پارت ۶۵ Blood moon
پارت ۶۵ Blood moon
پیرمرد:اره پسرم بیا تو حالش خوب نیست
سرشو تکون داد و اومد تو
منم سرمو گرفتم پایین
کوک:میمردی خبر میدادی کدوم گورستونی میری؟
با حرفش دوباره اشکام سرازیر شد
با صدای اروم گفتم
ا/ت:ببخشید
کوک:دیگه چیو ببخشم مردمو زنده شد
پیرمرد:اروم باش بابا جان زنت حالش خوب نیست...دعواش نکن گناه داره
کوک:اخه پدرجون واسه چیزای با ارزش قهر میکنه
با حالت تهاجمی گفتم
ا/ت:اصلا هم بی ارزش نبود
پوفی کرد و گفت
کوک:بیا بریم
بعدم رو کرد طرف پیرمرد
کوک:ممنون باباجون به شما هم زحمت دادیم
پیرمرد:چه زحمی جوون؟توام باباجان دیگه تنهایی
اینجور جاها نرو خطرناکه
جونگکوک دستشو گرفت طرفم
دستشو گرفتم و از نگهبانی زدیم بیرون
کوک:ماشینو اونور پارک کردم...یکم باید پیاده بریم
خودمو چسبونده بودم بهش...وقتی یادم میفته این همه مسیر تاریکو تنها اومدم بدنم به لرزه میفته
کوک:چته چرا اینقده سردی؟...
پیرمرد:اره پسرم بیا تو حالش خوب نیست
سرشو تکون داد و اومد تو
منم سرمو گرفتم پایین
کوک:میمردی خبر میدادی کدوم گورستونی میری؟
با حرفش دوباره اشکام سرازیر شد
با صدای اروم گفتم
ا/ت:ببخشید
کوک:دیگه چیو ببخشم مردمو زنده شد
پیرمرد:اروم باش بابا جان زنت حالش خوب نیست...دعواش نکن گناه داره
کوک:اخه پدرجون واسه چیزای با ارزش قهر میکنه
با حالت تهاجمی گفتم
ا/ت:اصلا هم بی ارزش نبود
پوفی کرد و گفت
کوک:بیا بریم
بعدم رو کرد طرف پیرمرد
کوک:ممنون باباجون به شما هم زحمت دادیم
پیرمرد:چه زحمی جوون؟توام باباجان دیگه تنهایی
اینجور جاها نرو خطرناکه
جونگکوک دستشو گرفت طرفم
دستشو گرفتم و از نگهبانی زدیم بیرون
کوک:ماشینو اونور پارک کردم...یکم باید پیاده بریم
خودمو چسبونده بودم بهش...وقتی یادم میفته این همه مسیر تاریکو تنها اومدم بدنم به لرزه میفته
کوک:چته چرا اینقده سردی؟...
۷.۸k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.