@N.o.v.e.l
@N.o.v.e.l
رمان دختر مغرور
پارت هشتم
ونوس:چی نه من...
ایلیا:خوب دیگه من امشب منتظرم باشه بای بای
ونوس:وااای خدااا
دیدم شایان داره نگام میکنه تا خواستم برم پیشش سریع رفت
ونوس:هنوز از دستم ناراحته اصلا به درک که ناراحته من دارم به چی فکر میکنم
رفتم خونه دوش گرفتم اومدم بیرون لباس پوشیدم و ارایش کردم و ادکلن خوشبو رو زدم
و آماده شدم رفتم بیرون از هتل
شایان داشت آشغالا رو دور میریخت
تاکسی گرفتم و سر رده گل گرفتم
رسیدم خونه ایلیا در زدم در رو باز کرد
ایلیا:خوش اومدی عزیزم
دستمو گرفت و بوسید
ونوس:مرسی این گل هارو براتون گرفتم
ایلیا:مرسی اینارو بده بزارمشون توی آب
و بیا بشین غذا آمادست
داشتیم غذا میخوردیم
که کم کم داشت رفتار ایلیا عوض میشد دستشو گذاشت رو پام
لبخندی بهش زدم و دستشو انداختم انور
دوباره دستشو کشید روی پام
ونوس:میشه برام آب بیاری
ایلیا:آره چرا که نه
بلند شد تا بره برام آب بیاره دیدم که داره در خونه رو داره قفل میکنه قلبم داشت تند تند میزد
گوشیمو برداشتم
ونوس:حالا به کی زنگ بزنم ها
ایلیا:چیزی گفتی
ونوس:آره گفتم آب لطفا سرد باشه
زنگ زدم به شایان ولی جواب نمیداد چرا جواب نمیدی شایان تورو خدا جواب بده
تماسمو رد داد بهش پیام دادم
ونوس:شایان تورو خدا بیا خونه ایلیا
میترسم ایلیا داره یه کارایی میکنه خیلی عجیب داره رفتار میکنه لیکشن برات میفرستم
پیامم براش ارسال نشد داشتم از ترس میلرزیدم دوباره زدم پیام ارسال شد ولی نگاه نکرد پیاممو
قلبم تند میزد که یهو ایلیا اومد گوشیمو خاموش کردم
آب رو خوردم و بلند شدم
ونوس:من دیگه میرم باید بخوابم صبح باید برم سرکار
ایلیا:کجا هنوز میخوایم با همدیگه فیلم ببینیم
بعدشم فردارو بهت مرخصی میدم نمیخواد بری
ونوس:نه میخوام که بدم خیلی خستم
خواستم برم که دستمو گرفت منو کشید طرف خودش
ایلیا:نظرت چیه امشب رو همینجا بخوابی
ونوس:نه ممنون میخوان برم
ایلیا:ناز نکن دیگه خوشگله
باسنمو لمس کرد
محکم زدم توی گوشش
ونوس:داری چه غلطی میکنی اشغال ولم کن
رمان دختر مغرور
پارت هشتم
ونوس:چی نه من...
ایلیا:خوب دیگه من امشب منتظرم باشه بای بای
ونوس:وااای خدااا
دیدم شایان داره نگام میکنه تا خواستم برم پیشش سریع رفت
ونوس:هنوز از دستم ناراحته اصلا به درک که ناراحته من دارم به چی فکر میکنم
رفتم خونه دوش گرفتم اومدم بیرون لباس پوشیدم و ارایش کردم و ادکلن خوشبو رو زدم
و آماده شدم رفتم بیرون از هتل
شایان داشت آشغالا رو دور میریخت
تاکسی گرفتم و سر رده گل گرفتم
رسیدم خونه ایلیا در زدم در رو باز کرد
ایلیا:خوش اومدی عزیزم
دستمو گرفت و بوسید
ونوس:مرسی این گل هارو براتون گرفتم
ایلیا:مرسی اینارو بده بزارمشون توی آب
و بیا بشین غذا آمادست
داشتیم غذا میخوردیم
که کم کم داشت رفتار ایلیا عوض میشد دستشو گذاشت رو پام
لبخندی بهش زدم و دستشو انداختم انور
دوباره دستشو کشید روی پام
ونوس:میشه برام آب بیاری
ایلیا:آره چرا که نه
بلند شد تا بره برام آب بیاره دیدم که داره در خونه رو داره قفل میکنه قلبم داشت تند تند میزد
گوشیمو برداشتم
ونوس:حالا به کی زنگ بزنم ها
ایلیا:چیزی گفتی
ونوس:آره گفتم آب لطفا سرد باشه
زنگ زدم به شایان ولی جواب نمیداد چرا جواب نمیدی شایان تورو خدا جواب بده
تماسمو رد داد بهش پیام دادم
ونوس:شایان تورو خدا بیا خونه ایلیا
میترسم ایلیا داره یه کارایی میکنه خیلی عجیب داره رفتار میکنه لیکشن برات میفرستم
پیامم براش ارسال نشد داشتم از ترس میلرزیدم دوباره زدم پیام ارسال شد ولی نگاه نکرد پیاممو
قلبم تند میزد که یهو ایلیا اومد گوشیمو خاموش کردم
آب رو خوردم و بلند شدم
ونوس:من دیگه میرم باید بخوابم صبح باید برم سرکار
ایلیا:کجا هنوز میخوایم با همدیگه فیلم ببینیم
بعدشم فردارو بهت مرخصی میدم نمیخواد بری
ونوس:نه میخوام که بدم خیلی خستم
خواستم برم که دستمو گرفت منو کشید طرف خودش
ایلیا:نظرت چیه امشب رو همینجا بخوابی
ونوس:نه ممنون میخوان برم
ایلیا:ناز نکن دیگه خوشگله
باسنمو لمس کرد
محکم زدم توی گوشش
ونوس:داری چه غلطی میکنی اشغال ولم کن
۳.۲k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.