𝐛𝐚𝐝 𝐛𝐨𝐲 p24
م.ج: وایییییییی دخترم تو خیلی خوشگلییییی
ات: ممنون *تعجب*
م.ج: میشه عروسم بشی چون خیلی خوشگل و کیوتی خیلی هم به پسرم میای توروخدا
ات: عاممممم چی بگم
م.ج: ببخشید یه لحظه کنترلم دست خودم نبود
ات: مشکلی نیست
م.ج: ولی واقعا خوشگلی
ات: بازم ممنون
کوک: مامان چرا اینقدر دیر کردیننن
م.ج: پسرم دارم با عروس آیندم حرف میزنم دخالت نکن
کوک: کی گفته میخواد عروست بشه؟
م.ج: خودش
کوک: ات تو گفتی
ات: ب...بله
م.ج: واییییی دیدی*ذوق*
( ات رو محکم گرفت بغلش)
پ.ج: زشته دختر رو ول کن
م.ج: نمیخوام
کوک: عهههه مامان ات داره معذب میشه
ات: *لبخند زوری*
م.ج: عروس خودمه
کوک: ماماننننن
م.ج: کوک تنبیهت میکنم تو کارم دخالت نکن
کوک: مامان من الان ۲۶ سالمه
م.ج: ولی هنوز بچه ای
مامان کوک ولم کرد رفتم کنار کوک نشستم
پ.ج: از طرف خودم برای رفتار همسرم متأسفم
ات: نه چیزی نیست
م.ج: ات جونم میای امشب تا صبح فیلم ببینیم و این پسر و پدر رو ول کنیم؟
ات: باشه
کوک: یعنی چی اون دوست دختر منه
م.ج: عروس آینده منم هست
کوک: هعی خدا ما میریم تو اتاق اتاق شما هم روبروی اتاق ماست
ات: کوک اونجا تهیونگ خوابیده
کوک: مگه نرفته خونه خودش
ات: نه
کوک: پس پاشو بریم بیدارش کنیم
با کوک رفتم تو اتاقی که تهیونگ خواب بود دیدم تهیونگ بالا تنش لخته
کوک: چشمت رو ببند نگاه نکن
ات: باشه
کوک: تهیونگگگگگگگگگگگگ
تهیونگ: یا خدا چته
کوک: پدصگ چرا لباس تنت نیست؟
تهیونگ: خودت که کلا لخت میخوابی
کوک: لباست رو بپوش برو خونه خودت
تهیونگ: باشه
تهیونگ رفت منم چشمام رو باز کردم
ات: چه عضله های باحالی داشت
کوک: *چشم غره*
ات: شوخی کردم بابا 😁
کوک: بیا بریم تو اتاق
رفتیم تو اتاق خودمون که گوشیم زنگ خورد
م.ات: دخترم کجایی چرا نمیای
ات: امروز میام
م.ات: باشه منتظرتم
ات: بای
*قطع کرد*
کوک: مامانت بود؟ چیکارت داشت؟
ات: امروز باید برم خونه
کوک: نمیشه بیشتر بمونی
ات: نه
کوک: اصلا خودمم میام با مامانت حرف بزنم
ات: مگه کرم داری
کوک: حرف نباشه بیا بریم
رفتیم تو ماشین رسیدیم به خونه ما
ات: ببین حرف های الکی نزن باشه؟
کوک: من کِی حرف الکی زدم؟
ات: همیشه میزنی
کوک: باشه حالا بریم داخل
رفتیم تو خونه که مامانم پرید بغلم
م.ات: دخترم کجا بودی
کوک: خونه من
م.ات: تو کی هستی؟
کوک: من دوست پسر دختر خوشگلتون هستم
م.ات: اتتتتت
ات: بله مامانی *ترس*
م.ات: تو دوست پسر داشتی؟؟!!
