Delusionپارت⁸
Delusionپارت⁸
...
سعی کردم گریه نکنم
منو برد تو اتاق پرتم کرد و رفت خودش بیرون درو قفل کرد گریم گرفت
چند دقیقه بعد*
انقدر گریه کردم چشمام سوخت
صدا ها قط شده بودن فکر کنم مهمونا رفته بودن یهو در باز شد
+جونگ کوک..
اومد داخل درو قفل کرد کمربندشو برداشت محکم زدتم از درد جیغ میزدم
موهامو گرفت سیلی بهم زد جوری که دهنم خون اومد(اسماته دیگه من نمینویسم)
صبح"
با درد شدید بدنم از خواب پریدم حالم خیلی بد بود در باز شد
کوک:بهتری؟
+چرا منو زدی؟مگه چیکار کردم؟
کوک:نباید نزدیک اون عوضی میشدی بدون که تو مال منی
+خیلی عوضی هستی من بدبخت آوردی اینجا توهم شیطانی
کوک:خفه شو
+نمیخوام میخوام بمیرم
کوک:باشه
دستمو محکم گرفت برد انداخت توی زیر زمین و رفت همه جا تاریک بود خیلی جای وحشتناکی بود صدا های ترسناک میومد
³ هفته بعد*
توی این ³ هفته هیچی نخوردم بدنم زخم شده حالت تهوع داشتم نوری افتاد روی زمین دیدم کوکه دستم دراز کردم یهو چشمام سیاهی رفت
...
یهو چشمام باز شد دیدم کوک کنارم نشسته
کوک:بیداری شدی قشنگم؟چیزی میخوری؟
+هوم...
کمکم کرد بلند بشم یه عالمه غذا جلوم بود
+اینا..
کوک:بله مال تو و اون کوچولوعه
+چ..چی؟
کوک:داری مامان میشی دیگه..
+ولی..
کوک:بعدا حرف میزنیم الان غذاتو بخور
اومد بوسه ای به لبم زد و رفت یعنی من مامان میشم..
...
پارت⁸
حمایت؟
چطور بود؟(دوستان میدونم جدیدا کم مینویسم ولی سعی میکنم طولانی باشه)
...
سعی کردم گریه نکنم
منو برد تو اتاق پرتم کرد و رفت خودش بیرون درو قفل کرد گریم گرفت
چند دقیقه بعد*
انقدر گریه کردم چشمام سوخت
صدا ها قط شده بودن فکر کنم مهمونا رفته بودن یهو در باز شد
+جونگ کوک..
اومد داخل درو قفل کرد کمربندشو برداشت محکم زدتم از درد جیغ میزدم
موهامو گرفت سیلی بهم زد جوری که دهنم خون اومد(اسماته دیگه من نمینویسم)
صبح"
با درد شدید بدنم از خواب پریدم حالم خیلی بد بود در باز شد
کوک:بهتری؟
+چرا منو زدی؟مگه چیکار کردم؟
کوک:نباید نزدیک اون عوضی میشدی بدون که تو مال منی
+خیلی عوضی هستی من بدبخت آوردی اینجا توهم شیطانی
کوک:خفه شو
+نمیخوام میخوام بمیرم
کوک:باشه
دستمو محکم گرفت برد انداخت توی زیر زمین و رفت همه جا تاریک بود خیلی جای وحشتناکی بود صدا های ترسناک میومد
³ هفته بعد*
توی این ³ هفته هیچی نخوردم بدنم زخم شده حالت تهوع داشتم نوری افتاد روی زمین دیدم کوکه دستم دراز کردم یهو چشمام سیاهی رفت
...
یهو چشمام باز شد دیدم کوک کنارم نشسته
کوک:بیداری شدی قشنگم؟چیزی میخوری؟
+هوم...
کمکم کرد بلند بشم یه عالمه غذا جلوم بود
+اینا..
کوک:بله مال تو و اون کوچولوعه
+چ..چی؟
کوک:داری مامان میشی دیگه..
+ولی..
کوک:بعدا حرف میزنیم الان غذاتو بخور
اومد بوسه ای به لبم زد و رفت یعنی من مامان میشم..
...
پارت⁸
حمایت؟
چطور بود؟(دوستان میدونم جدیدا کم مینویسم ولی سعی میکنم طولانی باشه)
۷.۳k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.