فیک جونگ کوک پارت ۱۰۵ (معشوقه) فصل ۲
یهو صدای ا.ت از پشت سرم اومد خنده ی ضایعی کردم و به ا.ت نگا کردم..
کوک: هیچی نیست بیب باور کن..
جونگ ووک : مامانی میشه منم برم تو سوراخت؟
ا.ت: جونگ کوککککککک
یه دفعه افتاد دنبالم منم فرار میکردم..رفتیم داخل باغ عمارت و داشتيم میدویدیم گذاشتم ا.ت بهم برسه یهو چسبوندمش به یه درخت که با تعجب زل زد بهم..
کوک : خب کوچولو الان منو گیر انداختی..مثلا میخواستی باهام چیکار کنی؟(نیشخند
یهو لbامو روی لbاش گذاشتم و دستمو هز زیر وارد لباسش کردم..داشتم حسابی از موقعیت لذت میبردم که یهو صدای جونگ ووک اومد😑ا.ت هم سریع ازم جدا شد و دستمو بیرون آورد..
جونگ ووک: بابایی..الان میخوای بری تو سوراخ مامانی که داری bوسش میکنی؟(ذوق
یه دفعه ا.ت با ملاقه ی تو دستش زد تو سرم و فرار کرد
ا.ت: میخواستم این کارو باهات کنم(خنده
کوک: پس بچرخ تا بچرخیم کوچولو
بعد روبه جونگ ووک گفتم..
کوک : اگه میخوای برم تو سوراخ مامانی و برات آجی بیارم مزاحم مامان و بابا نشو..باشه کیوتی؟
اونم سرشو تکون داد..منم سریع دویدم داخل..زیر گاز هنوز روشن بود..خاموشش کردم..خواستم برم سراغ ا.ت که یهو گوشیم زنگ خورد..تهیونگ بود..
*نکته تهیونگ هم ازدواج کرده و یه دختر ۳ ساله داره
کوک: چی شده تهیونگ؟
تهیونگ: مگه باید چیزی بشه؟😐..خواستم بگم امشب میخوام بیام عمارتت..خودم تنها نمیام..با یوری و لیا میام (یوری دختر تهیونگه و لیا زنشه)
کوک: آها فعلا خدافظ بالاخره تونستم جونگ ووک رو دور کنم و برم حسابی با ا.ت..
تهیونگ: اوکی اوکی فهمیدم بانیه منحرف نمیخواد بگی(خنده
کوک: صد بار گفتم نگو بانی
تهیونگ: اوکی بانی تو برو به عملیات منحرفانه برس(خنده
خواستم جوابشو بدم که یهو قطع کرد..داشتم دنبال ا.ت میگشتم..قائم شده بود..رفتم داخل اتاق مشترکمون و دیدم خودشو زده به خواب..رفتم کنارش رو تخت نشستم و آروم تکونش دادم..
کوک: ا.ت پاشو تا جونگ ووک نیومده دdی دلش برات تنگ شده..الان ۳ ساله که هیچ رابطه ای نداشتیم..
ولی اون جواب نمیداد و همچنان خودشو به خواب زده بود..هه ا.ت خانوم میخوای زرنگ بازی کنی منم برات نقشه ها دارم..آروم پتو رو کنار زدم و کنارش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم..آروم دستمو بردم سمت شکمش و دکمه هاشو از پایین به سمت بالا باز میکردم..یکم تکون خورد که سریع گفتم..
کوک: بیدار شدی؟
ولی دوباره خودشو به خواب زد😑..منم تصمیم گرفتم خودم تhریکش کنم..لباسشو کامل درآوردم و از پشت سگک سوتینشو باز کردم و پرتش کردم پایین تخت..لباس خودمم درآوردم و خیلی آروم دستمو روی روناش به حرکت درآوردم و بردم زیر دامنش و....
