𝙿𝚊𝚛𝚝⁹
𝚆𝚒𝚕𝚍 𝚛𝚘𝚜𝚎🌹
یونگی ویو: روی تخت کنار هوسوک نشسته بودم که یهو زنگ خونه رو زدن.
یونگی: حتما ا/ت اومده
پاشدم و رفتم سمت در و درو باز کردم.
ا/ت: س...سلام
یونگی: سلام
ا/ت: میتونم بیام تو
یونگی: آره، حتما
ا/ت: اممم....هوسوک کجاس
یونگی: تو اتاقه دنبالم بیا.
ا/ت ویو: دنبال یونگی رفتم و وارد اتاق شدیم. وقتی هوسوکو توی اون وضع دیدم خیلی ناراحت شدم
یونگی: من بیرون منتظر میمونم.
ا/ت: باشه
بعد از رفتن یونگی رفتم و پایین تخت نشستم و دستشو گرفتم که باعث شد چشماشو باز کنه. وفتی منو دید یه لبخند زد و گفت.
جیهوپ: سلام عشقم ،دلم برات تنگ شده بود.
ا/ت: حالت خوبه.
راوی: جیهوپ با اون دستش که آزاد بود موهای ا/تو داد پشت گوشش و لپشو نوازش میکرد.
جیهوپ: میشه از پیشم نری.
ا/ت: میخوام ولی....ولی نمیتونم
جیهوپ: ا/ت من بچه نمیخوام، من تورو میخوام حالمو ببین از وقتی تو رفتی اینجوری شدم.
ا/ت: متاسفم
راوی: ا/ت بلند شد که بره ولی جیهوپ دستشو گرفت و کشید سمت خودش که ا/ت افتاد رو تخت و جیهوپ دستاشو محکم گرفته بود و ا/ت نمیتونست تکون بخوره.
جیهوپ: ا/ت اصن از اینجا میریم ، میریم جایی که دیگه اون زن بهمون گیر نده. برای خودمون زندگی میکنیم.
ا/ت: ......
جیهوپ: ازت خواهش میکنم.
راوی: و بعد جیهوپ ا/تو بوسید. ا/ت سعی داشت که جیهوپو از خودش جدا کنه ولی نتونست.
بعد اینکه از هم جدا شدن. جیهوپ گفت
جیهوپ: ا/ت الان که ازم جدا شدی راحت تری؟[بغض]
ا/ت: منو مجبور کردن.
راوی: ا/ت اینو گفت و بعد سریع دستاشو گذاشت جلوی دهنش.
جیهوپ: تو چی گفتی
ا/ت: من باید برم
راوی: ا/ت میخواست از اتاق بره بیرون که هوسوک از رو تخت بلند شد و درو گرفت و مانع باز شدن در شد.
جیهوپ: تو چی گفتی.
ا/ت: هیچی ، فقط بزار برم.
جیهوپ: تا نگی چه اتفاقی افتاده نمیزارم که بری.
ا/ت: هوسوک
جیهوپ: منتظرم.
راوی: رفتن نشستن رو تخت و
جیهوپ: خب میشنوم.
ا/ت: من نازا نیستم.
جیهوپ که چشاش گرد شده بود ادامه داد.
جیهوپ: چ...چیی
ا/ت: نمیتونم بقیشو بگم ، لطفا مجبورم نکن.
جیهوپ: ا/ت
ا/ت: خیلی خب باشه.
*فلش بک به دوسال پیش*
ا/ت ویو: فردا روز عروسیمونه ، خیلی خوشحالم که بلخره دارم به عشقم میرسم. داشتم لباسمو تو آینه نگا میکردم که در اتاق زده شد.
ا/ت: بفرمایید تو
♡: میخوام باهات صحبت کنم.
ا/ت: باشه حتما.
•ادامه دارد•
▪︎رز وحشی▪︎
یونگی ویو: روی تخت کنار هوسوک نشسته بودم که یهو زنگ خونه رو زدن.
یونگی: حتما ا/ت اومده
پاشدم و رفتم سمت در و درو باز کردم.
ا/ت: س...سلام
یونگی: سلام
ا/ت: میتونم بیام تو
یونگی: آره، حتما
ا/ت: اممم....هوسوک کجاس
یونگی: تو اتاقه دنبالم بیا.
ا/ت ویو: دنبال یونگی رفتم و وارد اتاق شدیم. وقتی هوسوکو توی اون وضع دیدم خیلی ناراحت شدم
یونگی: من بیرون منتظر میمونم.
ا/ت: باشه
بعد از رفتن یونگی رفتم و پایین تخت نشستم و دستشو گرفتم که باعث شد چشماشو باز کنه. وفتی منو دید یه لبخند زد و گفت.
جیهوپ: سلام عشقم ،دلم برات تنگ شده بود.
ا/ت: حالت خوبه.
راوی: جیهوپ با اون دستش که آزاد بود موهای ا/تو داد پشت گوشش و لپشو نوازش میکرد.
جیهوپ: میشه از پیشم نری.
ا/ت: میخوام ولی....ولی نمیتونم
جیهوپ: ا/ت من بچه نمیخوام، من تورو میخوام حالمو ببین از وقتی تو رفتی اینجوری شدم.
ا/ت: متاسفم
راوی: ا/ت بلند شد که بره ولی جیهوپ دستشو گرفت و کشید سمت خودش که ا/ت افتاد رو تخت و جیهوپ دستاشو محکم گرفته بود و ا/ت نمیتونست تکون بخوره.
جیهوپ: ا/ت اصن از اینجا میریم ، میریم جایی که دیگه اون زن بهمون گیر نده. برای خودمون زندگی میکنیم.
ا/ت: ......
جیهوپ: ازت خواهش میکنم.
راوی: و بعد جیهوپ ا/تو بوسید. ا/ت سعی داشت که جیهوپو از خودش جدا کنه ولی نتونست.
بعد اینکه از هم جدا شدن. جیهوپ گفت
جیهوپ: ا/ت الان که ازم جدا شدی راحت تری؟[بغض]
ا/ت: منو مجبور کردن.
راوی: ا/ت اینو گفت و بعد سریع دستاشو گذاشت جلوی دهنش.
جیهوپ: تو چی گفتی
ا/ت: من باید برم
راوی: ا/ت میخواست از اتاق بره بیرون که هوسوک از رو تخت بلند شد و درو گرفت و مانع باز شدن در شد.
جیهوپ: تو چی گفتی.
ا/ت: هیچی ، فقط بزار برم.
جیهوپ: تا نگی چه اتفاقی افتاده نمیزارم که بری.
ا/ت: هوسوک
جیهوپ: منتظرم.
راوی: رفتن نشستن رو تخت و
جیهوپ: خب میشنوم.
ا/ت: من نازا نیستم.
جیهوپ که چشاش گرد شده بود ادامه داد.
جیهوپ: چ...چیی
ا/ت: نمیتونم بقیشو بگم ، لطفا مجبورم نکن.
جیهوپ: ا/ت
ا/ت: خیلی خب باشه.
*فلش بک به دوسال پیش*
ا/ت ویو: فردا روز عروسیمونه ، خیلی خوشحالم که بلخره دارم به عشقم میرسم. داشتم لباسمو تو آینه نگا میکردم که در اتاق زده شد.
ا/ت: بفرمایید تو
♡: میخوام باهات صحبت کنم.
ا/ت: باشه حتما.
•ادامه دارد•
▪︎رز وحشی▪︎
۱۰۳.۰k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.