کوک: بله تازه شب هایی که خونه نبوده تو خونه من پیش من خواب بوده
م.ات: کاری که باهاش نکردی؟
کوک: مثلا چطور کاری؟
م.ات: از همون کارا
کوک: نه نه من پسر پاک و معصومی هستم
ات: (تو دلش: آره جون خودت)
م.ات: عه ات چرا بهم نگفتی؟
ات: بهم میگفتم منو جر میدادی
م.ات: ولی فکر نمیکردم سلیقت اینقدر خوب باشه
ات: ماماننننن
کوک: لطف دارین مادر جان
ات: کوکککک
م.ات: وای همیشه آرزو داشتم یه داماد جذابی مثل تو داشته باشم
ات: ماماننننننننننننننننن
کوک: باعث افتخارمه که داماد خانم خوشگلی مثل شما بشم
م.ات: وایییی ات بلاخره تو یه کاری بدرد خوردی
ات: هعی خداااا
کوک: راستی من اومدم بگم میشه ات خونه من بمونه؟
م.ات: آره
ات: وات چه زود قبول کردی
کوک: میشه خودتون هم تشریف بفرمایید
م.ات: ببخشید ولی یکم کار دارم
کوک: نه دیگه خواهش میکنم لطفا بیاید
م.ات: باشه
ات: الان چی شد؟
کوک: عزیزم بیا بریم تو ماشین مادر جان شما هم بیاید
م.ات: باشه
سه نفری رفتیم تو ماشین
ات: مامان بابا کجاست
م.ات: رفته شرکت دو روز دیگه هم نمیاد
ات: اوکی
رسیدیم خونه کوک
کوک: ات بیا مادرت رو راهنمایی کن من برم ماشین رو پارک کنم
کوک رفت منم مامانم رو بردم سمت مبل
ات: مامان این چه کاری بود
م.ات: دخترم بنظرم باهاش عروسی کن
ات: مگه شوخی بازیه
م.ات: عه یه عروسی سادست
که کوک اومد نشست پیش ما
کوک: خوب بزارید خودمو معرفی کنم
م.ات: باشه
کوک: اسمم جونگکوکه جئون جونگکوک ولی میتونید کوک صدام کنید
م.ات: خوشبختم کوک
کوک: لطفا یه لحظه صبر کنید الان ما میایم
ات: من کجا بیام؟
کوک: بیا تو اتاق کارت دارم
رفتم تو اتاق کوک داشت نگام میکرد عین بچه ها شده بود
کوک: مامانت منو داماد خودش میدونه
ات: خوب چیکار کنم؟
کوک: نظرت چیه واقعا دامادش بشم؟
ات: مگه شوخیه
کوک: دارم شوخی میکنم جدی نگیر بیب
ات: باشه حالا بیا بریم پایین
رفتیم پایین دیدیم مامان من و مامان کوک دارن باهم میخندن
کوک: چخبره؟
م.ج: پسرم داریم حرف میزنیم زشته دخالت کنی
م.ات: ات تو هم اینجوری نگاه نکن
م.ج: خوب ما فکر کردیم و به نظر مون شما باید هرچه زودتر ازدواج کنید
م.ات: بله راست میگه
ات: ممنون *تعجب*
م.ج: میشه عروسم بشی چون خیلی خوشگل و کیوتی خیلی هم به پسرم میای توروخدا
ات: عاممممم چی بگم
م.ج: ببخشید یه لحظه کنترلم دست خودم نبود
ات: مشکلی نیست
م.ج: ولی واقعا خوشگلی
ات: بازم ممنون
کوک: مامان چرا اینقدر دیر کردیننن
م.ج: پسرم دارم با عروس آیندم حرف میزنم دخالت نکن
کوک: کی گفته میخواد عروست بشه؟
م.ج: خودش
کوک: ات تو گفتی
ات: ب...بله
م.ج: واییییی دیدی*ذوق*
( ات رو محکم گرفت بغلش)
پ.ج: زشته دختر رو ول کن
م.ج: نمیخوام
کوک: عهههه مامان ات داره معذب میشه
ات: *لبخند زوری*
م.ج: عروس خودمه
کوک: ماماننننن
م.ج: کوک تنبیهت میکنم تو کارم دخالت نکن
کوک: مامان من الان ۲۶ سالمه
م.ج: ولی هنوز بچه ای
مامان کوک ولم کرد رفتم کنار کوک نشستم
پ.ج: از طرف خودم برای رفتار همسرم متأسفم
ات: نه چیزی نیست
م.ج: ات جونم میای امشب تا صبح فیلم ببینیم و این پسر و پدر رو ول کنیم؟
ات: باشه
کوک: یعنی چی اون دوست دختر منه
م.ج: عروس آینده منم هست
کوک: هعی خدا ما میریم تو اتاق اتاق شما هم روبروی اتاق ماست
ات: کوک اونجا تهیونگ خوابیده
کوک: مگه نرفته خونه خودش
ات: نه
کوک: پس پاشو بریم بیدارش کنیم
