معذرت میخوام کیو
معذرت میخوام کیو
پالت ۲
از زبان نویسنده
وارد خونه که شد،گربه سیاهی که هميشه پیشش بود به سمتش اومد
خودشو به پای یوکی میمالید و میو میو میکرد
یوکی خم شد و گربه ای که یکچی خطاب میشد رو نوازش کرد
_میدونی،میخوام به جای من تو،حواست به کیوسکه باشه^^
صدای در خونه به گوش رسید.دوباره و دوباره....
به سمت در رفت و و اونو باز کرد
کمی یکه خورد،کیوسکه بود!
به سرعت نور مُشَمای لباس رو پشتش پنهان کرد و کمی چشماش گرد شد
_درود... لپت چرا زخمه؟
همین حرف کافی بود تا بغض یوکی بترکه!
خودشو تو بغل کیوسکه رها و مشمای لباسو ول کرد و دستاشو در کمر کیوسکه قلاب،و سرشو تو سینه کیوسکه پنهان کرد
کیوسکه اول کمی هول شد.
بعد متقابلا اون بغل کرد.
موهاشو نوازش کرد
_هی هی چیشد یهو؟
وقتی جوابی نشنید، با پاهاش درو بست و برآید استایل بغل کرد،حرکت کرد و رو مبل نشست
یوکی به قدری تو بغل کیوسکه گریه کرد که خوابش برد ، کیوسکه هم کمی بعد به خواب رفت
***
یوکی چشماشو باز کرد و خودشو تو بغل کسی دید،بعد از آنالیز کردن موقعیت،یاد اتفاقات چند ساعت پیش افتاد،بغضی گلوش رو چنگ میزد
از بغل کیوسکه بیرون اومد،به سمت در حرکت کرد،دستشو به سمت در حرکت داد ولی،چیزی مانعهش شد
آره،اون میخواست نامه بنویسه ولی نه هر نامه ای نامه معذرت خواهی !
به سمت اتاقش حرکت کرد،خیلی بیصدا وارد اتاق شد برگه و خودکاری را برداشت شروع کرد به نوشتن
سلام،میدونم خیلی بی احساس و بی رحمم حتی به تو و پک جی هم رحم نکردم.
میدونی،خسته شدم از اینکه..
کم کم گریش گرفت اشکهاش،مانعی برای دیدش میشدن،با پشت دست خالی اش اشکهای جلوی چشمهاش رو پاک کردو نوشتن رو ادامه داد
یکم عذاب وجدان دارم،که تموم این سالها فقد چیزی جز بار اضافی نبودم!
فقد میخوام یه جا فارغ از همه آدما باشم ، از رو برو شدن با مشکلات خسته شدم تو، از وقتی که مامان رفت، مرحم زخمام شدی، با اینکه بیشتر از من ضربه دیدی ولی اونا رو فراموش کردی و تمام وقتتو صرف من کردی،مراقبم بودی الان فقط به جا واسه فرار میخوام!
واسه همه چی ازت ممنونم
خداحافظ!
نامه رو برداشت روی سینه اش گذاشت و نفس عمیقی کشید،کمی دودل بود.
کمی بعد از اتاق خارج شد
نامه رو روی میز جلوی مبل گذاشت و مطمئن شد که کیوسکه اونو میبینه و از خونه خارج شد
***
چشماشو که باز کرد،اروم چشماشو مالید و با دستاش دنبال یوکی گشت.
از پذیرایی شروع کرد،اتاق،حموم و دستشویی و حتی پشت بوم و پارکینگ!
نبود که نبود!
روی مبل نشست چشمش به نامه افتاد که کنارش یک موشما بود،موشما رو که باز کرد،لباسی بود
لباس رو روی میز پهن کرد کمی ذوق زده شد ولی... یا یوکی افتاد،تازه فهمیده بود قضیه چیه.
نامه رو برداشت و به سرعت از خونه خارج شد.
