&( like crazy )&
&( like crazy )&
&( مثل دیوانه ها )&
part_³⁸
ا.ت: بابا جون چطوری
ب/ا: خوبم تو خوبی
ا.ت: منم خوبم
اجوما: اقای پارک میز حاضره
ب/ج: اوکی... بیاین بریم شام بخوریم
ا.ت: بریم... بریم من دارم میمیرم از گرسنگی
همه بجز ا.ت:(خنده😂)
ا.ت: عه وا من باردارم
جیمین: زنمو اذیت نکنید
از زبان نویسنده
خلاصه اینا رفتن سر میز و شروع کردن خوردن که بابای ا.ت سر حرف و باز کرد.......
ب/ا: ا.ت دخترم
ا.ت: جونم بابا(با دهن پر)
ب/ا: راستش خواستم ازت بخوام که بزاری لیا و جونگکوک هرچه زودتر ازدواج کنن
اب پرید توی گلوی ا.ت
جیمین: خوبی ا.ت
ا.ت: خوبم😒
ب/ا: حالا قبول میکنی یا نه
لیا: اونی توروخدا بزار ازدواج کنیم
ا.ت: نچ...مگه نگفتم تا زایمان من کسی حق ازدواج نداره
جونگکوک و لیا: ا.ت لطفا(کیوت)
تهیونگ و جیمین و بابای جیمین:( در حال جر خوردن😂)
ا.ت: هه.. فکر کردید میتونید با اون قیافه هاتون خرم کنید(پوزخند)
ب/ا: ا.ت لطفا بزار این دوتا بهم برسن
ب/ج: عروس بابات راست میگه
ا.ت: ایشش باشه
جونگکوک و لیا: هورااااااا
تهیونگ: مبارک(لبخند)
جونگکوک: مرسی(خوشحال)
جیمین و بقیه هم مبارک گفتن و به غذا خوردنشون ادامه دادن و بعد غذا هم بکم گپ زدن
ا.ت: تهیونگ میگم تو سینگلی؟
تهیونگ: اره
همه:(خنده)
جیمین: خودم یکی برات پیدا میکنم......
................
«دوماه بعد»
ا.ت ویو
دوماه گذشته بخواطر یسری مشکلات و دشمنا عروسی عقب افتاد اما خوشبختانه فردا عروسیه جونگکوک و لیاست جیمین امروز توی شرکت با باباش کار داشت یکم دیر میاد خونه جونگکوک و لیا هم رفتن خرید تهیونگ هم رغت دور کارای باندشون
ادامه دارد........
&( مثل دیوانه ها )&
part_³⁸
ا.ت: بابا جون چطوری
ب/ا: خوبم تو خوبی
ا.ت: منم خوبم
اجوما: اقای پارک میز حاضره
ب/ج: اوکی... بیاین بریم شام بخوریم
ا.ت: بریم... بریم من دارم میمیرم از گرسنگی
همه بجز ا.ت:(خنده😂)
ا.ت: عه وا من باردارم
جیمین: زنمو اذیت نکنید
از زبان نویسنده
خلاصه اینا رفتن سر میز و شروع کردن خوردن که بابای ا.ت سر حرف و باز کرد.......
ب/ا: ا.ت دخترم
ا.ت: جونم بابا(با دهن پر)
ب/ا: راستش خواستم ازت بخوام که بزاری لیا و جونگکوک هرچه زودتر ازدواج کنن
اب پرید توی گلوی ا.ت
جیمین: خوبی ا.ت
ا.ت: خوبم😒
ب/ا: حالا قبول میکنی یا نه
لیا: اونی توروخدا بزار ازدواج کنیم
ا.ت: نچ...مگه نگفتم تا زایمان من کسی حق ازدواج نداره
جونگکوک و لیا: ا.ت لطفا(کیوت)
تهیونگ و جیمین و بابای جیمین:( در حال جر خوردن😂)
ا.ت: هه.. فکر کردید میتونید با اون قیافه هاتون خرم کنید(پوزخند)
ب/ا: ا.ت لطفا بزار این دوتا بهم برسن
ب/ج: عروس بابات راست میگه
ا.ت: ایشش باشه
جونگکوک و لیا: هورااااااا
تهیونگ: مبارک(لبخند)
جونگکوک: مرسی(خوشحال)
جیمین و بقیه هم مبارک گفتن و به غذا خوردنشون ادامه دادن و بعد غذا هم بکم گپ زدن
ا.ت: تهیونگ میگم تو سینگلی؟
تهیونگ: اره
همه:(خنده)
جیمین: خودم یکی برات پیدا میکنم......
................
«دوماه بعد»
ا.ت ویو
دوماه گذشته بخواطر یسری مشکلات و دشمنا عروسی عقب افتاد اما خوشبختانه فردا عروسیه جونگکوک و لیاست جیمین امروز توی شرکت با باباش کار داشت یکم دیر میاد خونه جونگکوک و لیا هم رفتن خرید تهیونگ هم رغت دور کارای باندشون
ادامه دارد........
۷.۵k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.