سلاممممم به باگزی هایی که منتظر این داستان بودن زجر ها به
سلاممممم به باگزی هایی که منتظر این داستان بودن زجر ها به پایان رسید لذت ببرید
پارت ۱۳
اداره *
مشغول نگا کردن به پرونده ها بودم .....در واقع داشتم خودمو سرگرم میکردم هوفی از سر کلافگی کشیدم و دستی به موهام زدم
ذهن کاترین : پس چرا جنی نمیاد ؟ نکنه مشکلی براش پیش اومده ؟ نه بابا نباید بد به دلم را بدم ولی.........ایششش جنی
از پشت میزم بلند شدم و از اتاق زدم بیرون سمت جایی حرکت کردم که جنی کار میکرد ولی......نبود نگاهی به اطراف کردم که یه نفر صداش از پشت سرم اومد
ـ جنی با گریه رفت بیرون
ترسیده به میز چسبیدم و الکس رو دیدم
+ خدای من الکس ترسیدم اینجا چیکار میکنی؟ مگه فردا امتحان نداری تو نباید انقدر اینجا باشی تحصیلت رو نباید فراموش کنی
ـ بله خانم کاترین حواسم هست اما فردا تعطیله واسه همین اومدم اینجا
+ اها باشه پس به کارت برس
ازش فاصله گرفتم و سمت حیاط خیلی کوچیک اداره رفتم با وارد شدن به حیاط جنی رو با یه روکش در حال گریه روی نیمکت دیدم اروم رفتم کنارش و نشستم متوجه شد یکی کنارشه برگشت و با دیدن من گریش بیشتر شد و یهو با شتاب پرید بغلم
+ اااا جنیا چی شده ؟ نکنه برگه اومده گفته سرطان قند دارم اخه نکه خیلی کیوتم
خنده ریزی کرد و منو زد لعنتی...... چه زوری داره هااا یه لحظه نفسم گرفت
& خانم کاترین یه خدایی نکنم بگین نه ...یه اتفاق دیگه افتاده
بغض کرد
+ میخوای بگ....
& کسی که بهم گفتن مرده رو جلو چشمم دیدم
فلش بک *
دوساعت پیش *
لیسا از روی تخت بلند شد سمت کمد رفت تا برای فرار یه لباس بپوشه نمیتونست این معامله رو بزاره کنار یه ست سیاه پوشیدم که لباسش تاپ بود به پنجره نگا کردم بازش کردم خوبه حداقل خونه یه طبقست اروم از پنجره زدم بیرون و ساک رو محکم تو دستم گرفتم و به سمت محلی که قرار گذاشته بودم حرکت کردم
پارک ساحلی *
وارد اون مکان شدم که یه قسمت تیره شکل دیدم که کلی ادم با نجیب که چه عرض کنم نشسته بودن سمتشون حرکت کردن و ساک رو وسط پرتاب کردم که توجه همه سمتم جمع شد رو یکی از صندلی ها نشستم
+ قابلتون رو نداره سه میلیون وون
× چخبره ؟
+آه از قضاوت بی جا خوشم نمیاد اول بازش کنین
یکی از بادیگارد ها اومد جلو تا ساک رو باز کنه
/ دوست داری تو چشم باشی نه؟
به اون پسره که سنش کمتر میزد نگا کردم
+ اره اخه ادمایی مثل تو درجه شون رو یادشون میره ( منظورشون اینه که اونا مافیان و اصلا میتونستن به لیسا نگاه نندازن اما با پرت کردن ساک همه سر برگردوندن )
پسر ساکت سر جاش نشست بادیگارد ساک رو باز کرد که کلی کیسه توش معلوم شد که داخلش پودر بنفش رنگی وجود داشت
+ اینم مایلز همونی که ساخت خودمه و کاری میکنه که فرد مقابل بعد استفاده مثل دیوانه ها شروع به زدن خودش به این ور و اون ور میکنه و مرگش خودکشی دیده میشه
پارت ۱۳
اداره *
مشغول نگا کردن به پرونده ها بودم .....در واقع داشتم خودمو سرگرم میکردم هوفی از سر کلافگی کشیدم و دستی به موهام زدم
ذهن کاترین : پس چرا جنی نمیاد ؟ نکنه مشکلی براش پیش اومده ؟ نه بابا نباید بد به دلم را بدم ولی.........ایششش جنی
از پشت میزم بلند شدم و از اتاق زدم بیرون سمت جایی حرکت کردم که جنی کار میکرد ولی......نبود نگاهی به اطراف کردم که یه نفر صداش از پشت سرم اومد
ـ جنی با گریه رفت بیرون
ترسیده به میز چسبیدم و الکس رو دیدم
+ خدای من الکس ترسیدم اینجا چیکار میکنی؟ مگه فردا امتحان نداری تو نباید انقدر اینجا باشی تحصیلت رو نباید فراموش کنی
ـ بله خانم کاترین حواسم هست اما فردا تعطیله واسه همین اومدم اینجا
+ اها باشه پس به کارت برس
ازش فاصله گرفتم و سمت حیاط خیلی کوچیک اداره رفتم با وارد شدن به حیاط جنی رو با یه روکش در حال گریه روی نیمکت دیدم اروم رفتم کنارش و نشستم متوجه شد یکی کنارشه برگشت و با دیدن من گریش بیشتر شد و یهو با شتاب پرید بغلم
+ اااا جنیا چی شده ؟ نکنه برگه اومده گفته سرطان قند دارم اخه نکه خیلی کیوتم
خنده ریزی کرد و منو زد لعنتی...... چه زوری داره هااا یه لحظه نفسم گرفت
& خانم کاترین یه خدایی نکنم بگین نه ...یه اتفاق دیگه افتاده
بغض کرد
+ میخوای بگ....
& کسی که بهم گفتن مرده رو جلو چشمم دیدم
فلش بک *
دوساعت پیش *
لیسا از روی تخت بلند شد سمت کمد رفت تا برای فرار یه لباس بپوشه نمیتونست این معامله رو بزاره کنار یه ست سیاه پوشیدم که لباسش تاپ بود به پنجره نگا کردم بازش کردم خوبه حداقل خونه یه طبقست اروم از پنجره زدم بیرون و ساک رو محکم تو دستم گرفتم و به سمت محلی که قرار گذاشته بودم حرکت کردم
پارک ساحلی *
وارد اون مکان شدم که یه قسمت تیره شکل دیدم که کلی ادم با نجیب که چه عرض کنم نشسته بودن سمتشون حرکت کردن و ساک رو وسط پرتاب کردم که توجه همه سمتم جمع شد رو یکی از صندلی ها نشستم
+ قابلتون رو نداره سه میلیون وون
× چخبره ؟
+آه از قضاوت بی جا خوشم نمیاد اول بازش کنین
یکی از بادیگارد ها اومد جلو تا ساک رو باز کنه
/ دوست داری تو چشم باشی نه؟
به اون پسره که سنش کمتر میزد نگا کردم
+ اره اخه ادمایی مثل تو درجه شون رو یادشون میره ( منظورشون اینه که اونا مافیان و اصلا میتونستن به لیسا نگاه نندازن اما با پرت کردن ساک همه سر برگردوندن )
پسر ساکت سر جاش نشست بادیگارد ساک رو باز کرد که کلی کیسه توش معلوم شد که داخلش پودر بنفش رنگی وجود داشت
+ اینم مایلز همونی که ساخت خودمه و کاری میکنه که فرد مقابل بعد استفاده مثل دیوانه ها شروع به زدن خودش به این ور و اون ور میکنه و مرگش خودکشی دیده میشه
۷.۳k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.