White Rose 🤍 ¹⁸
صورت شبیه جنم رو شستم واقعا شبیه اجنه شدم هییی ات بیچاره اون این همه اذیتت کرد بعد چه خوب باهاش صحبت کردی یه دونه زدم تو گوشم تا به خودم بیام از این چرت و پرت های الکی هم خلاص شم انقدر محکم زدم تو صورتم گوشم صوت کشید (راوی:داداش چیزی میزنی جنسش بده دیگه از پارکی نگیر)
کوک ویو] حاضر شدم کت و شلوار مشکیم رو پوشیدم و عطر تلخ و تند هم زدم (راوی :ببخشید من مزاحم ول کن نیستم کوک کلاسش بالاس)
رفتم دنبال اچا و اچا رو از مهد کودک آوردم نشست تو ماشین شروع به کرد به حرف زدن
اچا: بابا
کوک: جانم
اچا: من اون روزی که ات رو از خونه بیرون کردی دیدمت تو چرا اون کارو کردی (با عصبانیت و لحن بچه گانه)
کوک: خب ببین اچا تو دیگه پنج سالت شده و میتونم راحت بهت همه چیو بگم
اچا: چی رو؟
کوک : اونروز من رفتم تو اتاقم و مجسمم نبود بعد همه جارو گشتم چون صبح به ات گفتم بره برام از اتاقم وسیله بیاره گفتم شاید ات برداشته
اچا: شما خیلی اشتباه کردی
کوک: (خنده) اره حالا وایسا بعد رفتم تو اتاق ات
اچا: بازم اشتباه کردی رفتی تو اتاق یه زن مجرد شاید سره بریده تو اتاقش باشه
کوک:(همچنان خنده) تو اینارو از کجا یاد گرفتی
اچا: بابا همین الان خودت گفتی من پنج سالم شده بزرگ شدم
کوک: اره داشتم می گفتم رفتم تو اتاق ات همه جارو گشتم نبود بعد منم میدونی رو اون مجسمه خیلی حساسم بخاطر همین زیر تخت ات پیداش
بعد عصبانی شدم و امروز خدمتکار اومد پیشم گفت که پلین بردا...
اچا: پلین چی بابا
کوک: لطفا به کسی نگو
اچا: قول میدم نمیگم
کوک: پلین برداشته بود حالا میخوام برم با ات در موردش حرف بزنم اچا: وای میدونستم اون مار صفت چه کاریابی که نمیکنه
کوک:وایسا تو اینارو از کجا میدونی
اچا: خب دوست پسرم گفته
کوک: چی
اچا: اره اسمش ته یانگ
تو مهد کودک باهاش آشنا شدم
کوک: (عصبانی در حالی که داره فرمونو تو دستاش فشار میده) خب ادامه بده
اچا: دیگه اونش به من و دوست پسرم مربوطه
کوک: حتما در اولین فرصت میام به دیدن مدیر مهد کودکتون
اچا: اره بیا دامادت رو بیین
کوک: (در حالی که چشاشو ریز کرده) هممممم. بریم ؟
اچا: باشه
ات ویو]
یه لباس پوشیدم و یه آرایش لایت کردم و یه کفش خوشگل پوشیدم و رفتم پایین ........
خماریی🙂
کوک ویو] حاضر شدم کت و شلوار مشکیم رو پوشیدم و عطر تلخ و تند هم زدم (راوی :ببخشید من مزاحم ول کن نیستم کوک کلاسش بالاس)
رفتم دنبال اچا و اچا رو از مهد کودک آوردم نشست تو ماشین شروع به کرد به حرف زدن
اچا: بابا
کوک: جانم
اچا: من اون روزی که ات رو از خونه بیرون کردی دیدمت تو چرا اون کارو کردی (با عصبانیت و لحن بچه گانه)
کوک: خب ببین اچا تو دیگه پنج سالت شده و میتونم راحت بهت همه چیو بگم
اچا: چی رو؟
کوک : اونروز من رفتم تو اتاقم و مجسمم نبود بعد همه جارو گشتم چون صبح به ات گفتم بره برام از اتاقم وسیله بیاره گفتم شاید ات برداشته
اچا: شما خیلی اشتباه کردی
کوک: (خنده) اره حالا وایسا بعد رفتم تو اتاق ات
اچا: بازم اشتباه کردی رفتی تو اتاق یه زن مجرد شاید سره بریده تو اتاقش باشه
کوک:(همچنان خنده) تو اینارو از کجا یاد گرفتی
اچا: بابا همین الان خودت گفتی من پنج سالم شده بزرگ شدم
کوک: اره داشتم می گفتم رفتم تو اتاق ات همه جارو گشتم نبود بعد منم میدونی رو اون مجسمه خیلی حساسم بخاطر همین زیر تخت ات پیداش
بعد عصبانی شدم و امروز خدمتکار اومد پیشم گفت که پلین بردا...
اچا: پلین چی بابا
کوک: لطفا به کسی نگو
اچا: قول میدم نمیگم
کوک: پلین برداشته بود حالا میخوام برم با ات در موردش حرف بزنم اچا: وای میدونستم اون مار صفت چه کاریابی که نمیکنه
کوک:وایسا تو اینارو از کجا میدونی
اچا: خب دوست پسرم گفته
کوک: چی
اچا: اره اسمش ته یانگ
تو مهد کودک باهاش آشنا شدم
کوک: (عصبانی در حالی که داره فرمونو تو دستاش فشار میده) خب ادامه بده
اچا: دیگه اونش به من و دوست پسرم مربوطه
کوک: حتما در اولین فرصت میام به دیدن مدیر مهد کودکتون
اچا: اره بیا دامادت رو بیین
کوک: (در حالی که چشاشو ریز کرده) هممممم. بریم ؟
اچا: باشه
ات ویو]
یه لباس پوشیدم و یه آرایش لایت کردم و یه کفش خوشگل پوشیدم و رفتم پایین ........
خماریی🙂
۵۸.۸k
۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.