چند پارتی
چند پارتی
part:8
داخل ماشین بودیم که گفتم:
ا.ت:جونگ کوک....تو واقعا منو دوست داری؟
کوک:اوهوم تو چی
ا.ت:منم همین طور ولی هنوز مطمئن نیستم
کوک:خوب فکر و بعدا بهم بگو
ا.ت:اوکی
یک هفته بعد
ا.ت:الو جونگ کوک کی میرسی
کوک:پایین ام بیا
ا.ت:اوه الان میام
امروز باید میرفتیم دادگاه
راستش هیچ کاری نکرده بودیم
اگه من حامله نباشم...جونگ کوک میوفته زندان و حبس ابد میخوره
کوک:سلام
ا.ت:سلام
کوک:بریم داره دیر مون میشه
ا.ت:اوکی
کوک:واقعا نمیدونم چجوری و با چه اعتماد به نفسی داریم میریم
ا.ت:منم نمیدونم
آروم کت ام رو در اوردم و دادم جونگ کوک اونم برام نگه داشت
استین ام رو زدم بالا و منتظر موندم تا سوزن رو بزنه تو دستم
دست هام از استرس یخ کرده بود
جونگ کوک اون یکی دستم رو گرفت
وقتی سردی سوزن رو حس کردم فهمیدم که داره ازم آزمایش میگیره
سوزن رو از دستم در اورد و جاش یه چسب زخم زد
قاضی:امیدوارم حامله باشی وگرنه خودت هم به غیر از اون میوفته زندان به مدت یک سال به جرم دروغ به قاضی
ا.ت:اوهوم
قاضی:برید بیرون تا ۱ ساعت دیگه جواب میاد
رفتیم کافه
ا.ت:خب جونگ کوک من تصمیم ام رو گرفتم
کوک: بگو؟
ا.ت:منم دوست دارم
کوک:میدونستم
اومد و بغلم کرد
ولی یهو گوشی زنگ خورد
قاضی:تا ۱۰ دقیقه دیگه اینجا باشید
و بعد قط کرد
ا.ت:پاشو بریم کوک
نشستیم سر صندلی
قاضی:نتیجه اش چیه دکتر
دکتر:خب....مثبته خانوم جئون
کوک:خانوم جئون(لبخند)
ا.ت:من میدونستم(ذوق)
قاضی:مرخصید میتونید برید
اومدیم بیرون که
ا.ت:جونگ کوک داری بابا میشی(خنده)"
کوک:تو هم داری مامان میشی فرشته کوچولوم"
۹ ماه بعد
دختر کوچولوشون به دنیا اومد و اون زوج به خوبی زندگی کردن🥲
پایان🌷
part:8
داخل ماشین بودیم که گفتم:
ا.ت:جونگ کوک....تو واقعا منو دوست داری؟
کوک:اوهوم تو چی
ا.ت:منم همین طور ولی هنوز مطمئن نیستم
کوک:خوب فکر و بعدا بهم بگو
ا.ت:اوکی
یک هفته بعد
ا.ت:الو جونگ کوک کی میرسی
کوک:پایین ام بیا
ا.ت:اوه الان میام
امروز باید میرفتیم دادگاه
راستش هیچ کاری نکرده بودیم
اگه من حامله نباشم...جونگ کوک میوفته زندان و حبس ابد میخوره
کوک:سلام
ا.ت:سلام
کوک:بریم داره دیر مون میشه
ا.ت:اوکی
کوک:واقعا نمیدونم چجوری و با چه اعتماد به نفسی داریم میریم
ا.ت:منم نمیدونم
آروم کت ام رو در اوردم و دادم جونگ کوک اونم برام نگه داشت
استین ام رو زدم بالا و منتظر موندم تا سوزن رو بزنه تو دستم
دست هام از استرس یخ کرده بود
جونگ کوک اون یکی دستم رو گرفت
وقتی سردی سوزن رو حس کردم فهمیدم که داره ازم آزمایش میگیره
سوزن رو از دستم در اورد و جاش یه چسب زخم زد
قاضی:امیدوارم حامله باشی وگرنه خودت هم به غیر از اون میوفته زندان به مدت یک سال به جرم دروغ به قاضی
ا.ت:اوهوم
قاضی:برید بیرون تا ۱ ساعت دیگه جواب میاد
رفتیم کافه
ا.ت:خب جونگ کوک من تصمیم ام رو گرفتم
کوک: بگو؟
ا.ت:منم دوست دارم
کوک:میدونستم
اومد و بغلم کرد
ولی یهو گوشی زنگ خورد
قاضی:تا ۱۰ دقیقه دیگه اینجا باشید
و بعد قط کرد
ا.ت:پاشو بریم کوک
نشستیم سر صندلی
قاضی:نتیجه اش چیه دکتر
دکتر:خب....مثبته خانوم جئون
کوک:خانوم جئون(لبخند)
ا.ت:من میدونستم(ذوق)
قاضی:مرخصید میتونید برید
اومدیم بیرون که
ا.ت:جونگ کوک داری بابا میشی(خنده)"
کوک:تو هم داری مامان میشی فرشته کوچولوم"
۹ ماه بعد
دختر کوچولوشون به دنیا اومد و اون زوج به خوبی زندگی کردن🥲
پایان🌷
۳.۱k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.