p1
توضیحات:
عسل 20 سالشه و نامی 24
خواهر نامی دوست صمیمی عسله
پدر عسل و نامی شریکن
* * * * *
م.ع = مادر عسل
پ.ع = پدر عسل
م.ن = مادر نامجون
پ.ن = پدر نامجون
لیا : دوست صمیمی عسل
_________________________________
عسل: لیا یه داداش داره امریکاس اسمش نامجونه..... اخرین باری که دیدمش همون اولین بار بود یادم نمیاد قیافش چجوری بود ... امیدوارم کراش باشه ... هیچ عکسی ازش نشانم نمیده این لیا کثافت...
لیا: سلامممممممممم*خورد زمین*
عسل:*از خنده پاچید به در دیوار*
لیا: کوفت نخند درد داشت
عسل: خب جلوتو نمیبینی مشکل از خودته...
لیا: اوکی .....
عسل: خب خودت تنها اومدی؟
لیا: اره خو....
عسل :اها*رفت تو فکر*
لیا: هوی ! چته؟
عسل : هیچی
لیا: راستی دادشم داره میاد*دستاشو برد بالا*
عسل: جدیییی!؟*از جاش پرید*
لیا: اره... خبراییه؟!*مشکوک*
عسل: نه بابا!
لیا: بیا بریم بیرون
عسل: کجا؟!
لیا: اونش مهم نی بیا بریم
عسل: امدمم
*پرش به شب*
م.ع: عسلللللللللللللللللللل*داد*
عسل: هاااا؟؟!!
م.ع: ها کوفت ! 9 ماه تو شکمم نگهت داشتم که اینجوری جوابمه بدی!!
عسل: ......
م.ع: خو خو حالا حال ندارم برو اماده شو
عسل: کجا میخایم بریم؟
م.ع : جایی نمیریم امشب مهمان داریم...
عسل: کی هست؟*پوکر*
م.ع: فعلا برو ... نیاز نیست تو بدانی... یالا یالا ...
عسل: باشه رفتم.....
*
عسل:*رفتم حاظر شم برای این مهمانی که نمیدانم کیه... میخواستم یه چیز مسخره بزنم که یاد حرف لیا افتادم دادش امروز از امریکا میاد ممکنه اون باشه عرررررررررررررر ..... خب خب به خودت مسلط باش....بزن که بریم
یه لباس خیلی شیک پوشیم و میکاپم عالیی. اوففففف چه دافی شدم پسرا ندزدنم*
*لباس عسل اسلاید 2*
عسل: از پله ها رفتم پایین که صدای در امد رفتم به استقبال مهمونا کسی رو دیدم که ای کاش نمیدیدم...
عسل 20 سالشه و نامی 24
خواهر نامی دوست صمیمی عسله
پدر عسل و نامی شریکن
* * * * *
م.ع = مادر عسل
پ.ع = پدر عسل
م.ن = مادر نامجون
پ.ن = پدر نامجون
لیا : دوست صمیمی عسل
_________________________________
عسل: لیا یه داداش داره امریکاس اسمش نامجونه..... اخرین باری که دیدمش همون اولین بار بود یادم نمیاد قیافش چجوری بود ... امیدوارم کراش باشه ... هیچ عکسی ازش نشانم نمیده این لیا کثافت...
لیا: سلامممممممممم*خورد زمین*
عسل:*از خنده پاچید به در دیوار*
لیا: کوفت نخند درد داشت
عسل: خب جلوتو نمیبینی مشکل از خودته...
لیا: اوکی .....
عسل: خب خودت تنها اومدی؟
لیا: اره خو....
عسل :اها*رفت تو فکر*
لیا: هوی ! چته؟
عسل : هیچی
لیا: راستی دادشم داره میاد*دستاشو برد بالا*
عسل: جدیییی!؟*از جاش پرید*
لیا: اره... خبراییه؟!*مشکوک*
عسل: نه بابا!
لیا: بیا بریم بیرون
عسل: کجا؟!
لیا: اونش مهم نی بیا بریم
عسل: امدمم
*پرش به شب*
م.ع: عسلللللللللللللللللللل*داد*
عسل: هاااا؟؟!!
م.ع: ها کوفت ! 9 ماه تو شکمم نگهت داشتم که اینجوری جوابمه بدی!!
عسل: ......
م.ع: خو خو حالا حال ندارم برو اماده شو
عسل: کجا میخایم بریم؟
م.ع : جایی نمیریم امشب مهمان داریم...
عسل: کی هست؟*پوکر*
م.ع: فعلا برو ... نیاز نیست تو بدانی... یالا یالا ...
عسل: باشه رفتم.....
*
عسل:*رفتم حاظر شم برای این مهمانی که نمیدانم کیه... میخواستم یه چیز مسخره بزنم که یاد حرف لیا افتادم دادش امروز از امریکا میاد ممکنه اون باشه عرررررررررررررر ..... خب خب به خودت مسلط باش....بزن که بریم
یه لباس خیلی شیک پوشیم و میکاپم عالیی. اوففففف چه دافی شدم پسرا ندزدنم*
*لباس عسل اسلاید 2*
عسل: از پله ها رفتم پایین که صدای در امد رفتم به استقبال مهمونا کسی رو دیدم که ای کاش نمیدیدم...
۲.۸k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.