجره رو صندلی............
آقای کیم: سلام.
ــ سلام خوش اومدین.
آقای کیم: متشکرم.
نشستیم. آقای کیم به شوگا نگاهی کرد.................
ــ حال و اوضاش اصلا خوب نیست.
آقای کیم: میتونم باهاشون حرف بزنم؟
نامجون: الان میرم بهش بیاد اینجا.
نامجون بلند شد و رفت پیش شوگا نمیدونم چی بهش گفت که بلند شد و با هم اومدن اینجا و کنار هم نشستن.........
آقای کیم: یونگی میرم سر اصل مطلب.
شوگا: باشه.
ای خاک عالم تو سر این پسره اصل جون نداره یه کلمه بگه.............
آقای کیم: مینسو رو از بچگی میشناسم. وقتی خیلی بچه بود پدرومادرشو از دست داد و خواهرش اونو بزرگ کرد. دختر آرومی بود و زیاد فعال نبود. اصلا علاقه ای به نوشتن خاطراتش نداشت. ولی وقتی با شما بی تی اس آشنا شد. انگار آدم دیگه ای شد..............
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💚
#آنتی_bts
۱۴.۵k
۱۰ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.