فیک طلسم شده قسمت ۳۱
یهویی جون کوک دوباره طلسم شد
وبا یه چاقو محکم زد به ران پای جسیکا گفت برو گمشو
جسیکا گفت با درد زیاد تو خودت نیستی
و چشماشو بست به کودکی اشون فکر میکرد
جون کوک برگشت و گفت عه جسیکا با ران پات چکار کردی پانسمان کرد
از اون روز جسیکا اصلا سمت جون کوک و اون بچه عمه اش پیدا نشد فهمید که عمه اش هنوز زنده است اون عمه اش نبود بلکه خاله اش بود
توی راه یهو به پسری برخورد کرد
ترسید و گفت تورو خدا جون کوک با من کاری نداشته باش
پسره گفت ببخشید خانم من جون کوک نیستم
من جکسون هستم و لبخند زدش
رفت دم ماشین گفت اگه مایل هستید برسونمتون
وبا یه چاقو محکم زد به ران پای جسیکا گفت برو گمشو
جسیکا گفت با درد زیاد تو خودت نیستی
و چشماشو بست به کودکی اشون فکر میکرد
جون کوک برگشت و گفت عه جسیکا با ران پات چکار کردی پانسمان کرد
از اون روز جسیکا اصلا سمت جون کوک و اون بچه عمه اش پیدا نشد فهمید که عمه اش هنوز زنده است اون عمه اش نبود بلکه خاله اش بود
توی راه یهو به پسری برخورد کرد
ترسید و گفت تورو خدا جون کوک با من کاری نداشته باش
پسره گفت ببخشید خانم من جون کوک نیستم
من جکسون هستم و لبخند زدش
رفت دم ماشین گفت اگه مایل هستید برسونمتون
۸.۶k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.