ولادت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام (۳ه ق)
ولادت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام (۳ه ق) فردا ۱۴۰۳/۰۱/۰۷
گذشت امام حسن (عليه السلام)
روزی امام حسن مجتبی (عليه السلام) از راهی عبور می کردند. مردی از اهل شام با آن حضرت روبرو شد و بدون مقدمه شروع به ناسزا گفتن نسبت به امام (عليه السلام) کرد. حضرت امام حسن (عليه السلام) هیچ عکس العملی نشان نداد. وقتی آن مرد از ناسزا گفتن باز ایستاد، امام (عليه السلام) به او نزدیک تر شده، با تبسم به او سلام کردند. آن گاه فرمودند: «اگر اجازه بدهید حاضرم به شما کمک کنم. اگر چیزی لازم داری آن را برایت فراهم کنم یا اگر راه را گم کرده ای آن را به تو نشان دهم و اگر گرسنه ای ترا سیر کنم. اگر فقیری بی نیازت سازم. به هرحال اگر حاجتمندی حاضرم در برآوردن حاجت تو بکوشم». چون مرد شامی این رفتار را از امام حسن (عليه السلام) دید، ناگهان به گریه افتاد و گفت: اَشْهَدُ انَّکَ خَلِیفُة اللّهِ فی ارضِهِ؛ گواهی می دهم که تو خلیفه خدا در روی زمین هستی.
احسان امام حسن (عليه السلام)
مردی خدمت امام حسن (عليه السلام) آمد و عرض کرد ای فرزند امیرالمؤمنین (عليه السلام) به حقِ آن خدایی که نعمت بسیار بر شما کرامت فرموده است تو را قسم می دهم که به فریاد من برسی و مرا از دشمنی که حرمت پیران را نگه نمی دارد و به کودکان و نوجوانان رحم نمی کند، نجات دهی. امام (عليه السلام) پرسید دشمن تو کیست تا از او دادخواهی کنم. آن مرد گفت: فقر است. امام (عليه السلام) به خادم خود دستور داد: «هرچه ثروت در نزد تو هست به او بده». او پنج هزار درهم حاضر کرد و به او داد. امام (عليه السلام) رو به مرد فقیر کرد و گفت: تو را به خداوند متعال قسم می دهم که هروقت این دشمن بر تو رو آورد شکایتش را نزد من بیاور تا از تو دفع شر کنم.
گذشت امام حسن (عليه السلام)
روزی امام حسن مجتبی (عليه السلام) از راهی عبور می کردند. مردی از اهل شام با آن حضرت روبرو شد و بدون مقدمه شروع به ناسزا گفتن نسبت به امام (عليه السلام) کرد. حضرت امام حسن (عليه السلام) هیچ عکس العملی نشان نداد. وقتی آن مرد از ناسزا گفتن باز ایستاد، امام (عليه السلام) به او نزدیک تر شده، با تبسم به او سلام کردند. آن گاه فرمودند: «اگر اجازه بدهید حاضرم به شما کمک کنم. اگر چیزی لازم داری آن را برایت فراهم کنم یا اگر راه را گم کرده ای آن را به تو نشان دهم و اگر گرسنه ای ترا سیر کنم. اگر فقیری بی نیازت سازم. به هرحال اگر حاجتمندی حاضرم در برآوردن حاجت تو بکوشم». چون مرد شامی این رفتار را از امام حسن (عليه السلام) دید، ناگهان به گریه افتاد و گفت: اَشْهَدُ انَّکَ خَلِیفُة اللّهِ فی ارضِهِ؛ گواهی می دهم که تو خلیفه خدا در روی زمین هستی.
احسان امام حسن (عليه السلام)
مردی خدمت امام حسن (عليه السلام) آمد و عرض کرد ای فرزند امیرالمؤمنین (عليه السلام) به حقِ آن خدایی که نعمت بسیار بر شما کرامت فرموده است تو را قسم می دهم که به فریاد من برسی و مرا از دشمنی که حرمت پیران را نگه نمی دارد و به کودکان و نوجوانان رحم نمی کند، نجات دهی. امام (عليه السلام) پرسید دشمن تو کیست تا از او دادخواهی کنم. آن مرد گفت: فقر است. امام (عليه السلام) به خادم خود دستور داد: «هرچه ثروت در نزد تو هست به او بده». او پنج هزار درهم حاضر کرد و به او داد. امام (عليه السلام) رو به مرد فقیر کرد و گفت: تو را به خداوند متعال قسم می دهم که هروقت این دشمن بر تو رو آورد شکایتش را نزد من بیاور تا از تو دفع شر کنم.
۸۳۱
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.