برده کوچولو ☆
برده کوچولو ☆
p¹
ویو ا.ت
ساعت کنار تختم که احساس میکنم از قرن بوقه به صدا در اومد ساعت ۵:۲۵ بود ...
بیدار کردن ارباب به عهده من بود 😒
ببخشید بزارین خودمو معرفی کنم من کانگ ا.ت هستم و ۲۳ سالمه
وقتی بچه بودم مادرم رو از دست دادم و پدرم هم گذاشت و رفت و نگهداری من به عهده عمه ام بود
عمه جینا اون زمان که من ۸ سالم بود ۱۹ سالش بود و رابطه خیلی خوبی باهم داشتیم
ولی یک روز رفتیم به یک خونه خیلی شیک و بزرگ برای دیدن دوست عمه .... عمه منو گذاشت تا بره به کارش برسه ولی دیگه هیچ وقت برنگشت:)
و من الان توی همون عمارت بزرگ خدمتکارم
و اون اربابی که گفتم جئون جونگکوک بزرگ و بی رحمه
(( شروع داستان ))
سریع از روی تختم بلند شدم و رفتم دستشویی و ....
سریع بیرون اومدم تا اون لباسای کوفتی و تنگ رو تنم کنم و برم اون برج زهر مارو بیدار کنم ( برج زهر مار عمته زنیکههه )
بدو بدو از پله ها رفتم بالا و پشت در اتاق ارباب نفس عمیق کشیدم و خودمو برای عربده زدنش آماده کردم
( علامت ا.ت: _ )
( علامت جونگکوک: + )
_ تق.. تق ...تق ( صدای در زدن ) ارباب جئون بیدار بشید صبح شده .......
+ ......(جوابی نداد)
_ ارباب جئون ...تق ....تق.. تق
ویو ا.ت
در رو باز کردم تا ببینم اتفاقی برای ارباب نیوفتاده باشه ولی با یک صحنه خیلی کیوت و سوییتی رو به رو شدممم
خدایا این بشر چقدر توی خواب نازههه
نه به زمانی که بیداره مثل سگ پاچه گیره نه به موقعی که خوابه و مثل فرشته هاست🫠
آروم رفتم نزدیک ارباب و
_ ارباب جئون .....ارباب جئون
+ هومم... چیه سر صبحی مثل مگس ویز ویز میکنی
_ وای خدا همین الان داشتم تعریف میکردم... باز بیدار شد.. اَه
+ چیزی گفتی؟؟🤨
_ نه نهه ارباب داشتم میگفتم که بیاین پایین صبحانه حاضره و اینکه امروز گفتین که ساعت ۵ و نیم بیدارتون کنم
+ اوکی بسه ... بیرون
_ چشم ارباب جئون .. ( تعظیم کرد و رفت )
خببب بفرمایین اینم اولین پارت از فیک جذابمون
قشنگ طولانی گذاشتم حال کنین😀😂
شرایط :
۱۰ لایک ۲۰ کامنت ۱۰ فالو 🤝🤭
p¹
ویو ا.ت
ساعت کنار تختم که احساس میکنم از قرن بوقه به صدا در اومد ساعت ۵:۲۵ بود ...
بیدار کردن ارباب به عهده من بود 😒
ببخشید بزارین خودمو معرفی کنم من کانگ ا.ت هستم و ۲۳ سالمه
وقتی بچه بودم مادرم رو از دست دادم و پدرم هم گذاشت و رفت و نگهداری من به عهده عمه ام بود
عمه جینا اون زمان که من ۸ سالم بود ۱۹ سالش بود و رابطه خیلی خوبی باهم داشتیم
ولی یک روز رفتیم به یک خونه خیلی شیک و بزرگ برای دیدن دوست عمه .... عمه منو گذاشت تا بره به کارش برسه ولی دیگه هیچ وقت برنگشت:)
و من الان توی همون عمارت بزرگ خدمتکارم
و اون اربابی که گفتم جئون جونگکوک بزرگ و بی رحمه
(( شروع داستان ))
سریع از روی تختم بلند شدم و رفتم دستشویی و ....
سریع بیرون اومدم تا اون لباسای کوفتی و تنگ رو تنم کنم و برم اون برج زهر مارو بیدار کنم ( برج زهر مار عمته زنیکههه )
بدو بدو از پله ها رفتم بالا و پشت در اتاق ارباب نفس عمیق کشیدم و خودمو برای عربده زدنش آماده کردم
( علامت ا.ت: _ )
( علامت جونگکوک: + )
_ تق.. تق ...تق ( صدای در زدن ) ارباب جئون بیدار بشید صبح شده .......
+ ......(جوابی نداد)
_ ارباب جئون ...تق ....تق.. تق
ویو ا.ت
در رو باز کردم تا ببینم اتفاقی برای ارباب نیوفتاده باشه ولی با یک صحنه خیلی کیوت و سوییتی رو به رو شدممم
خدایا این بشر چقدر توی خواب نازههه
نه به زمانی که بیداره مثل سگ پاچه گیره نه به موقعی که خوابه و مثل فرشته هاست🫠
آروم رفتم نزدیک ارباب و
_ ارباب جئون .....ارباب جئون
+ هومم... چیه سر صبحی مثل مگس ویز ویز میکنی
_ وای خدا همین الان داشتم تعریف میکردم... باز بیدار شد.. اَه
+ چیزی گفتی؟؟🤨
_ نه نهه ارباب داشتم میگفتم که بیاین پایین صبحانه حاضره و اینکه امروز گفتین که ساعت ۵ و نیم بیدارتون کنم
+ اوکی بسه ... بیرون
_ چشم ارباب جئون .. ( تعظیم کرد و رفت )
خببب بفرمایین اینم اولین پارت از فیک جذابمون
قشنگ طولانی گذاشتم حال کنین😀😂
شرایط :
۱۰ لایک ۲۰ کامنت ۱۰ فالو 🤝🤭
۹.۱k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.