وقتی بین بچه هاش فرق میذاشت
پارت ⁷
در باز شد و جین با قیافه متعجب وارد خونه شد
+×٪ تولدت مبارک
در کمال تعجب بهمون خیره شده بود و لب زد
_ خب قبل از همه چی باید از باک هیون معذرت خاهی کنم پسرم من معذرت میخام نباید ب حرف ی مدیری ک هنوز شعور کافی رو نداره گوش میکردم هیچ وق فک نکنی ک دوست ندارم یا یجی رو بیشتر دوس دارم همتونو ب ی اندازه دوس دارم و حاضرم برای شادیتون هر کاری بکنم
.
با دیدن باک هیون و جین ک هم دیگرو بغل کرده بودن ی لبخند از عمق وجودم روی لبم ظاهر شد ک یجی گف
٪ مامانی داداشی و بابایی همو بگل تردن ما تنها موندیم بیا بگلم مامانی جونم
با این حرف یجی هممون خندیدیم .
خم شدم و بغلش کردم ک باک هیون و جین هم اومدن و بهمون ملحق شدن
این بهترین حسی بود ک تاحالا داشتم
حس شادی . آرامش. عشق همش رو داشت این حسی بود ک همیشه بین ما چهار تا برقرار بود و هممون تا لحظه ای ک زنده بودیم برا شاد نگه داشتم خانوادمون تلاش کردیم اون شب یکی از خاطره انگیز ترین شبای زندگیم بود هم تولد مرد زندگیم بود هم شادی پسرمو ک از عمق وجود میخندید رو دیدم و هم دیدن ی کیوت بابایی ک هر لحظه از شدت کیوت بودنش ممکن بود غش کنم
این بود یکی از داستانای زندگی من با فسقلی هام و شوهر لجبازم
این حس خوبو برا همتون آرزو مندم
امید وارم اون گیلاسی ک درخواست داده بود دوس داشته باشه و ممنون ک وقتتونو گذاشتین
نظرتونو بگین .. منتظرم:)
در باز شد و جین با قیافه متعجب وارد خونه شد
+×٪ تولدت مبارک
در کمال تعجب بهمون خیره شده بود و لب زد
_ خب قبل از همه چی باید از باک هیون معذرت خاهی کنم پسرم من معذرت میخام نباید ب حرف ی مدیری ک هنوز شعور کافی رو نداره گوش میکردم هیچ وق فک نکنی ک دوست ندارم یا یجی رو بیشتر دوس دارم همتونو ب ی اندازه دوس دارم و حاضرم برای شادیتون هر کاری بکنم
.
با دیدن باک هیون و جین ک هم دیگرو بغل کرده بودن ی لبخند از عمق وجودم روی لبم ظاهر شد ک یجی گف
٪ مامانی داداشی و بابایی همو بگل تردن ما تنها موندیم بیا بگلم مامانی جونم
با این حرف یجی هممون خندیدیم .
خم شدم و بغلش کردم ک باک هیون و جین هم اومدن و بهمون ملحق شدن
این بهترین حسی بود ک تاحالا داشتم
حس شادی . آرامش. عشق همش رو داشت این حسی بود ک همیشه بین ما چهار تا برقرار بود و هممون تا لحظه ای ک زنده بودیم برا شاد نگه داشتم خانوادمون تلاش کردیم اون شب یکی از خاطره انگیز ترین شبای زندگیم بود هم تولد مرد زندگیم بود هم شادی پسرمو ک از عمق وجود میخندید رو دیدم و هم دیدن ی کیوت بابایی ک هر لحظه از شدت کیوت بودنش ممکن بود غش کنم
این بود یکی از داستانای زندگی من با فسقلی هام و شوهر لجبازم
این حس خوبو برا همتون آرزو مندم
امید وارم اون گیلاسی ک درخواست داده بود دوس داشته باشه و ممنون ک وقتتونو گذاشتین
نظرتونو بگین .. منتظرم:)
۱۰.۸k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.