𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁸¹
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁸¹
chapter②
ات: دیگه از این کارا نکن*جدی*
کوک: باشه*خنده*
ات: اصلا این چه کاری بوددد؟*وسواس*
کوک: بازم میکنم چون دوست دارم
ات: برو بابا اصلا بگیر بخواب
کوک: باشه*خنده*
چشمامو بستم....
انگار چندین برابر از عذاب وجدانم کم شده بود و سبک تر شده بودم....
اصلا متوجه نشدم کی خوابم برد.......
(فلش بک صبح)
ویو ات
با صدای تیک تاک ساعت دیواری، از خواب بیدار شدم....
قوسی به کمرم دادم و پاهامو از تخت آویزون و روی تخت نشستم....
چشمام خمار بود و از گرما داشتم هلاک میشدم....
به سمت آشپزخونه رفتم و سوپی که دیروز درست کرده بودم رو گرم کردم...
کمیش رو توی کاسه ای ریختم و با بی میلی اما خب گرسنه، خوردمش....
لباسامو آماده کردم تا دوشی بگیرم...
رفتم داخل حموم و یه دوش ده مینی گرفتم و حولمو برداشتم....
حوله تن پوشی که داشتم رو همیشه پشت در آویزون میکردم...
بعد از برداشتن حوله و پوشیدنش موهامو جلوی آینه گوجه ای بستم و از حموم خارج شدم...
ات: جیغغغ
کوک: چتههه
ات: برو اونوررر *داد*
کوک دقیقا روبه روم بود...
نوبه حالا حوله دارم! اصرار میکردم بره که جلومو گرفت و بین دیوار و خودش زندونیم کرد... هولش دادم و تا از سر رام کنار رفت خودمو تو اتاق پرت کردم و درو بستم....
کوک:*خنده بلند*
ات: یعنی من دستم بهت نرسههه
لباسامو زود و با استرس پوشیدم و موهامو سریع خشک کردم... اما هنوز موهام نَم بود....
درو باز کردم و انتظار نداشتم هنوز منتظر باشه....
ات: اَی آدم...
ابروهاش از تعجب بالا پرید...
کوک: آدم؟
ات: خوب!
کوک: اوهوم*تایید*..... یه چیزی درست کن گشنه
ات: همون سوپ دیشب هست...
کوک: من که مریض نیستم نمیخوام*کلافه*
ات: دیگه همونه!
chapter②
ات: دیگه از این کارا نکن*جدی*
کوک: باشه*خنده*
ات: اصلا این چه کاری بوددد؟*وسواس*
کوک: بازم میکنم چون دوست دارم
ات: برو بابا اصلا بگیر بخواب
کوک: باشه*خنده*
چشمامو بستم....
انگار چندین برابر از عذاب وجدانم کم شده بود و سبک تر شده بودم....
اصلا متوجه نشدم کی خوابم برد.......
(فلش بک صبح)
ویو ات
با صدای تیک تاک ساعت دیواری، از خواب بیدار شدم....
قوسی به کمرم دادم و پاهامو از تخت آویزون و روی تخت نشستم....
چشمام خمار بود و از گرما داشتم هلاک میشدم....
به سمت آشپزخونه رفتم و سوپی که دیروز درست کرده بودم رو گرم کردم...
کمیش رو توی کاسه ای ریختم و با بی میلی اما خب گرسنه، خوردمش....
لباسامو آماده کردم تا دوشی بگیرم...
رفتم داخل حموم و یه دوش ده مینی گرفتم و حولمو برداشتم....
حوله تن پوشی که داشتم رو همیشه پشت در آویزون میکردم...
بعد از برداشتن حوله و پوشیدنش موهامو جلوی آینه گوجه ای بستم و از حموم خارج شدم...
ات: جیغغغ
کوک: چتههه
ات: برو اونوررر *داد*
کوک دقیقا روبه روم بود...
نوبه حالا حوله دارم! اصرار میکردم بره که جلومو گرفت و بین دیوار و خودش زندونیم کرد... هولش دادم و تا از سر رام کنار رفت خودمو تو اتاق پرت کردم و درو بستم....
کوک:*خنده بلند*
ات: یعنی من دستم بهت نرسههه
لباسامو زود و با استرس پوشیدم و موهامو سریع خشک کردم... اما هنوز موهام نَم بود....
درو باز کردم و انتظار نداشتم هنوز منتظر باشه....
ات: اَی آدم...
ابروهاش از تعجب بالا پرید...
کوک: آدم؟
ات: خوب!
کوک: اوهوم*تایید*..... یه چیزی درست کن گشنه
ات: همون سوپ دیشب هست...
کوک: من که مریض نیستم نمیخوام*کلافه*
ات: دیگه همونه!
۱۲.۳k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.