____________
ادامه👇🏻....اسماتا زیاد نشده؟😁اینو خلاصه مینویسم😁
https://wisgoon.com/fake_jimin_sana
کوک: هیچی نیست بیب باور کن..
جونگ ووک : مامانی میشه منم برم تو سوراخت؟
ا.ت: جونگ کوککککککک
یه دفعه افتاد دنبالم منم فرار میکردم..رفتیم داخل باغ عمارت و داشتيم میدویدیم گذاشتم ا.ت بهم برسه یهو چسبوندمش به یه درخت که با تعجب زل زد بهم..
کوک : خب کوچولو الان منو گیر انداختی..مثلا میخواستی باهام چیکار کنی؟(نیشخند
یهو لbامو روی لbاش گذاشتم و دستمو هز زیر وارد لباسش کردم..داشتم حسابی از موقعیت لذت میبردم که یهو صدای جونگ ووک اومد😑ا.ت هم سریع ازم جدا شد و دستمو بیرون آورد..
جونگ ووک: بابایی..الان میخوای بری تو سوراخ مامانی که داری bوسش میکنی؟(ذوق
یه دفعه ا.ت با ملاقه ی تو دستش زد تو سرم و فرار کرد
ا.ت: میخواستم این کارو باهات کنم(خنده
کوک: پس بچرخ تا بچرخیم کوچولو
بعد روبه جونگ ووک گفتم..
کوک : اگه میخوای برم تو سوراخ مامانی و برات آجی بیارم مزاحم مامان و بابا نشو..باشه کیوتی؟
اونم سرشو تکون داد..منم سریع دویدم داخل..زیر گاز هنوز روشن بود..خاموشش کردم..خواستم برم سراغ ا.ت که یهو گوشیم زنگ خورد..تهیونگ بود..
*نکته تهیونگ هم ازدواج کرده و یه دختر ۳ ساله داره
کوک: چی شده تهیونگ؟
تهیونگ: مگه باید چیزی بشه؟😐..خواستم بگم امشب میخوام بیام عمارتت..خودم تنها نمیام..با یوری و لیا میام (یوری دختر تهیونگه و لیا زنشه)
کوک: آها فعلا خدافظ بالاخره تونستم جونگ ووک رو دور کنم و برم حسابی با ا.ت..
تهیونگ: اوکی اوکی فهمیدم بانیه منحرف نمیخواد بگی(خنده
کوک: صد بار گفتم نگو بانی
تهیونگ: اوکی بانی تو برو به عملیات منحرفانه برس(خنده
خواستم جوابشو بدم که یهو قطع کرد..داشتم دنبال ا.ت میگشتم..قائم شده بود..رفتم داخل اتاق مشترکمون و دیدم خودشو زده به خواب..رفتم کنارش رو تخت نشستم و آروم تکونش دادم..
کوک: ا.ت پاشو تا جونگ ووک نیومده دdی دلش برات تنگ شده..الان ۳ ساله که هیچ رابطه ای نداشتیم..
ولی اون جواب نمیداد و همچنان خودشو به خواب زده بود..هه ا.ت خانوم میخوای زرنگ بازی کنی منم برات نقشه ها دارم..آروم پتو رو کنار زدم و کنارش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم..آروم دستمو بردم سمت شکمش و دکمه هاشو از پایین به سمت بالا باز میکردم..یکم تکون خورد که سریع گفتم..
کوک: بیدار شدی؟
ولی دوباره خودشو به خواب زد😑..منم تصمیم گرفتم خودم تhریکش کنم..لباسشو کامل درآوردم و از پشت سگک سوتینشو باز کردم و پرتش کردم پایین تخت..لباس خودمم درآوردم و خیلی آروم دستمو روی روناش به حرکت درآوردم و بردم زیر دامنش و....
____________
ادامه👇🏻....اسماتا زیاد نشده؟😁اینو خلاصه مینویسم😁
https://wisgoon.com/fake_jimin_sana
۳.۳k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.