با کوک رفتم تو اتاقی که تهیونگ خواب بود دیدم تهیونگ بالا تنش لخته
کوک: چشمت رو ببند نگاه نکن
ات: باشه
کوک: تهیونگگگگگگگگگگگگ
تهیونگ: یا خدا چته
کوک: پدصگ چرا لباس تنت نیست؟
تهیونگ: خودت که کلا لخت میخوابی
کوک: لباست رو بپوش برو خونه خودت
تهیونگ: باشه
تهیونگ رفت منم چشمام رو باز کردم
ات: چه عضله های باحالی داشت
کوک: *چشم غره*
ات: شوخی کردم بابا 😁
کوک: بیا بریم تو اتاق
رفتیم تو اتاق خودمون که گوشیم زنگ خورد
م.ات: دخترم کجایی چرا نمیای
ات: امروز میام
م.ات: باشه منتظرتم
ات: بای
*قطع کرد*
کوک: مامانت بود؟ چیکارت داشت؟
ات: امروز باید برم خونه
کوک: نمیشه بیشتر بمونی
ات: نه
کوک: اصلا خودمم میام با مامانت حرف بزنم
ات: مگه کرم داری
کوک: حرف نباشه بیا بریم
رفتیم تو ماشین رسیدیم به خونه ما
ات: ببین حرف های الکی نزن باشه؟
کوک: من کِی حرف الکی زدم؟
ات: همیشه میزنی
کوک: باشه حالا بریم داخل
رفتیم تو خونه که مامانم پرید بغلم
م.ات: دخترم کجا بودی
کوک: خونه من
م.ات: تو کی هستی؟
کوک: من دوست پسر دختر خوشگلتون هستم
م.ات: اتتتتت
ات: بله مامانی *ترس*
م.ات: تو دوست پسر داشتی؟؟!!
کوک: بله تازه شب هایی که خونه نبوده تو خونه من پیش من خواب بوده
م.ات: کاری که باهاش نکردی؟
کوک: مثلا چطور کاری؟
م.ات: از همون کارا
کوک: نه نه من پسر پاک و معصومی هستم
ات: (تو دلش: آره جون خودت)
م.ات: عه ات چرا بهم نگفتی؟
ات: بهم میگفتم منو جر میدادی
م.ات: ولی فکر نمیکردم سلیقت اینقدر خوب باشه
ات: ماماننننن
کوک: لطف دارین مادر جان
ات: کوکککک
م.ات: وای همیشه آرزو داشتم یه داماد جذابی مثل تو داشته باشم
ات: ماماننننننننننننننننن
کوک: باعث افتخارمه که داماد خانم خوشگلی مثل شما بشم
م.ات: وایییی ات بلاخره تو یه کاری بدرد خوردی
ات: هعی خداااا
کوک: راستی من اومدم بگم میشه ات خونه من بمونه؟
م.ات: آره
ات: وات چه زود قبول کردی
کوک: میشه خودتون هم تشریف بفرمایید
م.ات: ببخشید ولی یکم کار دارم
کوک: نه دیگه خواهش میکنم لطفا بیاید
م.ات: باشه
ات: الان چی شد؟
کوک: عزیزم بیا بریم تو ماشین مادر جان شما هم بیاید
م.ات: باشه
سه نفری رفتیم تو ماشین
ات: مامان بابا کجاست
م.ات: رفته شرکت دو روز دیگه هم نمیاد
ات: اوکی
رسیدیم خونه کوک
کوک: ات بیا مادرت رو راهنمایی کن من برم ماشین رو پارک کنم
کوک رفت منم مامانم رو بردم سمت مبل
ات: مامان این چه کاری بود
م.ات: دخترم بنظرم باهاش عروسی کن
ات: مگه شوخی بازیه
م.ات: عه یه عروسی سادست
که کوک اومد نشست پیش ما
کوک: خوب بزارید خودمو معرفی کنم
م.ات: باشه
کوک: اسمم جونگکوکه جئون جونگکوک ولی میتونید کوک صدام کنید
م.ات: خوشبختم کوک
کوک: لطفا یه لحظه صبر کنید الان ما میایم
ات: من کجا بیام؟
کوک: بیا تو اتاق کارت دارم
رفتم تو اتاق کوک داشت نگام میکرد عین بچه ها شده بود
کوک: مامانت منو داماد خودش میدونه
ات: خوب چیکار کنم؟
کوک: نظرت چیه واقعا دامادش بشم؟
ات: مگه شوخیه
کوک: دارم شوخی میکنم جدی نگیر بیب
ات: باشه حالا بیا بریم پایین
رفتیم پایین دیدیم مامان من و مامان کوک دارن باهم میخندن
کوک: چخبره؟
م.ج: پسرم داریم حرف میزنیم زشته دخالت کنی
م.ات: ات تو هم اینجوری نگاه نکن
م.ج: خوب ما فکر کردیم و به نظر مون شما باید هرچه زودتر ازدواج کنید
م.ات: بله راست میگه
۲۲.۲k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.