.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۸→
نه بابا بیخیال... من اینجوری بیشتر حال میکنم که فک کنه رضا دوس پسرمه...آره بابا اگه رضا بره مزه قضیه میپره!!!!
لبخندی زدمو به ارسلان نگا کردم،هنوزم سرجاش وایساده بودو با حرص نگام میکرد،از لجش به سمت رضا برگشتمو رفتم جلوی صورتش.
یکی نمی دونست فک میکرد داریم صحنه مثبت هیجده ایجاد میکنیم،منم همینو میخواستم تا لج ارسلانو در بیارم!گونه رضا رو بوسیدم و بعد از یه مدت کوتاه رفتم کپیدم سر جام.
رضا که پاک گیج شده بود لبخندی زدو دستشو گذاشت رو جایی که بوسش کرده بودم،متعجب گفت: این الان برای چی بود؟!
_واسه اینکه انقد خوبی و بخاطر من از کارت زدیو اومدی دنبالم،آخ رضایی نمیدونی چقد حالم بده،سرم...
رضا با خنده پرید وسط حرفم:
_خوبه خوبه حالا نمیخواد دیگه فیلم بازی کنی،خرت از پل گذشت دیانا خانوم!
خندیدم...اونم خندید،رضا استارت زدو ماشین یه دفعه از جا پرید.
***********************************
با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم،زودی خفش کردم،یه خمیازه کش دار کشیدم و چشمامو مالیدم...وای چقد من خوابم میاد!ولی...
هیچ دلم نمیخواست قضایای دیروز تکرار بشه،واسه همینم یه تشر به خوردم زدمو سریع رفتم دستشویی،دستو صورتمو که شستم یه خورده خوابم پرید.
از اونجایی که نیکو خانوم نامردی کرده بود و مثلا باهم قهر بودیم،قرار بود امروز رضا رانندم باشه،البته که قهر معنایی نداره...نیکو با همین دیوونه بازیاش رفیق فابم شده بود!
خمیازه کشان و سلانه سلانه به اتاق رضا رفتم.
اوخی داداشیم،ببین چه ناز خوابیده،یه داداش دارم تو دنیا تکه...به همراه زن داداش گلم پانی خانوم که عین خواهرم میمونه
پانیذ نامزد رضاس،دوماهی میشه که نامزد کردن،قراره چن ماه دیگه برن سر خونه زندگیشون،قراره یه وروجک نیم وجبی بهم بگه عمه،اوخی عمه قربون اون قدو بالات بره!
وا!دیانا توام خلیا!!!بچه کجا بود؟!!بابا کله اینا رو میکَنه اگه توی دوران نامزدی بی ناموسی کنن!
از این فکر خندم گرفت،به سمت رضا رفتمو بیدارش کردم.
به اتاقم که برگشتم ساعت۷بود،خوبه پس وقت دارم.
نشستم جلوی میز آرایشم...قیافه خوبی داشتم...از جهات دیگه هیچ شانسی نیاورده بودم...ولی از این یکی خداروشکرچرا
به چشمام خیره شدم...رنگشون مشکی بود نه مشکی خالص یکم مخلوط به قهوه ای ولی خیلی گیرا بودن چشام،اصن یه حالت خاصو خیلی قشنگ داشتن.
خودشیفتگیم تو حلقم!!!
لبخندی زدمو به ارسلان نگا کردم،هنوزم سرجاش وایساده بودو با حرص نگام میکرد،از لجش به سمت رضا برگشتمو رفتم جلوی صورتش.
یکی نمی دونست فک میکرد داریم صحنه مثبت هیجده ایجاد میکنیم،منم همینو میخواستم تا لج ارسلانو در بیارم!گونه رضا رو بوسیدم و بعد از یه مدت کوتاه رفتم کپیدم سر جام.
رضا که پاک گیج شده بود لبخندی زدو دستشو گذاشت رو جایی که بوسش کرده بودم،متعجب گفت: این الان برای چی بود؟!
_واسه اینکه انقد خوبی و بخاطر من از کارت زدیو اومدی دنبالم،آخ رضایی نمیدونی چقد حالم بده،سرم...
رضا با خنده پرید وسط حرفم:
_خوبه خوبه حالا نمیخواد دیگه فیلم بازی کنی،خرت از پل گذشت دیانا خانوم!
خندیدم...اونم خندید،رضا استارت زدو ماشین یه دفعه از جا پرید.
***********************************
با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم،زودی خفش کردم،یه خمیازه کش دار کشیدم و چشمامو مالیدم...وای چقد من خوابم میاد!ولی...
هیچ دلم نمیخواست قضایای دیروز تکرار بشه،واسه همینم یه تشر به خوردم زدمو سریع رفتم دستشویی،دستو صورتمو که شستم یه خورده خوابم پرید.
از اونجایی که نیکو خانوم نامردی کرده بود و مثلا باهم قهر بودیم،قرار بود امروز رضا رانندم باشه،البته که قهر معنایی نداره...نیکو با همین دیوونه بازیاش رفیق فابم شده بود!
خمیازه کشان و سلانه سلانه به اتاق رضا رفتم.
اوخی داداشیم،ببین چه ناز خوابیده،یه داداش دارم تو دنیا تکه...به همراه زن داداش گلم پانی خانوم که عین خواهرم میمونه
پانیذ نامزد رضاس،دوماهی میشه که نامزد کردن،قراره چن ماه دیگه برن سر خونه زندگیشون،قراره یه وروجک نیم وجبی بهم بگه عمه،اوخی عمه قربون اون قدو بالات بره!
وا!دیانا توام خلیا!!!بچه کجا بود؟!!بابا کله اینا رو میکَنه اگه توی دوران نامزدی بی ناموسی کنن!
از این فکر خندم گرفت،به سمت رضا رفتمو بیدارش کردم.
به اتاقم که برگشتم ساعت۷بود،خوبه پس وقت دارم.
نشستم جلوی میز آرایشم...قیافه خوبی داشتم...از جهات دیگه هیچ شانسی نیاورده بودم...ولی از این یکی خداروشکرچرا
به چشمام خیره شدم...رنگشون مشکی بود نه مشکی خالص یکم مخلوط به قهوه ای ولی خیلی گیرا بودن چشام،اصن یه حالت خاصو خیلی قشنگ داشتن.
خودشیفتگیم تو حلقم!!!
۱۹.۹k
۰۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.