پالت ۲
از زبان نویسنده
وارد خونه که شد،گربه سیاهی که هميشه پیشش بود به سمتش اومد
خودشو به پای یوکی میمالید و میو میو میکرد
یوکی خم شد و گربه ای که یکچی خطاب میشد رو نوازش کرد
_میدونی،میخوام به جای من تو،حواست به کیوسکه باشه^^
صدای در خونه به گوش رسید.دوباره و دوباره....
به سمت در رفت و و اونو باز کرد
کمی یکه خورد،کیوسکه بود!
به سرعت نور مُشَمای لباس رو پشتش پنهان کرد و کمی چشماش گرد شد
_درود... لپت چرا زخمه؟
همین حرف کافی بود تا بغض یوکی بترکه!
خودشو تو بغل کیوسکه رها و مشمای لباسو ول کرد و دستاشو در کمر کیوسکه قلاب،و سرشو تو سینه کیوسکه پنهان کرد
کیوسکه اول کمی هول شد.
بعد متقابلا اون بغل کرد.
موهاشو نوازش کرد
_هی هی چیشد یهو؟
وقتی جوابی نشنید، با پاهاش درو بست و برآید استایل بغل کرد،حرکت کرد و رو مبل نشست
یوکی به قدری تو بغل کیوسکه گریه کرد که خوابش برد ، کیوسکه هم کمی بعد به خواب رفت
***
یوکی چشماشو باز کرد و خودشو تو بغل کسی دید،بعد از آنالیز کردن موقعیت،یاد اتفاقات چند ساعت پیش افتاد،بغضی گلوش رو چنگ میزد
از بغل کیوسکه بیرون اومد،به سمت در حرکت کرد،دستشو به سمت در حرکت داد ولی،چیزی مانعهش شد
آره،اون میخواست نامه بنویسه ولی نه هر نامه ای نامه معذرت خواهی !
به سمت اتاقش حرکت کرد،خیلی بیصدا وارد اتاق شد برگه و خودکاری را برداشت شروع کرد به نوشتن
سلام،میدونم خیلی بی احساس و بی رحمم حتی به تو و پک جی هم رحم نکردم.
میدونی،خسته شدم از اینکه..
کم کم گریش گرفت اشکهاش،مانعی برای دیدش میشدن،با پشت دست خالی اش اشکهای جلوی چشمهاش رو پاک کردو نوشتن رو ادامه داد
یکم عذاب وجدان دارم،که تموم این سالها فقد چیزی جز بار اضافی نبودم!
فقد میخوام یه جا فارغ از همه آدما باشم ، از رو برو شدن با مشکلات خسته شدم تو، از وقتی که مامان رفت، مرحم زخمام شدی، با اینکه بیشتر از من ضربه دیدی ولی اونا رو فراموش کردی و تمام وقتتو صرف من کردی،مراقبم بودی الان فقط به جا واسه فرار میخوام!
واسه همه چی ازت ممنونم
خداحافظ!
نامه رو برداشت روی سینه اش گذاشت و نفس عمیقی کشید،کمی دودل بود.
کمی بعد از اتاق خارج شد
نامه رو روی میز جلوی مبل گذاشت و مطمئن شد که کیوسکه اونو میبینه و از خونه خارج شد
***
چشماشو که باز کرد،اروم چشماشو مالید و با دستاش دنبال یوکی گشت.
از پذیرایی شروع کرد،اتاق،حموم و دستشویی و حتی پشت بوم و پارکینگ!
نبود که نبود!
روی مبل نشست چشمش به نامه افتاد که کنارش یک موشما بود،موشما رو که باز کرد،لباسی بود
لباس رو روی میز پهن کرد کمی ذوق زده شد ولی... یا یوکی افتاد،تازه فهمیده بود قضیه چیه.
نامه رو برداشت و به سرعت از خونه خارج شد.
۳.۲k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.