پارت ۱۷:)
_میگم ...من و ا/ت میریم بیرون خرید کنیم اگه میخواد باهامون به جشن بیاد ..
+اوهوم بربم..
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
پاهاش دیگه درد گرفته بودن: جونگ کوک چرا انقدر اذیت می کنی اینهمه لباس مجلسی قشنگ هست خیلی بد سلیقه ای
_من بد سلیقم؟
+نه بابام رو میگم آره تو
_اونا همشون باز بودن
+خب داری دیونم می کنی یه چیزی انتخاب کن دیگه
همینطور که ویترین هارو نگاه می کرد چشمش به لباسی که تن یکی از مانکن ها بود خورد: ا/ت این این خیلی خوشگله بیا امتحان کنیم
وارد بوتیک شدن و لباس رو برای ا/ت آوردن
بعد از چند دقیقه توی اتاق پرو بودن بیرون اومد ...لباس سفیدش رنگ و روی خوبی به پوستش داده بود و شاداب ترش کرده بود موهای لختش بسته بودن اما با همون حالت هم شونه های ظریفش بدجور تحریک کننده بودن
آروم موهاشو باز کرد و نگاهی به جونگ کوکی که محو اندام ظریف و خوشگلش شده بود انداخت: جونگ کوک...جونگ کوک
فایده نداشت ... جوری رفتار می کرد انگار که توی عمرش دختری ندیده باشه اما نه...کسی نمیدونست اینا فقط و فقط بخاطر زیبایی دختر مورد علاقشه
+جونگ کوک حواست به منه؟
بعد از دوتا بشکن بلاخره به خودش اومد
_عا..آره آره این قشنگه همینو میخوام
+تویی دیگه کسی روی حرفت حرف نمی زنه؟
_میخوای بگی بده؟
+البته که نه خیلی خوشگله
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
با صدای پاشنه های کفشش همه به سمتش برگشتن
مثل فرشته ای شده بود میون یه گله گرگ
پدر جونگ کوک بهش هشدار داده بود که پسرعمو ها و پسر عمه های جونگ کوک مثل شیطانن اما الان دختری مثل عروسش می دیدش حتی با ساده ترین لباس بدجور زیبا شده بود ...
با خنده گفت: ای داد بیداد هیونگمین و جونگ مین هم باید مراقبت باشن دخترم زیباییت خطرناکه
+ اما من که ساده ترین لباس ممکن رو پوشیدم ...بازم خطرناکه؟
مادر جونگ کوک گفت: به اون ربطی نداره...وقتی خوشگل باشی گونی هم تنت کنی بهت میاد
جیونگ گفت: بابا خیالتون راحت باشه ا/ت اونی مثل خواهرمه مراقبشم
بلاخره شروع به حرکت کردن...تمام مدت دستای ظریفش توی دستای جونگ کوک بود
اون پنج سال از خانواده پدریش دور بود و نمیدونست تغییر کردن یا نه اما به احتمال زیاد میدونست که هرچی هم بشه شخصیت شومی داره
اون نگران عروسکش بود نمیخواست بازم از طرف پسرعموش آسیب ببینه
+اوهوم بربم..
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
پاهاش دیگه درد گرفته بودن: جونگ کوک چرا انقدر اذیت می کنی اینهمه لباس مجلسی قشنگ هست خیلی بد سلیقه ای
_من بد سلیقم؟
+نه بابام رو میگم آره تو
_اونا همشون باز بودن
+خب داری دیونم می کنی یه چیزی انتخاب کن دیگه
همینطور که ویترین هارو نگاه می کرد چشمش به لباسی که تن یکی از مانکن ها بود خورد: ا/ت این این خیلی خوشگله بیا امتحان کنیم
وارد بوتیک شدن و لباس رو برای ا/ت آوردن
بعد از چند دقیقه توی اتاق پرو بودن بیرون اومد ...لباس سفیدش رنگ و روی خوبی به پوستش داده بود و شاداب ترش کرده بود موهای لختش بسته بودن اما با همون حالت هم شونه های ظریفش بدجور تحریک کننده بودن
آروم موهاشو باز کرد و نگاهی به جونگ کوکی که محو اندام ظریف و خوشگلش شده بود انداخت: جونگ کوک...جونگ کوک
فایده نداشت ... جوری رفتار می کرد انگار که توی عمرش دختری ندیده باشه اما نه...کسی نمیدونست اینا فقط و فقط بخاطر زیبایی دختر مورد علاقشه
+جونگ کوک حواست به منه؟
بعد از دوتا بشکن بلاخره به خودش اومد
_عا..آره آره این قشنگه همینو میخوام
+تویی دیگه کسی روی حرفت حرف نمی زنه؟
_میخوای بگی بده؟
+البته که نه خیلی خوشگله
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
با صدای پاشنه های کفشش همه به سمتش برگشتن
مثل فرشته ای شده بود میون یه گله گرگ
پدر جونگ کوک بهش هشدار داده بود که پسرعمو ها و پسر عمه های جونگ کوک مثل شیطانن اما الان دختری مثل عروسش می دیدش حتی با ساده ترین لباس بدجور زیبا شده بود ...
با خنده گفت: ای داد بیداد هیونگمین و جونگ مین هم باید مراقبت باشن دخترم زیباییت خطرناکه
+ اما من که ساده ترین لباس ممکن رو پوشیدم ...بازم خطرناکه؟
مادر جونگ کوک گفت: به اون ربطی نداره...وقتی خوشگل باشی گونی هم تنت کنی بهت میاد
جیونگ گفت: بابا خیالتون راحت باشه ا/ت اونی مثل خواهرمه مراقبشم
بلاخره شروع به حرکت کردن...تمام مدت دستای ظریفش توی دستای جونگ کوک بود
اون پنج سال از خانواده پدریش دور بود و نمیدونست تغییر کردن یا نه اما به احتمال زیاد میدونست که هرچی هم بشه شخصیت شومی داره
اون نگران عروسکش بود نمیخواست بازم از طرف پسرعموش آسیب ببینه
۱۳.۳k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.