پارت ۱۱
پارت ۱۱
بعد چند دقیقه میلاد پیدامون کرد و پشت سرش رفتیم دست ستین و گرفتم ک نکنه بخوره زمین خیلی حالش بد بود و ب روی خدش نمیاورد رسیدم پشت در اتاق عمل
مهرداد:سلام تازه بردنش داخل باید منتظر بمونیم
سادیا:من ...نمیدونستم ...همو دوست دارن...فک کردم...(بغض)
سودا:مگ تو فکرم میکنی ها(داد)
مهرداد:چی شده مگ ؟!
میلاد:هومم داداش سادیا خانم از حرفایی ک رامتین ب ستین خانم میزنع عصبی میشع و قاطی میکنه و با رامتین قرار میزاره امروز صب باهم دعواشون میشه سادیا خانم رزمی کاره و ...
مهرداد:وایی ن کار تو بود دختر؟!
سادیا:استاد...(گریه)
ستین:آروم..باش سادیا
چند ساعت گذشت تا عملش تموم شد تقریبا هوا تاریک میشد رهام و امیر هم اومدن ستین همه امون رو فرستاد خونه و خدش بیمارستان مونده منو و سادیا با رهام و امیر برگشتیم خونه مهرداد و میلاد هم باهم رفتن
ویوی ستین
بچ ها رو ک فرستادم خونه با کمک مهرداد خیلی لجبازن همه اشون (کامبک ب فردا)
صب زود قبل اینک بیدار شه وقتی پدر و مادرش اومدن از اتاقش زدم بیرون رفتم بیرون از بیمارستان و ی تاکسی گرفتم برگشتم خونه دخترا رفته بودن دانشگاه و منم روی مبل دراز کشیدم
ویوی مهرداد
ستین بعد از اینک بچ ها رو فرستاد برن من و میلاد هم ب زور فرستادمون ک بریم توی راه میلاد خیلی توی فکر بود
مهرداد:میشه بگی چته ؟
میلاد:داداش ستین چرا همه امون فرستاد خونه مگ نگفت ازش متنفره اصلا چرا گفتی بهش داداش اینا باهم بودنشون ینی عذاب کشیدن اون ک طرز فکرش اینطوریه درمورد دختره دختره هم ک شکسته اینا چطوری قراره خوشبخت باشن ها نبودی ببینی توی اون پارک چ حرفی درمورد ستین زد ک منم عصبی شدم هوفففف موندم چرا اسرار داری اینا برن توی رابطه با هم
میلاد عصبی کنام دستاشو انداخت توی موهاشو و موهاشو فشار میداد
مهرداد:بچ ی خوب حرفات درست ولی من دیدم عاشقیشون من دیدم میدونم چقد همو دوست دارن رامتین هم شکست اون نمیتونع معدبانه حرف بزنه چون بچ ی طلاقه بهش حق نمیدم ک بی ادب باشه اون زمان دانشگاهه ما منو ستین و رامتین توی ی کلاس بودیم ستین خیلی دختره شوخی بود ینی هرکی پسر و دختر کنارش مینشست اینقد دنبال رگ خنده ی طرف میگشت تا پیداش میکرد اینقد میخندوند ک آدم دل درد میگیرفت تا اینک رامتین بهم گفت درموردش ب ستین بگم بچ ی خوبی بود الانم هستا ...
بعد چند دقیقه میلاد پیدامون کرد و پشت سرش رفتیم دست ستین و گرفتم ک نکنه بخوره زمین خیلی حالش بد بود و ب روی خدش نمیاورد رسیدم پشت در اتاق عمل
مهرداد:سلام تازه بردنش داخل باید منتظر بمونیم
سادیا:من ...نمیدونستم ...همو دوست دارن...فک کردم...(بغض)
سودا:مگ تو فکرم میکنی ها(داد)
مهرداد:چی شده مگ ؟!
میلاد:هومم داداش سادیا خانم از حرفایی ک رامتین ب ستین خانم میزنع عصبی میشع و قاطی میکنه و با رامتین قرار میزاره امروز صب باهم دعواشون میشه سادیا خانم رزمی کاره و ...
مهرداد:وایی ن کار تو بود دختر؟!
سادیا:استاد...(گریه)
ستین:آروم..باش سادیا
چند ساعت گذشت تا عملش تموم شد تقریبا هوا تاریک میشد رهام و امیر هم اومدن ستین همه امون رو فرستاد خونه و خدش بیمارستان مونده منو و سادیا با رهام و امیر برگشتیم خونه مهرداد و میلاد هم باهم رفتن
ویوی ستین
بچ ها رو ک فرستادم خونه با کمک مهرداد خیلی لجبازن همه اشون (کامبک ب فردا)
صب زود قبل اینک بیدار شه وقتی پدر و مادرش اومدن از اتاقش زدم بیرون رفتم بیرون از بیمارستان و ی تاکسی گرفتم برگشتم خونه دخترا رفته بودن دانشگاه و منم روی مبل دراز کشیدم
ویوی مهرداد
ستین بعد از اینک بچ ها رو فرستاد برن من و میلاد هم ب زور فرستادمون ک بریم توی راه میلاد خیلی توی فکر بود
مهرداد:میشه بگی چته ؟
میلاد:داداش ستین چرا همه امون فرستاد خونه مگ نگفت ازش متنفره اصلا چرا گفتی بهش داداش اینا باهم بودنشون ینی عذاب کشیدن اون ک طرز فکرش اینطوریه درمورد دختره دختره هم ک شکسته اینا چطوری قراره خوشبخت باشن ها نبودی ببینی توی اون پارک چ حرفی درمورد ستین زد ک منم عصبی شدم هوفففف موندم چرا اسرار داری اینا برن توی رابطه با هم
میلاد عصبی کنام دستاشو انداخت توی موهاشو و موهاشو فشار میداد
مهرداد:بچ ی خوب حرفات درست ولی من دیدم عاشقیشون من دیدم میدونم چقد همو دوست دارن رامتین هم شکست اون نمیتونع معدبانه حرف بزنه چون بچ ی طلاقه بهش حق نمیدم ک بی ادب باشه اون زمان دانشگاهه ما منو ستین و رامتین توی ی کلاس بودیم ستین خیلی دختره شوخی بود ینی هرکی پسر و دختر کنارش مینشست اینقد دنبال رگ خنده ی طرف میگشت تا پیداش میکرد اینقد میخندوند ک آدم دل درد میگیرفت تا اینک رامتین بهم گفت درموردش ب ستین بگم بچ ی خوبی بود الانم هستا ...
۳.۲k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.